یه سال و نیم از اون روزی که میهن‌بلاگ تعطیل شد میگذره و من همش میگفتم که ای کاش بازم از کل صفحه های وبلاگم اسکرین میگرفتم، چون همش حس میکردم خیلیی کم اسکرین گرفتم. ولی دیروز یه چیزی دیدم که باعث شد حال و هوام عوض بشه.

اون روز آلو اومد واتساپ و تو پیوی من دو تا اسکرین فرستاده بود. بعد من‌چک‌ کردم و یه لحظه پنیک کردم.‌ دو تا اسکرین از وبلاگ اسکای لند میهن‌بلاگم بود. بعد آدرسش اونجا معلوم بود منتها نفهمیدم این از کجا اومده بود. ازش پرسیدم این از کجا اومده، این آدرسو برام فرستاد. ایشون اومده یه سری وبلاگ‌های میهن‌بلاگ رو تو یه جایی گذاشته که بتونیم وبلاگ مورد نظرمونو پیدا کنیم. ایشون تا تونستم یه سری چیز ها رو برگردونن که حداقل بشه یه مرور خاطراتی کرد وبلاگم جز اون‌ها بود... اون وبلاگ دوست داشتنیم که کلی پست میذاشتم و نقاشی میکشیدم، اونجا بود، یه لحظه حس کردم رفتم بهشت و برگشتم. در اون حد حس خوب و صد البته، حس دلتنگی داد. اون زمان سحر گذشته خیلی خر بود، سم تولید میکرد، خیلی فعال بوده تو زمینه وبلاگ و نقاشی و همینطور داستان مینوشته. انقدرررر خوشحال بودم که شک کردم دارم خواب میبینم که خب، واقعا این یه خواب نیست، رویا هم نیست، واقعیته! =")

علاوه بر اون، وبلاگ های بقیه رو دیدم، مائو، یومیکو، آلو، دین دین، دینز و خواهرش، رسویدا، ستی(ستایش) داداش مینامی، پریا، مهتاب درازکم، نفیسه، چاطما و ساغر، الیزا، زد، یلی، کیانا و... بعضیاشون باز نمیشد چون اون موقع حذفش کرده بودن. ولی چه وبلاگ‌هایی بودنا. باهم تو باکس نظرات حرف میزدیم، هر چیزی که فکرشو بکنین.‌اصن میهن‌بلاگ یه جور جایی بود که انگار خونه خودمون بود.

خدا وکیلی خاطرات قشنگی داشتیم. اونقدر خاطرات داشتیم که بعد ازن اون تعطیلی، مدام به این فکر میکردم که چرا خاطراتم از بین رفت، ولی خب به لطف ایشون تونستن خیلی از وبلاگ ها رو برگردونه و من واقعا ازشون ممنونم~

رو عکس‌ها کلیک کنین تا بهتر ببینین.

این‌ها بخشی از پست‌های اسکای لند توی میهن‌بلاگ بودن که بوی خاطرات میدادن. انقدر پست‌های جورواجور داشتما که خدا میدونه.XD

خلاصه که، من حس کردم برگشتم به اون دوران‌ شیرین که میهن‌بلاگ برپا بود و هممون تو وبلاگمون فعالیت میکردیم و میگفتیم و میخندیدیم. از اون حس‌هایی دارم که میخوای بپری بالا و بدویی به سمت یه جایی و جیغ خوشحالی میزنی!!

پ.ن: دو تا از بچه ها که اون زمان بودن رو پیداشون کردم، یعنی میشه گفت که اونا شناختن و حس اینو داشتم که انگار صد ساله همدیگرو ندیده بودیم.

پ.ن۲: اگه میخواین وبلاگ اسکای‌لند میهن‌بلاگم رو ببینین، اینجا کلیک کنین.♡

فعلا~