این که میگن "زندگی سخته و بالا و پایین داره" بیان کردنش به این راحتیها نیست و درست میگن. ما با چیزایی رو به رو میشیم که باعث میشن امیدمون رو برای زندگی کردن از دست بدیم، تو شرایط سخت، تو دامهایی که گیر میوفتیم، قضاوتها و حرفهای بدی که مثل شمشیر تیز اند، پشیمونی، مقصر دونستن خودمون، این که فکر کنیم زندگیمون ارزش نداره یا چیزی نداره که باهاش خوشحال بشیم... ولی ته تهش یه امیدی هست، اونم برای این که ما ارزش زندگی رو بفهمیم، باید چیزی که خودمون انتخاب کردیم که توش سختیهایی داره رو قبول کنیم و اینطوری نیست که همچی آسونه. وقتی سختی تو زندگی نباشه، بیمعنی میشه. سختی در کنار آسونی، درد کشیدن در کنار قوی بودن و مشکلات در کنار خوشیهای کوچیک، چیزین که میتونه زندگی رو کامل کنه.
چوی جونوونگ، پسری بود که با فرشتههای مرگ تو جومادونگ، تمام سختیهای زندگی و ارزشش رو با چشمهای خودش دیده بود و فهمید که چرا "زندگی سخته" شاید اینطوری برای "فردای" خودش، بهتر بسازه.♡
پ.ن: ادامه مطالب حاوی اسپویلهای این سریاله پس اگه این سریال رو دیدین و مشکلی ندارین میتونین برین ادامه مطالب~~
"همه انسانها تو زندگیشون با انتخابهای روبهرو هستن و هر کدوم از انتخابها، عواقبی رو در پی داره."
"اون کسایی که به دیگران ظلم میکنن، یادشون نمیمونه، فقط کسایی که بهشون ظلم شده، یادشون میمونه."
"نمیتونی تنهایی یه تیم داشته باشی."
"مجازات نیست، جزاشه. جزای یه انتخابه. انتخابیه که آدمهایی میکنن که بیشتر از مرگ، از فرداشون میترسن. پس جزاش رو با قدم زدن تو پشیمونی میپردازن."
"میدونم. حس میکنی همه دارن پیشرفت میکنن و فقط منم که مسیرم رو گم کردم، انگار فقط منم که بازندهام، انگار فقط منم که هنوز وایسادم ولی تو همیشه کسی بودی که تا وقتی موفق بشی، تلاش کردی، نه؟"
- "شکست به این معنیه که تو باید تلاش کنی،" جونوونگ.
+ آخه کی همچین مزخرفی گفته، جه سو؟
- پدرم گفته...
"رنج و عذاب جوهرهی زندگیه، سرنوشت یه انسان اینه که علی رغم این درد و رنج بازم به جلو حرکت کنه."
+ کارمای زندگی گذشته هیچ ربطی به مرگ آدمها نداره.
- پس به خاطر سرنوشته؟
+ ربطی به سرنوشت نداره. طول عمر آدمها با دلایل طبیعی تعبین میشه؛ سرنوشت وجود داره ولی درگیر یه شبکهی پیچیدهی علت و معلولی شده و انتخابهای زیادی وجود داره که هر کدوم نتیجهای دارن. علاوه بر مرگ به دلایل طبیعی مرگ و میر ناشی از عوامل خارجی مثل تصادف و جنایت زیاد اتفاق میوفته که ربطی به کارمای زندگی گذشته یا سرنوشت نداره.
+ مهم نیست چندبار دیگه به دنیا بیان، بازم همیدگه رو میبینن.
- پس به این میگن سرنوشت؟
+ افرادی که قراره همدیگه رو ببینن به همدیگه متصلن، با نخ قرمزی که روحشون رو گره میزنه. مگر این که خودشون این نخ رو قطع کنن. "مهم نیست جندبار دیگه به دنیا بیان، بازم همدیگه رو میبینن!"
