گاهی‌وقت‌ها تقصیر خودمه. تقصیر خودمه که حواسم به خودم نیست. با وجود این که حواسم به بقیه هست، ولی حواسم به خودم و زندگیم نیست. روزهام رو به تکراری بودنه و هیچ تلاشی برای بهتر شدن خودم و زندگیم نمیکنم. حتی چیزی که عجیب و مشکل‌سازه، نداشتن یه هدف مشخصه. من با یه عالمه هدف ک ایده ایستادم و هنوزم نمیدونم چیکار کنم.

به آدم‌ها و کارهاشون نگاه میکنن. یه سری کتاب میخونن، کلاس میرن، درس میخونن، نقاشی میکشن یا یه چیزی مینویسن، کار میکنن و خیلی کار‌های دیگه، ولی من فقط دارم به ترس‌هام و فکر‌هام زندگی میکنم و نفس میکشم. این عجیبه.

به هر حال، دارم با خودم میگم که "تو باید یه کاری کنی" باید یه کاری کنم. حداقل برای چیز‌هایی که دوستشون دارم، برای آدم‌هایی که دوستشون دارم(حتی آیدل‌هام)، برای خودم، برای خودم و برای خودم.

گاهی‌وقت‌ها، به آدم‌ها فکر میکنم. به نازی که همیشه برای کار نقاشیش تلاش میکنه، به آبی که همیشه با روحیه‌ی خوبی که داره، میره دانشگاه، به ماهی که برای رسیدن به هدفش خیلی تلاش میکنه، به سارا(که بهش میگم جه‌یون اوما) که عاشق ریاضیه و سختی‌های این رشته واسه‌اش شیرینه، به آلو که میدونم سرش برای درس خوندن تو کنکور شلوغه و حتی در کنارش تو فیکشن نوشتن فعاله، به مائو، کیدو، هانائه و بقیه بچه‌های وبلاگ نویس که اکثرشون دانشگاه/مدرسه میرن. به آیدل‌ها هم همینطور، به اکسو که بی‌صبرانه برای فن میتینگ سالگردشون تمرین میکنن، به اسکیز که با وجود همه کار، باز با وجود انرژی که دارن، خسته نمیشن و به اس‌اف‌ناین که با وجود این که سه‌تا اعضا (اینسونگ، یونگبین و جه‌یون) سربازی هستن هنوزم قلبشون باهم یکیه.

نمیدونم چیکار کنم اما باید یه کاری کنم. نباید بیشتر ناامید شم، نباید زودی تسلیم شم، نباید... باید خودم باشم، خودم.