My little lonely – 5

کوچولوی تنهای من، امیدوارم حالت جوری باشه که حس کنی زنده‌ای. من خوشبختانه یا بدبختانه زنده‌ام، با دود سیگار، با هوای کثافت آلوده، با حرف‌های زننده، با روح‌های مرده و با این زندگی زشت، زنده‌ام. هیچوقت سرزنش نکن که چرا تا الان زندگی نکردی. هیچوقت حس بدی نداشته باش، نه به خودت، نه به کارهات. روزها هنوزم سخت و بد هستن. ما با دلیل‌های بدی از صبح بیدار میشیم. هر روز چیز‌هایی میشنویم که باعث میشه شعله خشممون بزرگ‌تر میشه‌. هیچ احساسی جز خشم، در کار نیست. هر چقدر جونمون بره، باز این خشمه که زنده‌تر میشه. تو زنده بمون، بعد از زمستون، بهار میاد.

میدونم که دلتنگ روزهای خوبی، دلتنگ چیزی هستی که روزت رو بهتر کنی اما نمیتونی کاریش کنی. هر چیزی همیشگی نیست، نه روزهای خوب، نه روزهای بد، هر چیزی ابدی نیست، مگر این که این زخم و دردها، میتونن ابدی باشن، چون هرچقدر بگذره، جاشون درد میگیره. پس قبول کن که این زندگی زشت ماست.

#من_نوشته 

  • ۱۳
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۱۷ دی ۰۱

    Hello 2023

    سال ۲۰۲۲ خیلی واقعا عجیب گذشت، در واقع، مثل هر سالی که گذشت، پر از خوبی و بدی گذشت. هر چند که این سل برام پر از سختی‌هام بود، گریه‌هایی که کردم، دردهایی که کشیدم و عصبی بودم و همش حس میکردم افسردگی چیزی گرفتم و در این حال انکار میکردم... اما نمیشه خوبی‌هاش رو انکار کرد، یه تغییر بزرگ به چشممون دیدیم که همچنان پابرجاست، چه تو خودمون و چه تو جایی که زندگی میکنیم.

    این سال تموم شد و امروز، اولین روز سال ۲۰۲۳ ست. به این نتیجه رسیدم که اگه بخوابم بگم که سال خوبی داشته باشم، قطعا این اتفاق نمیوفته. اما امیدوارم این سال که رسیده، سالی باشه که سلامتی داشته باشین، قوی باشین و امید داشته باشین، "امید واقعی".

    پ.ن: بابت این که خیلی تو اینجا فعالیت نمیکنم، خیلی متاسفم. دلیلش میتونه بر این باشه که هیچ ایده برای پست گذاشتن تو اینجا ندارم، انگار که دیگه اون انرژی که برای وبلاگ‌نویسی داشتم، واقعا دارم از دستش میدم و این رو نمیخوام. ممکنه این کارم، تاریخ انقضا داشته باشم ولی دلم نمیخواد اینطوری باشه، نمیتونم به این راحتی‌ها رهاش کنم.

    یه دلیل دیگه‌ هم هست که ممکنه اگه بگمش، میگین "شاید حساسی" اما خب، حس میکنم کسی پست‌های منو نمیخونه، یعنی عده کمی تو وبلاگ میان پست میخونن و نظر میدم. وقتی پست تولدم رو گذاشتم، نه کسی لایک کرده نه کامنتی و اون لحظه بود که حس کردم دارم فراموش میشم. خود واقعی نه، همون "سحر وبلاگ‌نویس" که اون بخشی از منه. اینو نگفتم که بعدش بیاین نظر بدین و اینا، اتفاقا واقعا برام مهم نیست که پستم بدون کامنت باشه، فقط اینو گفتم که این سحر رو فراموش نکنین، من تا وقتی فراموشش نکردم، فراموشش نکنین.