"خیلی بیرحمانهست که به خاطر قطع کردن رابطهات با کسی که توی کل زندگیت توی سرنوشتت هستش، مجازات بشی و دیگه هیچوقت، حتی تو زندگی بعدیات هم نتونی ببینیش!"
"نمیخواین آخرین روز عمرتون رو با معنا بگذرونین؟"
"احتمالا دلیلی که اونا اینجا موندن همینه، چون پشیمونی هایی دارن. زخمی که فکر میکنی خودش خوب نمیشه، یه اثر عمیق به جا میزاره. پس من فقط میخوام اون پشیمونی تموم شه، تا آفتاب گرم بتونه یکبار دیگه به زمستون دائمی زندگی اونا بتابه."
"کلمات بلافاصله بعد از بیان ناپدید میشن؛ اما اگه نوشته بشن، مدت زیادی می مونن."
"اگه کسی با درد شدیدی زندگی کرده باشه، حتی بعد از تناسخ هم نمیتونن از دستش فرار کنن؛
دردی که توی قلبت بمونه، توی روحت حک میشه و روی زندگی بعدیت تاثیر میزاره.."
"شاید به خاطر اینه که آخرین غروب آفتابمه ولی امروز یه جور حس متفاوتی برام داره. انگار که خاطرات دردناک گذشتهام دارن از بین میرن."
"اگه میدونستم زندگی قراره انقدر سخت باشه، فکر میکنم که احتمالا تصمیم متفاوتی میگرفتم."
"روحت، بیشتر از ارزش زندگیت شاد میشه. تو زندگی سختی داشتی، ممنون که سخت تلاش کردی."
"ولی میدونستی، خوکها هیچوقت نمیتونن آسمون رو ببینن؟"
- پس چرا انقدر درد میکشی؟
+ فکر میکردم بلاخره میتونم از نگاههای مردم فرار کنم ولی چه لاغر باشم چه چاق باشم، مردم هیچوقت دست از قضاوت ظاهرم برنمیدارن.
" ممکنه کسایی که زندان رو ساختن و تو رو اونجا گذاشتن، کسایی بودن که تمام این مدت تو رو اذیت میکردن ولی ممکنه خودت اون کسی باشی که در رو قفل کرده که یه وقت فرار نکنی؟"
"اتقدر تلاش نکن که بدنی که خودت نمیخوای رو حفظ کنی. بدنت مال خودته نه مال دیگران. خودت باید دوستش داشته باشی و ازش مراقبت کنی."
"شاید ندونی ولی دردناکتر از تنبیهی که بعد از مرگ میشی، تنبیهی هستش که زمانی که زندهای میشی؛ چون باید ده برابر دردی که قربانیهات و عزیزانشون تحمل کردن رو تا زمان مرگت تحمل کنی."
"اکثر مردمی که انتخاب اشتباه میکنن، مدت طولانیای ازش پشیمون میشن ولی درنهایت، فراموشش میکنن. ولی بعضی وقتها کسایی هستن که تا ابد توی حسرتهای خودشون اسیرن، هیچوقت نمیتونن فراموشش کنن، نه حتی تو خوابشون! با این کا این حجم از پشیمونیشون نمیتونه گذشته رو عوض کنه."
"اصلا میدونی اینکه بدون خداحافظی درست و حسابی مسیرتون رو از هم جدا کنین چقدر سخته؟ فقط برای فرار از درد زمان حاله، هیچ فرقی با انتخاب یه جهنم ابدی نداره."
- کسی میتونه با زخمی به این زشتی، درست و حسابی زندگی کنه؟
+ زشت نیست، مدرکی برای این که چقدر مستاصلانه دلت میخواست زندگی کنی.
