کوچولوی تنهای من، من خیلی غمگینم، تو هم غمگین هستی؟ به هر حال، نباید این سوال رو از تو بپرسم چون میدونم که هممون ناراحتیم، حتی تو، توی کوچولوی تنها. میدونم که جایی که زندگی میکنیم، تو دنیایی که زندگی میکنیم، خیلی بیرحمتر از این حرفهاست.
کوچولوی تنهای من، عیبی نداره اگه گریه کنی و اشک بریزی، چون سرنوشتمون همینه؛ ما تا آخر عمر غمگین میمونیم و غمگین میمیریم، زیر این خاک. به هر حال، گریه کن، فریاد بزن، سیلی به صورت کسی بزن تا آروم بگیری، هر چند که بازم دلت همچنان پره...
میدونی، انقدر ما غرق تو غمهامون شدیم که دیگه کم کم فراموش میکنیم که شادی چیه، امید چیه، خوشبختی و آزادی چیه. کلی سوال برات پیش میاد که شادی انقدر کوتاهست؟ خوشبختی همینقدره؟ و بدتر، به این فکری کنی که نکنه این شادیها، الکین؟ ای کاش به این فکر نکنی. به این فکر کن که میتونیم سرنوشتمون رو عوض کنیم؟ میتونیم با لبخند واقعی، با دنیا خدافظی کنیم و به ستارههای آسمون بپیوندیم؟
کوچولوی تنهای من، من هیچ امیدی ندارم اما تو امید خودت رو نگهدار، حتی تو بدترین شرایط گمش نکن. درموردش چیزی نگو چون فکر میکنن تو امید واهی داری. فقط امید کوچیک خودت رو مثل یه راز نگهاش دار. به خاطر من، به خاطر هر کسی که هنوز نفس میکشن و زندگی رو گم کردن...
#من_نوشته