یه سری فکر ها تو ذهنم هست که یه جورایی باهاشون درگیری دارم؛ اینکه مثلا واقعا شبیه خودم هستم (شبیه هیچکس نیستم) یا شبیه کس دیگه ایم؟ یا این که چرا دیگه مثل سابق، حال و هوای وبلاگ نویسی رو ندارم؟ این موضوع دلمو میگیره و دلم نمیخواد از وبلاگ جدا باشم برای همین، مینویسم و پست میذارم تا نشون بدم که هنوز میتونم ادامه بدم. یا مثلا چرا این روز های کسل کننده انقدر زیاد شدن؟ به خاطر کروناست یا این که مشکلات انقدر زیاد شده که دیگه انگیزه ای نسبت به یه چیز هایی نداریم؟ یا مثلا چرا همکلاسی هام باید اینطور رفتار داشته باشن یا کلا نمیتونم باهاشون بسازم؟ یا مثلا یه سوال احمقانه اما با کمی فنگرلی طور دارم اینکه چرا نمیشه تو دنیایی که تو موزیک ویدیو ها رو نشون میده، اونجا زندگی کرد؟ چرا باید حقمون این باشه که توی موقعیت بولیشت باشی که کلاس داری و کلی امتحان رو سرت باشه و مریضی و کرونا بزنه کمر ما؟ یا چرا یه سری آدم ها، دنیا رو زشت تر و بیرحم تر درست کردن؟ مگه هدفشون چیه؟ و کلی سوالات احمقانه دیگه.

میدونین، این سوالای تو ذهنم، نشون میده که اورثینک میکنم. اونقدر شدیدم نیست اما دیدم کسایی رو که به اورثینک کردن شدیدی دچار شدن و هر کاری میکنن، نمیتونن از اون حالت بیان بیرون و حتی نمیتونن بخوابن! واقعیتش، پیدا کردن جواب این سوالات برام سخته یا نه... سخت پیدا میشه، میدونین چرا؟ چون باید اون ریشه سوال و ربط رو پیدا بکنی تا جوابت پیدا بشه. عین معماست، یه معمای خسته کننده که ذهنمو کمی پیر میکنه و بیشتر بی حوصله ترم میکنه. به هر حال، هنوز نمیدونم قراره برای این سوالات چی کار کنم...

thought

\ ˈthȯt  \

 the act or process of thanking, the act of carefully thinking about the details of something