سلامD:

بازم چالش ولی خیلیی خیلیی سخت.گریزی به سوی کتاب!

اول این که از غزل و آیلین ممنونم که تو این چالش دعوتم کردن*-*و این که هلن شروع کننده این‌چالشو داشته^-^♡

دوم این که واقعیتش زیاد کتاب نخوندم به خاطر تنبلیمه(لعنت بهش)ولی تا جایی که میدونم چند تا کتاب خوندم.ولی کمم هست.

————————————————————————————

دختری که میشناختم

این کتابو چند سال پیش خونده بودم و هنوزم یادمه!نویسنده این کتابه جی.دی.سلینجر هست.این کتاب هشت تا داستان داره که اسماشو میگم:

وقتی رعد و برق زد، بیدارم کن-الین-پسری در فرانسه-غریبه-من دیوانه ام-شورش کوچک در مدیسون-دختری که میشناختم و آوای اندوهناک

خیلی کتاب خوبیه و در کل پیشنهاد میکنم*-*

یه تیکشو که مال داستان پسری در فرانسه هست رو میزارم

بعد از اینکه نیمی از یک قوطی کنسرو گوشت و چند زرده ی تخم مرغ را خورد، پشتش را روی زمین خیس از باران گذاشت.سرش را با سختی از کلاه خودش بیرون کشید. چشم هایش را بست. گذاشت ذهنش از همه چیز خالی شود و تقریبا بلافاصله به خواب رفت. وقتی بیدار شد، دور و بر ساعت ۱۰ بود و آسمان سرد و نمناک فرانسه داشت تاریک میشد. با چشمان باز آنجا دراز کشید تا اینکه آرام آرام اما به طور کامل، فکر و خیال های این جنگ کوچک- همان ها که نمیتوانستند فراموش شوند، همان ها که پنهان نبودند و از ذهنت بیرون نمیرفتند- یکی یکی شروع به وارد شدن به ذهنش کردند. وقتی ظرفیت غم و ناراحتی ذهنش پر شد، غمی بزرگتر خود را نشان داد…

————————————————————————————

شکار و تاریکی

در این داستان معمایی-پلیسی،نقش اول این رمان یعنی خود نویسنده شکار و تاریکی "رانپو" هست که در موزه شیفته زنی به اسم شیزوکو میشه که خیلی ظاهر زیبایی داشته. وقتی وارد زندگی شیزوکو میشه رانپو درگیر یه مسئله ای می شه که یه نویسنده ای رمان های پلیسی که به اسم شوندی اوئه هست مرتکب به قتل شده...

یه بخشی از کتاب رو براتون میزارم:

من بیشتر به این امید آمده بودم که توجیهاتش و دلایل بی‌ گناهی‌ ا‌ش را بشنوم، اما رفتار او فقط سو‌‌‌‌ءظنم را تقویت کرده بود و چون در تنگنا قرارم داده بود چاره‌ ای نداشتم جز این که با لحن دادستانی بیرحم با او حرف بزنم و از آنجایی که به رغم خواهش و تمنایم، لج کرده و هیچ پاسخی نداده بود، به این نتیجه رسیده بودم که سکوت او علامت گناهکار بودنش است. اما رأیی که بر اساس دریافتی درونی و استبدادی باشد چه ارزشی دارد؟ 

————————————————————————————

دزیره

این رمان در مورد زندگی "دزیره کلاری"ملکه سوئد و نروژ هست که در عصر ناپلون بوده.اگه این جور داستان های تاریخی با طعم عاشقانه رو دوست دارین پیشنهاد میکنم این کتابو بخونین.

یه بخشی از کتاب هست که میخونیمش:

من و ژولی هر دو برخاستیم. ژولی به ژوزف تبسم می‌کرد. نفهمیدم چه شد. دو دقیقه بعد ما چهار نفر بدون حضور مادر و برادرم در باغ بودیم و چون خیابان شنی باغ بسیار باریک است، ناچار بودیم دوبه‌دو حرکت کنیم. ژولی و ژوزف جلو رفتند. من و ناپلئون دنبال آنها قدم می‌زدیم. به مغز خود فشار می‌آوردم که چیزی بگویم. بسیار میل داشتم که خاطرهٔ خوبی از خود در مغز او باقی بگذارم. چنین به‌نظر می‌رسید که او به چیزی توجه ندارد و در افکار خود غوطه‌ور است. آن‌قدر آهسته قدم برمی‌داشت که ژولی و برادرش رفته‌رفته از ما دور شدند. بالاخره فکر کردم او مخصوصاً آهسته حرکت می‌کرده تا ژولی و ژوزف از ما دور شوند. ناگهان ناپلئون سکوت را شکست و گفت: «تصور می‌کنید چه‌موقع برادر من و خواهر شما ازدواج خواهند کرد؟»
در اولین لحظه فکر کردم که متوجه گفتهٔ او نشده و منظور او را نفهمیده‌ام. با تعجب به او نگاه کردم و حس می‌کردم که حالتی وحشت‌زده دارم. مجدد تکرار کرد: «خب چه‌موقع ازدواج می‌کنند؟ امیدوارم زودتر.»
با لکنت گفتم: «بله… اما تازه هم‌اکنون باهم ملاقات کرده‌اند، به‌علاوه ما نمی‌دانیم…»
فورا جواب داد: «این دو نفر برای هم آفریده شده‌اند، شما متوجه این موضوع هستید.»

————————————————————————————

دختر پرتقالی

این داستان در مورد پسری به اسم جرج هست که بعد از مرگ پدرش،متوجه این میشه که پدرش قبل مرگ‌ یه نامه ای براش نوشته شده که در اون،در مورد آشنای خودش با دختر پرتقالی بوده.

————————

این چالش رو به ملیکا دعوت میکنم:)