"بچهها وقتی توی رحم هستن، میتونن همه چیز رو بشنون و حس کنن. میتونن تشخیص بدن که پدر و مادرهاشون چقدر دوستشون دارن، بهشون اهمیت میدن و نگرانشون هستن. هر چقدر هم که کوچیک باشن، همه رو میفهمن، به طور غریزی حسش میکنن؛ چون اولین عشقیه که توی زندگیشون دریافت میکنن."
- فکر میکنم دنیای مرده ها به کسایی که جون خودشون رو گرفتن زیادی سخت میگیره.
+ پس مطمئن باش یادت بمونه ارزش زندگی آدم ها چقدره.
"شایعه ها از زبان مردمین که در تلاش برای محافظتشون بودیم. هر روز، شایعه دیگه ای مثل علف هرزی که ریشه میدونه جوونه میزنه، به جز نابود کردنشون، چه چاره دیگه ای دارم؟"
"هیچکاری نکردم که ازش شرمنده باشم، ولی چطور میتونم با دیدن اینکه خودتو میبازی، و دونستن اینکه من باعث این وضعیتت شدم، زندگی کنم؟"
- شما نمیتونستین بهشون کمکی بکنین؟
+ سرنوشت چیزیه که حتی من هم نمیتونم درش دخالت کنم. چون همه موجودات، سرنوشت از پیش تعیین شده خودشون رو دارن. ولی سرنوشت، فقط علائم راهنمایی توی مسیرشونه. پایان این مسیر، به انتخاب های هر شخص بستگی داره.
- اون که همون چیزی رو گفته که باید گفته بشه، چرا باعث شده که مردم انقدر ازش متنفر بشن؟
+ چون اون یه آیدله، احتمالا میخوان یه عروسک خیمه شب بازی خوشگل باشه، نه یه چیز دیگهای.
" اگه خودتون احساس خوشحالی نمیکنین، پس فایده نجات دادن آدما چیه؟"
"در نهایت، خودمون کسایی هستیم که میتونیم خودمون رو نجات بدیم."
– tomorrow.
اینم از توماروی دوست داشتنیمون که پر از اشکها و لبخندها داشت. میدونین، زمانی که در حال پخش بود و همه داشتن میدیدن، من درگیر مدرسه و امتحانات و اینا بود و هی میگفتم "پس کی ببینم؟" و اینطوری شد که از روزهای آخر امتحاناتم شروع کردم به دیدن این سریال.
راستش انقدر موضوعش مهم و جالب بود که دلم میخواد این رو به همه پیشنهاد بدم؛ البته فقط باید یه کم احتیاط کنن برای دیدنش چون بعضی از سختیهای زندگی، جوری دردناکن که ممکنه قلب هر کسی فشرده بشه ولی بماند. دلیلش اینه که این سریال تمام سختیهای زندگی هر انسانی رو به نحوه خوبی نشون داده که بتونیم ما درکش کنیم. دقیقا خیلی از مشکلات مثل حرفهای بدی که به یه کسی میزنن، اذیتشون میکنن، پشیمونن و امیدی ندارن، از فرصتهای زندگیشون غافل میشن.
در کنار این تلخیها، یه شیرینیهایی که داره که طعم درس زندگی میدن، همین دیالوگها، حرفهای شیرین و تلخی از حقیقت هستن که باید شنید و بهشون فکر کرد و نباید اینارو به سادگی بگذرونیمش. شاید همینها، حرفهاست که دلمون میخواست از زبون کسی بشنویم. همینطور، این سریال با چاشی طنز هم اضافه کرده که بخندیم و لذت ببریم.
من فقط دوست داشتم یه کم دیگه ادامه میدادن که به یه مشکلات دیگه رسیدگی هم میکردن ولی همین مشکلاتی که بیشترشون مهم بودن، کافی بود.
از جونوونگ، کو ریون، لیم ریونگ، جونگگیل و کاراکترهای دیگه ممنونم که کاری کردن تا آخرین قسمت، گریه کنم و لبخند بزنم.♡