۲.

وجود من مثل یه قاصدک میمونه. قبل از این که تبدیل به قاصدک باشم، یه گل بودم. همون گل‌های زرد و بنفش رنگ توی روزهای عید نوروز میگرفتیم و دم در خونه‌ میذاشتیم تا همه‌چی قشنگ بشه. وقتی عید تموم میشه، گل‌ها کم کم پژمرده میشن. اما نمیمیرن، تبدیل به قاصدک میشن.

یه بار دوست داشتم یه دونه از قاصدک ها رو بردارم و آرزو کنم. مامانم هر دفعه میگفت که نذار یکیشون تو گوشت بره وگرنه کر میشی. نمیدونم درست میگفت یا چی ولی هر چی بود، احتیاط کردم. فوت کردم و همه‌اشون، توی هوا پرواز کردن و با نسیم رقصیدن.

وجودم مثل قاصدکه. هر جایی میرم، یه بخشی از قاصدک‌ها به خونه‌ها، جاهای مختلف و یا شاید تو دل هر کسی میشینه. ولی میدونی یکی از بخش‌های وجودم کجا زندگی میکنه؟ تو قلب دوستام، تو آسمون‌ها و حتی چیزهایی که برای دوستام میفرستادم. بزرگترین بخش وجودم توی قلب همه زندگی میکنه. همین این بخش رو جا گذاشتم تا حسش کنن و بفهمن من اینجام.

اگه یه قاصدک کوچولو رو دیدی، بدون اون یه بخشی از منه.