۵ مطلب در تیر ۱۴۰۲ ثبت شده است

My moon

 دونه‌ی ماه من، سلام. سه ماهی میشه که تو آسمون موندگار شدی و این خیلی تلخه، اما میخوام بهت بگم که حالت چطوره؟ میخندی؟ شاد هستی؟ یاد لبخند قشنگت میوفتم، همون لبخند بزرگی که روحم رو شاد میکرد اما حالا چیزی که کم داره، همون لبخند بزرگ تو هستش که دیگه نمیبینمش ولی دارم تصور میکنم که هنوزم اون لبخند بزرگ روی صورتت داری.

میدونی مونبین عزیزم، زندگیم این بار واقعا از هم پاشید، خودم تموم شدم، اشک‌ها، حرف‌ها و خشم‌هایی که تو خودمون نگه داشتیم، همشون ریخته شدن، گفته شدن و فریاد کشیدن. زخمی شدیم و داغون شدیم، چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی. من دیگه به یکی که تو زندگی خودم بود و من شک داشتم که دوستش داشتم یا نه، اعتمادی ندارم، از زندگیم گذاشتم بیرون، اونم کسی که انتظار داشتم در هر شرایطی کنارم باشه... ولی نه تنها کنار من نبود، بلکه نشون داد ما رو حساب نمیکنه. مونبین، میدونی که چقدر عذاب میکشیدم، عذاب‌هایی میکشیدم که قابل گفتن نیستن، حتی سه‌تا از اعضای خانواده‌ام هم عذاب میکشیدن، میدونی چقدر سخته؟ 

دنیا واقعا رحمی نداره، زندگی به عوضی تمام عیاره، واقعا هم همینه. ولی میدونی چیه؟ درسته نابود شدم اما فکر نکنم این پایان من باشه. چند وقتی میشد که برای تو نامه‌ای ننوشتم، ولی الان بهترین موقعی شد که بتونم به تو هم بگم، به تویی که فقط میشنوی و حس میکنی و چیزی نمیگی اما میدونی که چه حسی دارم.

امشب نمیدونم ماه تو آسمون معلوم میشه یا نه، ولی در هر صورت، سعی میکنم بیشتر به آسمون نگاه کنم، حتی موقع شب، به ستاره‌ها نگاه میکنم، به ماه درخشان که تو رو یادم میندازه. دونه‌ی ماه من، امیدوارم بدونی که چقدر سختی کشیدم و این بار هم بازم قراره سختی بکشم، ولی فرق داره. فرقش اینه که این سختی‌ها، دیگه باعث عذابم نمیشن، بلکه باعث قوی شدن من میشن. دوستت دارم و دلم برات تنگ شده.♡

#من_نوشته

  • ۹
  • CM. [ ۲ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۹ تیر ۰۲

    Life is a B

    میدونی زندگی از هم پاشیده چه حسی داره؟ حسی فراتر از افتضاح بودن. حس افتضاح و حال بهم زن که مدام توی ذهنم مرور خاطرات میکنم و با خودم میگم: "این‌ها همش یه خواب بود؟" معلومه که همش یه خواب بود! میدونی اعتماد نکردن به یکی که بهش وابسته بودی چه حسی داره؟ تابلوئه! حس وحشتناکیه و این باعث میشه دیگه نخوام واقعا به کسی اعتمادی کنم، خیلی جالبه، نه؟

    تموم شد، من نابود شدم به معنای واقعی، ولی این پایان، برای من میتونه شروع بهتری باشه، مگه نه؟

  • ۶
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۹ تیر ۰۲

    This feeling is coming

    امروز داشتم به کسایی که تو وبلاگم دنبالم میکنن رو چک میکردم و یه سری به وبلاگشون زدم. دیدم اکثرشون خیلی وقته نیستن، اونم یکی - دو سال که بعضی‌هاشون دوستای من بودن و ممکنه به خاطر کنکور یا هر چیز دیگه‌ای باشه. بعضی‌هایی که نیستن، بیشتر تو فضای مجازی فعالیت دارن(همون اینستا یا تلگرام یا هر پلتفرمی) و بعضی‌های دیگه تو هیچ جایی فعالیت ندارن و زندگیشون رو میگذرونن. این حس عجیبی داره، که فقط خودمون که داریم وبلاگ‌نویسی میکنیم، موندیم و این دنیای وبلاگ‌نویسی رو زنده نگه داشتیم. حالا نمیدونم، اگه یه روز قلم نوشتنم یه روز خشک شه، واقعا حس بدی بهم دست میده. درسته که هر چیزی تاریخ انقضا داره اما واقعا دلم نمیخواد این دنیا برام یه روز تموم شه. هرچقدر که فعالیتم توش کم باشه، نمیخوام ولش کنم.

    حس کردم این حرف‌ها رو اینجا بگم خیلی بهتره، چون فقط یه وبلاگ‌نویس این رو میفهمه این حس رو.

