نوزده فروردین بود که من همینجوری به خواهرم گفتم: "فوقش مثلا فردا تنهایی برم پیادهروی از اون راههای آشنا، یعنی خدا کردم." ولی این حرف تبدیل به تصمیم مهم تبدیل شد که زودی انجامش دادم.
بیست فروردین، بعد از ناهار لباسمو پوشیدم که پیادهروی کنم تا برسم به اون پارکی که مد نظرم بود، اونم تنهایی. یادمه پارسال با خواهرم رفتیم پارک و برگشتیم و الان، در حالی که نفس میکشیدم، آهنگ گوش میکردم و تند قدم میزدم، تنها بودم. بعد حس کردم که "من بیخودی به ترسهام قدرت میدادم." من ترسم این بود که گم بشم یا این که کلا تنها راه رو برم، اما وقتی پام رو گذاشتم بیرون، با خودم گفتم: "تو با خودتی، تنها نیستی."
نگاهم به اینطرف و اونطرف بود، ترکهای زمین که لا به لاش، چندتا گلهای ریز و گیاههای سبز رنگ رشد کرده بودن، به آدمها که نزدیک میشدن و دور میشدن، به درختها که جون تازهای گرفتن، به آسمون که ابری ولی خبری از بارون نبود. گهگاهی نگاهم یه سری آدمها بود که نکنه قراره سمتم بیان؟ اما با خودم گفتم: "اهمیت نده، تو فقط ادامه بده." و خب رفتم.
احساس تشنگی میکردم و نفس کم میاوردم، برای همین یه جایی نشستم که حداقل از خستگی نمیرم. بعد که استراحت کردم دوباره راه افتادم تا به اون پارک برسم. بازم نگاهم به اطراف بود، مغازهها، زنهای مسن و جوون، دو - سه مردی که باهم صحبت میکردن و درختهایی که برای اون خونهها بودن. میدونین، حس بهار اینطوریه که شاید تو حس کنی گرمته ولی اون باد خنکی که به پوست صورتت میخوره و نفس میکشی، حس تازه میکنی. هر چند که هوا جوری بود که باد دلش میخواست منو با خودش ببره.
بلاخره وقتی رسیدم و یه جایی نشستم، به مامانم زنگ زدم که نگرانم نباشه. دوباره یه جای بهتر نشستم که حوض بزرگ پارک رو ببینم. اونجا گربههای زیادی پیدا میشن. من سعی کردم از یه گربهای که جلوی من بود، عکس بگیرم ولی کمی دیر شد و چیزی که نصیبم شد، همین بدن پشمالوی قهوهای رنگش معلوم بود اما گفتم که اشکالی نداره. بازم عکس گرفتم و دوتا ویدیو ضبط کردم(برای ولاگ جدیدم.) و کمی نفس کشیدم که خستگی تو تنم نمونه.
تو این مدت که برمیگشتم، با خودم گفتم: "دیدی تونستی؟ دیدی؟" و واسه خودم، جایزه خریدم؛ یه پفک و رانی پرتقالی خنک که از شانس خوبم پیداش کردم. جدا خوشحال بودم که این کار رو کردم، هر چند که تازه شروع به تغییر خودم کردم. بقیه راهم مونده تا برم. مونده تا بتونم خودمو پیدا کنم و خودم باشم. خودم.
۱۴۰۲.۰۱.۲۰ #من_نوشته
پ.ن: اسم عنوان پستم، در واقع یادآور اسم وبلاگ دینز عزیزه که دلم براش تنگ شده.