    پ.ن: حالا که دارم پست میذارم، میخوام از خودم و روزهام بگم. راستش الان روزهام خوب میگذرن، البته من اخبار رو دنبال میکنم اما کم میخونمشون چون نمیخوام خیلی رو من تاثیر خیلی بدی بذاره. از یه طرفیم بیشتر تو تلگرام پلاسم و یه سری کارها رو انجام میدم مثل انجام کارهای خونه، نقاشی و نوشتن. گفتم نوشتن، راستش یه فیکشن مینویسم که دوتا کاپل داره اما فکر نکنم کسی استقبالش کنه(هرچند یه سری از دوستام خیلی منتظرن برای این فیکشنم) حتی اگه بخوام بگم که فیکشنی که مینویسم چی هست و اینا، خیلی توجه خاصی نمیگیره پس فکر نکنم به این زودی‌ها بگم، اما این رو گفتم که بدونین دیگه-

    حالا این که پست رو منتشر میکنم، مشخص نیست که بازم یه روز دیگه پست بذارم یا یه قرن دیگه، اما من حواسم به وبلاگ‌هاتون هست، گه‌گاهی لایک و نظر میدم تا بدونین من هستم. به امید این که طعم خوشحالی و آزادی رو بچشیم.♡

  • ۸
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۱۱ دی ۰۱

    It's me, hi. I'm 19, it's me

    اون لحظه که روز تولدم نزدیک میشد، همش با  خودم میگفتم که "چرا خیلیا وقتی روز تولدشون میرسه، ناراحت میشن یا میگن: این روز مثل روزهای معمولیه؟" و اون موقع درک نمیکردم. اما امسال، اولین سالیه که برای تولدم ذوقی ندارم... البته دارم، اونم توی ته دلم اما نمیتونم زیاد نشونش بدم، چون غم، تبدیل شده به شخصیت اصلی توی وجودم و شادی، نقش فرعی‌ رو بازی میکنه. تو این سال، خیلی روزهای سخت و وحشتناکی داشتم، جوری که خودمم انتظارشو نداشتم و اولین باری بود که ناامیدی، جای امید رو میگرفت و این روز‌ها، تغییرات بزرگ و کوچیک رو توی خودم و اطرافم میدیدم، یه تغییرات پارادوکسی. تغییر خوبن اما یه وقت‌هایی هستن که تو انتظارشو نداشتی و به این تغییر عادت نداری.

    این روز‌ها، درد و غم رو بیشتر از خنده‌ و شادی حس کردم و با خودم گفتم: نکنه سحر خوشحال ما، دیگه نباشه؟ و به جاش، یه سحر متفاوت قراره داشته باشیم؟ سحری که کم میخنده، با درد زندگی میکنه و با غم عذاب میکشه و زندگی میکنه. ولی به قول دوستم، نازی، میگفت که قرار نیست این حس‌ها همیشگی باشه. همونطور که شادی من همیشگی نبود، این غم من هم قرار نیست همیشگی باشه. 

    ۱۹ سال از عمرم میگذره و هر سال به شوخی، میگم "دارم پیر میشم." اما حقیقتا "واقعا دارم پیر میشم، یه روح پیر." ۱۹ سالگی من یه سالیه که با تمام دردهاش، با تموم تغییرات بزرگ و کوچیک، با تموم دیده‌هام، شنیده‌ها و حس کردن‌هام و با تموم گریه و خنده زندگی کردم. من برای تولد امسالم ذوقم رو نمیتونم نشون بدم چون که رنج کشیدم اما مهم نیست، مهم اینه که بزرگ شدم، اونم از نظر این که تجربه‌های زیادی کردم و باز هم تجربه‌هایی هستن که منتظر من هستن.

    به هر حال، تولدم مبارک.♡

    "ما خاص هستیم، نورا، منتخبیم، هیچ‌کس درکمون نمی‌کنه."

    "هیچ‌کی، هیچ‌کی رو درک نمی‌کنه. کسی هم ما رو انتخاب نکرده." 

    "فقط به خاطر توئه که من هنوز توی این زندگی‌ام."

    – کتاب‌خانه‌ی نیمه‌شب.

  • ۳
  • CM. [ ۲ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۱۷ آذر ۰۱

    I'm happy person but...

    من آدم خوشحالیم؛ چشم‌هام میخندن و لبخند روی لبم نمایان میشه، اما هر کسی به این توجه نمیکنه که من "فقط" آدم خوشحالی نیستم.

    آدم خوشحالیم، اما کسی نمیدونه که هر شب قبل از خواب، بغض توی گلوم گیر میکنه و اشک‌هام مثل مروارید میریزه. آدم خوشحالیم اما من و چشمام بارها شاهد اتفاقات بدی بودم و تاثیرش روی روحم مونده. آدم خوشحالیم اما خیلی زخم‌های زیادی وجود داره که کسی نمیبینتش، فقط من حسش میکنم. آدم خوشحالیم اما کسی صدای فریادهای من رو نشنیده، فریادی برای درد زندگیم. آدم خوشحالیم اما کسی متوجه نمیشه که وقتی دارم میگم خوبم، یعنی حالم خوب نیست. آدم خوشحالیم اما... تمام این راه رو اومدم تا خوشحالی واقعی رو پیدا کنم و خستگی من، چشمام رو تار میکنه تا راهم رو گم کنم ولی یه روزی ثابت میکنم که تمام غم‌ها، زخم‌ها و دردهام، من رو قوی میکنن تا بتونم به "خوشحالی" برسم.

