سلام. من "سحر خوش ذوق و کیوت" نیستم؛ دیگه تبدیل شدم به "سحر بی حوصله و بی انگیزه"...عجیبه نه؟ =)
نمیدونم و نمیفهمم که چرا اینطوری شدم؟ شاید حدساتون این باشه که "به خاطر این که چانیول نیست؟" یا "مدرسه و درس و امتحانای ترم؟" یا "کرونا و قرنطینه؟" یا غیره...باید بگم بله، شامل اینا هم میشن.
من یه جورایی روحم خسته شده، از پس این همه امتحانای ترم، دلتنگی، خونه موندن و خیلیای دیگه بر نمیاد.همیشه سعی کردمخوب باشم اما، این بی حوصلگی و بی انگیزه بودن، کاری با من کرده که نمیتونم خوب بشم... اگه بی حوصلگی و بی انگیزه بودن یه نوع بیمار بود، پس میتونم بگم که : من به بی حوصلگی و بی انگیزه مبتلا شدم، مثل یه میکروب میمونه، تموم وجودم و روحمو سیاه و کثیف کرده... خدای من حتی نمیفهمم چی دارم میگم!!
تازگیا هم نمیتونم با بچه ها حرف بزنم، احساس میکنم که کلمه ها و جمله های حرفامو گم کردم...نمیدونم چجوری بگم، چجوری بیانش کنم...حس میکنم دارم کم حرف میشم... حتی وقتی میخوام یه داستانی چیزی بنویسم حس میکنم کلیشه طور مینویسم. حتی حرفام هم کلیشه این. عجیبه نه؟...
نمیدونم...نمیدونم چی کار کنم... ای کاش میتونستم از شر بی حوصلگی و بی انگیزه خلاص شم و سرحال بشم...
میدونم حرفام "عجیب" و چرت بود اما لازم بود بگم و خالی شم...
سو...فعلا :)