CB - 6104

  من هیچی از عشق نمیدونستم، تاحالا عاشق هم نشده بودم و عشق حس نکرده بودم؛ تا این یه روزی با اکسو آشنا شدم و بعد از وجود عشق بین دو پسر با استعداد و مهربون و خوش قلب، با خبر شدم. اونا موقع آشناییشون، ده ثانیه بهم خیره شده بودن و چی شد؟ اونا یهو صمیمی شدن‌ و چشماشون درخشید! و این درخشش چشم هاشون که مثل ستاره ها میدرخشیدن، هیچ وقت از بین نمیرفت.‌ وقتی کنار همن، بهم نگاه میکنن، لبخند میزنن و میخندن، بدون هیچ حرفی، با چشم هاشون، بهم عشق میدن. اونا، چانبک بودن، بیون بکهیون، قلبشو برای پارک چانیول باز کرد تا برای همیشه تو قلب بکهیون زندگی کنه و چراغ دل بکهیون رو همیشه روشن نگه داره. هر دو تاشون بهترین حمایتگران برای خودشونن، هوای همدیگرو دارن، از هم مراقبت و محافظت میکنن، میخندن، نزدیک میشن و با چند لمس کوتاه، احساس عشق بهشون دست میاد. چانبک بهم عشق رو نشون داد، بهم نشون داد که چشم ها هیچ وقت و به هیچ عنوان، دروغ نمیگن، همیشه راستشو میگن! خوشحالم که باهاشون اشنا شدن و بهم فهموندن که عشق چجوریه. من میدونم که عشق بین چانیول و بکهیون، انتهایی وجود نداره و ادامه داره.

#من_نوشته