    پ.ن: تو فکر پادکست درست کردنم ولی برای آماده کردنش و کار کردن روش ممکنه طول بکشه. ولی اگه یه روز همچی کاری کردم، اعلام میکنم. :>

    پ.ن۲: دل تو دلم نیست و خیلی منتظر کامبک اکسو هستم. :((

    پ.ن۳: این روزها قلاب بافی میکنم و این خیلی باحاله، باید خیلی از این قلاب بافی یاد بگیرم(مامانم تو این کار استاده)

  • ۱۰
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۱۵ تیر ۰۲

    Our cherries, our memories

    یه مدتی میشه که نه تنها من، بلکه مامانم و خواهرم ذهنمون درگیر خاطرات خوش گذشته میشیم. فرقی نمیکنه تو کدوم موقعیت باشیم، وقت‌هایی که خواهرم از سرکار برمیگرده، فکر میکنه قراره بره خونه مامان‌بزرگم یا مامانم وقتی غذا درست میکنه یا بافتنی میبافه یا هیچکاری هم نکنه، یاد مامانش میوفته. من هم مدام فکرم به گذشته‌های خوش و خرمه که با هر مروری که میکنم، دلم بیشتر و بیشتر تنگ میشه.

    وقتی فصل آلبالو‌ها رسید، تصمیم گرفتیم بعد از مدت‌ها، یه مربای خوشمزه درست کنیم. اون روزها که خواهر و داداشم سرکار هستن و فقط من و مامانم تو این خونه میمونیم، مامانم شروع کرد به آماده‌سازی مربای آلبالو. بهم گفت: "میشه کمکم کنی؟ البته نمیتونی اشکالی نداره." با کمی فکر، رفتم سراغ کمک به مامانم. بهم گفت که این دم‌هاش(ساقه‌ها) رو بگیر، آلبالوها رو بذار تو اون ظرف. منم طبق حرف‌های مامانم انجامش دادم. وسط انجام کارم، ذهنم خاطرات خوش بچگیم رو مرور کرد. روزهایی که تو خونه مامان‌بزرگم بودیم، روزهایی که میرفتیم بیرون که تو پارک، بستنی میخوردیم و آب طالبی خنک میخوردیم، روزهایی که میرفتم مدرسه و... همه این‌ها تو مغزم جمع شدن تا واسه‌ی من یادآوری بشه که جقدر روزهای خوشی داشتم.

    حدودا بعد از درست کردن مربا، تو روز اول تیر ماه با وجود سردردی که داشتم، این رو توی ژورنالم نوشتم تا یادم نره که این آلبالوها بودن که من رو بردن به روزهای خوش خودم و خانواده.

    آلبالوهای ما،خاطرات ما؛

    آلبالوها، یادآور خاطرات من است؛ خاطرات تلخ و شیرین.

    هر دانه‌ای، یک خاطره وجود دارد.

    طعم ترش و شیرین، خاطره‌ی کودکی من بودند.

    طعم گندیدهط خاطره‌ی بد و زشتی بودند.

    دانه به دانه، هسته‌هایشان را در می‌آوریم،

    مربایی از آن درست می‌کنیم.

    ترش و شیرین و در نهایت ملس، طعم خوشبختی را دارد.

    آیا مربای آلبالو، خوشبختی من است؟

    شاید، شاید که این‌طور باشد.

    آلبالوهای ما  خاطرات ماست.

    ای کاش آن طعم خوشبختی، بی پایان باشد،

    تا شاید دیگر خاطرات بدی در ذهن من وجود نداشته باشد.

    #من_نوشته [۱۴۰۲.۰۴.۰۱]

  • ۸
  • CM. [ ۱ ]
    • Brilli .Shr
    • سه شنبه ۱۳ تیر ۰۲

    Farvardin, ordibehesht & khordad

    Sweet, you're here in all of my moments, Tonight falling in just as time seals shut

    •••—•••

    ★ فصل بهار؛ فروردین، اردیبهشت و خرداد سال ۱۴۰۲. 

  • ۵
  • CM. [ ۷ ]
    • Brilli .Shr
    • سه شنبه ۶ تیر ۰۲
    • اینجا جایی هست که از روزهام، فنگرلی کردن‌هام و حرف‌هایی که از قلب و ذهنم میگن، مینویسم. جایی به اسم سرزمین آسمون که وقتی به آسمون نگاه کنی، بیشتر لبخند میزنی. پس اگه داری به آسمون نگاه میکنی، به من فکر کن. :)♡
    ۱۳۹۶.۱.۴
    – Like a lie in a dry terrain, Like a flower blooming as a miracle, We endured the pitch-black darkness, With all of our might, It takes courage to step on today And stand up again, Let it go. This cold rain that wets my entire body, This feeling of freedom in my soul, I feel like I’ve been born again, It’s a fresh start for you and I.
    EXO - Runaway

    – I'll never cry because I know that it'll never change, I'll stay standing and endure it in an unknown place, There will be many times I'll almost fall, but, Alone, I reach out my hand, alone, I stand back up.
    Stray kids - scars

    – Tear it up 'cause we're dreaming of the future, Don't stop got that fire running through us, Everything that we know, Light the fuse, and let's blow, New world, new world. Fly up, history is in the making, Make bigger and better, the earth be shaking, Lifting, lifting it up, All we need is that love.
    SF9 - new world
    a