فکر کنین شما گم شدین و دنبال مادرتون هستین. تک و تنها با قدمهای کوچیکتون به اطرافتون نگاه میکنین. کلی تلاش برای پیدا کردن یه نشون از مادرتون و یا کسی هستین، اما میبینین که هیچکس اونجا نیست. ناامید میشید و دست از پیدا کردن برمیدارین، اما همون لحظه، یک نفر پیدا میشه و شما اون رو میبینین. اون آدم به نظرتون کی میتونه باشه؟ یه فرشته؟ یه نفر از آینده؟ کی میتونه باشه؟
حدود چند روز پیش یا بهتره بگم روز ۱۰ مهر، یه فیلمسینمایی دیدم به اسم سوزومه یا suzume. اگه دو انیمهی قبلی your name و weathering with you رو دیده باشین، این انیمه هم شما رو شگفتزدهتر میکنه. میشه گفت این سوزومه پارسال منتشر شد و منتظر فرصتی بودم که بتونم یه روزی ببینمش و اتفاقی این حس اومد که "میخوام یه چیزی ببینم." و سوزومه تو ذهنم پدیدار شد. پس تصمیم قطعی گرفتم که این انیمه رو ببینم و باور کنین که از دیدنش هیچوقت پشیمون نشدم، دقیقا مثل دو سینمایی قبلی.
یادمه وقتی این انیمه منتشر شد چه حرفهایی ازش میزدن و میگفتن "حتمااا ببینید!" و حتی موسیقی فیلمش رو میذاشتن، این وسط واقعا دوست داشتم همون موقع ببینم اما نشد تا دیگه ۱۰ مهر امسال، به سمتش رفتم. حقیقتا کسی بهم نگفته بود که ببینمش، بلکه خود به خود یاد سوزومه افتادم و گفتم که "وقتشه ببینمش تا سرم گرم شه." اما وقتی شروع کردم به دیدن، بیشتر از این که سرم گرم بشه، تو داستانش غرق شدم و تا آخرش، نتونستم ازش بیرون بیام.
تو طی دیدن سوزومه متوجه شدم تو این سهتا انیمه به سهتا چیز اشاره میکردن، مثل "اسم تو" به شهاب سنگ و ستارهی دنبالهدار اشاره میکرد یا weathering with you به آب و هوا اشاره میکرد. این بار در سوزومه به زلزله اشاره کرد و این که سعی کرده تو این سهتا، به سه اتفاقات طبیعی نشون بده جالب بود برام.
داستان از اونجایی شروع میشه که سوزومه تو راه رفتن به دبیرستان، مردی به اسم سوتا میبینه که دنبال یه جای متروکه و در میگرده و این برای سوزومه عجیب بود که چرا این مرد دنبال همچی چیزی باشه. کنجکاویش گل کرد و رفت همون جایی که به سوتا گفت. اونجا میفهمه که قضیه از چه قراره و این برای سوزومه، یه شروع بود، شروع سفر کردن به جاهای مختلف ژاپن، نجات دادن مردم و همینطور سفر کردن به خودش، چون از بچگی خودش، چیزی یادش نمیاد...
اگه سوزومه رو دیده باشین متوجه میشین که چی میگم. سوزومه در واقع مثل من بود و دلش نمیخواست چیزی از دست بده. چون تجربه از دست دادن مادرش اونقدر سخت بوده که نمیدونست چجوری به زندگی ادامه بده. این سفر برای خودش جالب بود، با آدمهای مختلفی آشنا شد و تجربه کرد، چیزهای زیادی یاد گرفت که مهمترینش، "جریان زندگی" بود. وقتی یه ساختمون متروکه یا یه جای متروکه میبینیم که خالیه و کسی اونجا نیست، آدم یهو تو ذهنش تصور میکنه که قبلا آدمها اونجا میاومدن و میرفتن و چه زندگیهایی در اونجا جریان داشت، تا زمانی یه اتفاق طبیعی مثل زلزله اتفاق میوفته.
از اون طرف، اون دوست داشت بیشتر زنده بمونه، چون میدونه زندگی هر چقدر بیرحم و سخت باشه، باز چیزهایی وجود دارن که میش تجربهاشون کرد. دقیقا این رو با تموم وجودم حسش کردم و با خودم گفتم "منم همینطور."
این فیلمسینمایی کاری کرد که نه یه بار، بلکه دو بار گریه کردم، چون وقتی مرور خاطرات میشد و کار رو تموم میکردن، این باعث شد که تلنگری به من بشه که آینده هر چقدر نامعلوم باشه ولی باید مطمئن باشم که قرار نیست ترسناک باشه، چون این منم که باید آیندهام رو درست کنم.
داستان رو کنار بذاریم، گرافیک انیمه و موسیقی فیلمش واقعا روحم رو زنده کرد، مخصوصا آهنگ سوزومه که واقعا با احساساتم بازی کرد. بعد از تموم کردن این فیلم، بازم میخواستم گریه کنم ولی خب نشد، همین دو بار هم برای من کافی بود.
اگه این انیمه رو ندیدین، به شدت پیشنهاد میکنم که ببینیدش، زیباست، همهچیزش زیباست و من مطمئنم از دیدنش لذت میبرین و تا ابد تو ذهنتون میمونه.
"مهم نیست الان چقدر ناراحت باشی. تو بزرگ میشی، پس نگران نباش، آینده خیلی هم ترسناک نیست. با افراد زیادی که بهشون اهمیت میدی ملاقات میکنی، کسایی که ازت مراقبت هم میکنن... شب ممکنه بیپایان به نظر برسه، ولی یه وقتی، روز میرسه. در اون نور بزرگ میشی، من مطمئنم، توی ستارهها نوشته شده، من فردای توام."
– suzume.
پ.ن: بعد یه قرن پست گذاشتم و حقیقتا چون ایدهای خوبی برای پست گذاشتن ندارم میتونه دلیلِ پست نذاشتنم باشه. به هر حال دیدن این فیلم فرصتی شد که بتونم پست بذارم.♡
پ.ن۲: انقدر تابستون مزخرفی داشتم که هیچ ایدهای ندارم برای پست سه ماه تابستون چجوری جمعبندی کنم. واقعا مزخرفترین تابستوت عمرم رو داشتم...
پ.ن۳: امروز سالگرد دبیوی اسافناینه و این اولین باریه که در کنار این که خوشحالم، ناراحت هم هستم. دیگه میدونین چرا... ولی باز باور دارم که اونها همچنان نه نفرند و نه نفر باقی میمونن. :)