— نگاهی به خودش انداخت، دید که تو بعضی از اعضای بدنش، لکههای خاکستری بودند و کم کم این لکهها محو میشدند. بعد چشمش رو به نور زندگیش انداخت، این کسی بود که موقع راز و نیازش با نور و زمان، دیدتش. انگار که این نور زندگی، منتظرش بود. " بهتره کت خاکستریت رو در بیاری. این همه لباسهای رنگی داری، چرا خاکستری؟ " این رو نور زندگیش گفته بود. فهمید که چه بلایی سر خودش اورده بود. اون تنها بود، غمگین بود و آبی شده بود. کم کم دید که تموم وجودش خاکستری شدن، کل خونهاش خاکستری شده بود، حتی لباسی که تنش بود، خاکستری شده بود. مثل این میمونه که بعد از این که یه چیزی توی آتیش بسوزه، سریع خاکستر میشه. زندگیش مثل همین خاکستر شده بود که باد هم میتونست اونو با خودش ببره. این خود "محو شدن" بود، تمام وجودش در حال محو شدن بود. نزدیک بود به این رنگ عادت کنه ولی خودش هم حس خوبی به این وضعیت نداشت. انگار آتیش توی دلش و روحش خاموش شده بود، انگار که گلهای وجودش پژمرده شده بودن. علتش رو فهمیده بود؛ "اون قدر رنگها رو نمیدونست." فهمیده بود که وجود خاکستری خودش، همچی رو خاکستری میکرد، حتی رنگ نگاهش خاکستری بود. خاکستری... خاکستری... "لعنت به این خاکستری!" اینو با صدای بلند گفت و نور زندگیش شوکه شد. بعد از کمی مکث، آروم گفت: " من باید قدر این چیزا رو میدونستم. تقصیر خودم بود که قید همچی رو زدم، ولی میدونی چیه؟ دیگه نمیخوام خاکستری بمونم. من گلها رو پیدا کردم، با نورها و زمان راز و نیاز کردم، این بارم برای تو دعا میکنم. همین که برگشتم و تو، نور زندگی رو دیدم، برام بسمه، دیگه خاکستری بسه!"
در عین حال، دید که دیگه احساس توخالی نمیکرد، حس گرما توی وجودش برگشته بود، قلبش در حال تپش بود، روحش سبک شده بود، نفس میکشید و میتونست همچیز رو رنگی بیینه. دیگه وقتش بود قدر اینها رو بدونه.
#من_نوشته
You slowly hold out my hands, Coloring up the suit at your touch, A new world of infinite colors, Let me shine bright, Show me all the colors of the world, Please paint some colors to my dull heart, We are together again and in front of us, Eternally, no more grey, pray. Fill me with your beautiful colors, I pray, you’re light
;SUHO – Grey suit
– ••••• –
+ وقتی داشتم به گری سوت گوش میکردم و این متن رو مینوشتم، یه لحظه یاد یکی از داستانهای مائو افتادم (رو قسمت اون قدر رنگهارو... رو بزنین متوجه میشین.) و گفتم واو!! یه حس دژاوو بهم دست داد بود. به هر حال، سعی کردم این متن رو جوری بنویسم که هم وایب آهنگ گری سوت بده، هم یاد اون داستان مائو بیوفتین. امیدوارم لذت ببرین.♡