    #من_نوشته 

  • ۱۰
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • دوشنبه ۱۴ آذر ۰۱

    Miss for living

    هر روز، هر شب، دلتنگ زندگی کردن بودم، هستم و خواهم بود. من قدر ندونستم، قدر روزهای خوبی که داشتم، قدر روزهایی که "زندگی" میکردم و قدر خودم رو ندونستم. بهشون فکر میکنم، مرورشون میکنم، بیشتر غمگین‌تر میشن و همینجوری، خاطرات خوشم رو از دست میدم. این زندگی من نیست، زندگی تو هم نیست. این زندگی ما نیست. ما زندگی واقعی میخوایم، از جنس روزهای خوب تا بعدا دلتنگی و درد بکشیم. میشه روزهای خوب برگردن؟ میشه کمتر درد بکشم؟ میشه بیشتر تحمل داشته باشم؟ آیا میشه؟

    هر چند که، به هر کسی این سوال رو بپرسم، جواب‌های متفاوتی رو خواهم شنید.

    #من_نوشته

  • ۵
  • CM. [ ۱ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۱۳ آذر ۰۱

    My little lonely – 4

    — کوچولوی تنهای من، دیشب فهمیدم که تو گریه کردی، دوباره و دوباره گریه کردی و قلبت هی سنگین‌تر میشد. تو مدام عذر خواهی میکردی که نمیتونی مثل قبل باشی، نمیتونی دیگه بخندی، نمیتونی حال هر کسی رو خوب کنی، حتی نمیتونی دیگه حالتو بهتر کنی. دیشب فهمیدم که ترسیدی، میترسی که امیدتو برای همیشه از دست بدی، میترسی که دیگه نتونی بخندی، به قول خودت، ترس‌هایی که داری، از ترس مرگ هم بدتره.

    دیشب دیدم آسمون با تو همدرد شد، انقدر غم داشتی که دیگه طاقت نداشت، نشست و گریه کرد. با تو گریه کرد و اشک‌هاش بیشتر شدن. انقدر اشک ریخت که نزدیک بود تبدیل به دریا بشه. مثل اون ضرب المثل که میگه "قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود." گریه‌هاش تبدیل به خشم شد، خشم خودش و خشم آدم‌های خسته و اشک‌ریزان. تو صداشو شنیدی؟

    میدونم. میدونم تو هنوز غم داری، با این که میخوای بخندی. میدونم که درد داری و تحمل نداری، با این که میخوای دوباره دووم بیاری. میدونم که تو خسته شدی، با این که میخوای قوی بمونی. میدونی، نباید عذرخواهی کنی، تو تقصیری نداری، اما این منم که مقصرم. پس متاسفم اگه تنهایی، متاسفم اگه داری درد میکشی، متاسفم که میدونی عدالت تو اینجا و تو این دنیا، از اولشم وجود نداشت، متاسفم که زندگی هیچوقت با تو و با هر کسی خوب نبود. متاسفم اگه تو نتونی جمله "همه‌چی درست میشه" یا "روزهای خوب فرا میرسن" باور کنی‌. این منم که باید بابت همه‌چی متاسف باشم. 

    متاسفم...

    #من_نوشته 

  • ۷
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • جمعه ۲۷ آبان ۰۱

    Twenty six

    ²⁶— برای این که چیزی رو به دست بیاری، باید بهاش رو بدی. حق همه آدم‌ها، چیزیه که از اول زندگیش نیاز داره، اما بعضی‌ها، همین حق مهم آدم‌ها رو ازشون گرفته میشه، اونم با خشم و بی رحمی. به نظرت، جواب این همه خشم و بی‌رحمی‌ها چیه؟ دقیقا با قدرت بیشتر، خشممون رو تبدیل به مشتی بزرک میکنیم تا سیلی بخورن و درد بکشن تا بفهمن که داریم برای گرفتن حق مهم، یعنی آزادی درد میکشیم. برف‌ها آب میشن و میمیرن اما به رودخونه‌ی اشک‌ها تبدیل میشن. وجودمون خاکستر میشه اما مثل ققنوس، خشم وجودمون شلعه‌ور میشه.

