میدونی، درسته که سنم داره میاد بالاتر و به قول خودت، دارم پیر میشم ولی من هنوزم سر حرف خودم، حرف "سن فقط یه عدده" و میگم من هنوزم جوونم. درسته که مشکلات قشنگ دارن خستم میکنن و یا به عبارتی، پیرم میکنن ولی بازم جوونم. میدونم که پوستم تغییر میکنه، ترک میخورم، جوش میزنم و چهره ام لاغر یا چاق میشه ولی بازم جوونم. میدونم هنوز غصه میخورم، حرص میخورم و گریه میکنم ولی بازم جوونم و آره... میدونم زندگی من سخته ولی هنوزم جوونم. من جوون و جوون ترم؛ باید تجربه هایی بکنم، بخندم، در کنار کسایی که دوستشون دارم باشم، خیلی مونده تا پیر بشم و تبدیل به یه جنازه خشکیده شم!

#من_نوشته 

•••

از اون‌عکسای "همین الان یهویی"!!

امروز رفتم واکسن زدم! خلاصه بگم که من و خواهرم رفتیم نوبت بگیریم، بعد جلد شناسنامه ام از اون گل گلیا بودXD مرد داشت شناسنامه امو برمیداشت فکر کرد کیف پوله😂 گفت چرا کیف پولتو میدیXD بعد روی کاغذ نوبت نوشته بود "دوتا خواهر" یعنی من جر خوردم!!

 بعد از این که نوبت گرفتیم، یه جا نشستیم(دم در ساختمون) بعد هی چند نفر اومده بودن و سوال میپرسیدن که "نوبت چندمه؟" یا "چجوریه؟ تکی تکیه یا چند نفر باهم میرن؟" یا "اعلام میکنن؟" و بلا بلا بلا "-" آخرم دیدیم که چند نفر چند نفر رفتیم تو ساختمون. خیلی آنچنان شلوغ هم نبود و یه جا نشستیم. بعد خواهرم رفت شناسنامه من و کارت ملی خودشو به بخش دوم که واکسن میزدن داد و چند دقیقه بعد، رفتیم همون بخش دوم، یه زن جوون خیلی مهربون بود که پای کامپیوترش نشسته بود و یه سری اطلاعات رو ثبت میکرد. شناسنامه منو دید گفت "چه گل گلیهXD" جر خوردیم! من بعد از این که یه زن مسن راحت واسم واکسن زد، رفتم پیش اون زن جوون، دید که سیستم کارش یه کمی گیر کرده بوده، بعد خیلی خوب و قشنگ باهام حرف زد و میگفت "کنکوری هستی؟"

من گفتم "بله" ولی تو دلم گفتم "ولی قرار نیست کنکور بدم" XD

زن گفت "تجربی میخونی"

گفتم "نه انسانی میخونم."

گفت "یه وکیل خوبی میشیییی~~~" گفتم "نههههXD" گفت "شاید روانشناس..." آخر گفتم نویسنده که زن با ذوق میگفت که چه خوب و اینا *-* خیلی باهامون خوب بود و زیبا هم بود :> حتی با خواهرم خیلی خوب صحبت کرد، آخرم از هم خدافطی کردیم و با لبخند از اون ساختمون خارج نمودم :] خلاصه این بود انشای من و این حرفا :>

+ اوه راستی، مراقب خودتون و سلامتیتون باشید!!