دونهی ماه من، سلام. سه ماهی میشه که تو آسمون موندگار شدی و این خیلی تلخه، اما میخوام بهت بگم که حالت چطوره؟ میخندی؟ شاد هستی؟ یاد لبخند قشنگت میوفتم، همون لبخند بزرگی که روحم رو شاد میکرد اما حالا چیزی که کم داره، همون لبخند بزرگ تو هستش که دیگه نمیبینمش ولی دارم تصور میکنم که هنوزم اون لبخند بزرگ روی صورتت داری.
میدونی مونبین عزیزم، زندگیم این بار واقعا از هم پاشید، خودم تموم شدم، اشکها، حرفها و خشمهایی که تو خودمون نگه داشتیم، همشون ریخته شدن، گفته شدن و فریاد کشیدن. زخمی شدیم و داغون شدیم، چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی. من دیگه به یکی که تو زندگی خودم بود و من شک داشتم که دوستش داشتم یا نه، اعتمادی ندارم، از زندگیم گذاشتم بیرون، اونم کسی که انتظار داشتم در هر شرایطی کنارم باشه... ولی نه تنها کنار من نبود، بلکه نشون داد ما رو حساب نمیکنه. مونبین، میدونی که چقدر عذاب میکشیدم، عذابهایی میکشیدم که قابل گفتن نیستن، حتی سهتا از اعضای خانوادهام هم عذاب میکشیدن، میدونی چقدر سخته؟
دنیا واقعا رحمی نداره، زندگی به عوضی تمام عیاره، واقعا هم همینه. ولی میدونی چیه؟ درسته نابود شدم اما فکر نکنم این پایان من باشه. چند وقتی میشد که برای تو نامهای ننوشتم، ولی الان بهترین موقعی شد که بتونم به تو هم بگم، به تویی که فقط میشنوی و حس میکنی و چیزی نمیگی اما میدونی که چه حسی دارم.
امشب نمیدونم ماه تو آسمون معلوم میشه یا نه، ولی در هر صورت، سعی میکنم بیشتر به آسمون نگاه کنم، حتی موقع شب، به ستارهها نگاه میکنم، به ماه درخشان که تو رو یادم میندازه. دونهی ماه من، امیدوارم بدونی که چقدر سختی کشیدم و این بار هم بازم قراره سختی بکشم، ولی فرق داره. فرقش اینه که این سختیها، دیگه باعث عذابم نمیشن، بلکه باعث قوی شدن من میشن. دوستت دارم و دلم برات تنگ شده.♡
#من_نوشته