    اینو بدون، ما شاید حقمون رو پس بگیریم اما این درده که تا ابد میمونه. #من_نوشته 

    Funeral snow is falling in the dead morning, Howling of a stray dog, the creaking of geta clogs, Carrying the weight of fate, I walk with my eyes fixes, Embracing the darkness, only with a Janome-umbrella, I go my own way of life, long ago I've thrown away my tears — meiko kaji

  • ۱۰
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۶ آبان ۰۱

    Twenty five

    ²⁵— هر چیزی که داریم، معنی‌هاشی زیادی داره، مثل زندگی. من حق‌های زیادی داریم برای داشتن نور زندگی و عشق که همین سیاهی‌ها، این‌ها رو از ما گرفتن. من تورو بلندت میکنم، تا بالای آسمون، سالم و بی‌خطر بمونی. رویاها و حسرت‌هامون کنارهم گریه میکنن اما ما آرومشون میکنیم، چون یه روزی میرسه که نور رو پس بگیریم، نوری که میتونه ما رو زنده نگه داره.

    نور ما امیده، که زندگی ما رو کامل میکنه. #من_نوشته 

    Lift me up, Hold me down, Keep me close, Safe and sound. Burning in a hopeless dream, Hold me when you go to sleep, Keep me in the warmth of your love, When you depart, keep me safe and sound — Rihanna

  • ۷
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۲۵ آبان ۰۱

    Twenty four

    ²⁴— همه به هر نوعی زیبا هستن، طوری که میتونن موهاشون رو باز کنن تا با بادها و خورشید‌ برقصن. همه به هر نوعی زیبا هستن، مثل پروانه‌ها که بال‌هاشون رنگ و شکل متفاوتی دارن. باید پرواز کرد، باید خروشید، مثل اثر پروانه‌ای که به هر قدم کوچیکی، یه اتفاق بزرگ رخ میده. همه زیبا هستیم، همه پروانه‌ایم.

    پس مثل یه پروانه پرواز کن. #من_نوشته

    Might be a dream, This moment, Dreams, dreams, may come true. You just Fly like a butterfly, Taking me far away, Wings wings. Just like this Fly like a butterfly, Sounds of winds blowing around my ears, Fly like a butterfly, I feel like i could reach it, I better be  around you — LOONA

  • ۸
    • Brilli .Shr
    • سه شنبه ۲۴ آبان ۰۱

    Stress and smile

    — دیروز استرس میخواست منو تو خودش حل کنه، دلیلش چی بود؟ تو این هفته مدام اورثینک میکردم که نکنه پنجشنبه چیزیمون بشه؟ در حالی که پنجشنبه قرار بود خرید کنیم. حدودا یه ماه کامل از خونه خارج نشده بودیم، اونم به خاطر اوضاع و اون حس ناامنی که هر دفعه سراغ من میومدن.

    پنجشنبه که رسید، با خودم گفتم: "سحر، هر چی شد، فقط مراقب باش." لباس پوشیدیم و سوار ماشین شدیم. واقعا این استرس قرار بود منو ببلعه اما وقتی چشمم به دخترهای شجاع خورد، لبخند من، بهترین چیزی بود که تونست جلوی استرسمو بگیره. تو دلم دعا میکردم که سالم بریم و برگردیم اما همه‌چی بخیر گذشت که هیچ، دیدن این دختر‌ها هم حالمو بهتر کرد. زمین نم، آسمون پاک، خورشیدی که روی من میتابید، دخترها، من و لبخندم.

    موهای دخترانی با باد‌ها میرقصن، زیباترین اثریه که همه‌جا رو زیبا میکنه.♡

  • ۱۳
  • CM. [ ۱ ]
    • Brilli .Shr
    • جمعه ۱۳ آبان ۰۱
    • اینجا جایی هست که از روزهام، فنگرلی کردن‌هام و حرف‌هایی که از قلب و ذهنم میگن، مینویسم. جایی به اسم سرزمین آسمون که وقتی به آسمون نگاه کنی، بیشتر لبخند میزنی. پس اگه داری به آسمون نگاه میکنی، به من فکر کن. :)♡
    ۱۳۹۶.۱.۴
    Post Archive
    a