Sun on my face

زندگی واقعا عجیبه. نمیدونم اینو قبلا گفته بودم یا نه. چند بار این رو گفتم؟ یک بار؟ دو بار؟ شایدم هزار بار. زندگی اونقدر عجیب هست که هیچوقت فکرشو نمیکردی.

وقتی یه عده به خواهرم رفتار بدی داشتن، عصبانی شد و سعی کرد حقش رو پس بگیره و حتی گریه کرده بود. حتی پاش رو روی خونه گذاشت، برق‌ها رفته بود، من به خاطر قهوه‌ای که خوردم حس ضعف بهم دست داده بود و از گشنگی در حال مردن بودن تا وقتی شام حاضر بشه و حتی بی‌قراری واسه خواهرم میکشیدم.

وقتی بابام ویروس سرماخوردگی گرفت و بدنش جون نداشت تا بتونیم کمکش کنیم، میخواستم گریه کنم، اما خبری از اشک و شیون و زاری نبود. فقط ماتم برده بود، خیره به یه چیز معمولی بودم، چون ایده‌ای نداشتم که چرا زندگیمون انقدر عجیب باشه. آخرم مریض شدیم، چون جونمون رو بهش دادیم.

تو اوج مریضیم خیلی پدرم در اومد، تب داشتم، هزیون میگفتم و آواز میخوندم، میخندیدم، غصه میخوردم و نگران میشدم... این نگرانی، دیگه حتی بخشی از وجود خودم شده و هیچوقت ازم جدا نمیشه. حتی همش یادم میوفته که من هنوز سمت بافتنی نرفتم، خیلی وقته نقاشی نکشیدم و خیلی وقته هیچی ننوشتم. اونم با کلی ایده‌های استفاده نشده و دست نخورده. دلم براشون میسوزه.

زندگی برات عجیب میشه که تو همزمان هم خوشحال باشی و هم ناراحت، هم عصبانی باشی هم نگران. تو این مدت خیلی چیزها رو فهمیدم یا بهتره بگم‌ که خیلی چیزها برام یادآوری شد.  این بود که ممکنه یه روز کل حس‌ها رو تو یه جا حس کنی. مریضی واقعا بدترین چیز دنیاست، چه سرماخوردگی باشه چه سرطان. درسته، دیشب در حالی که داشتم برای آهنگ جدید هالزی و این که بعد از سه سال، آلبوم جدیدش رو بده، متوجه شدم که این آهنگش، حرف جدیدی داره و حالا تموم لیریک‌هاش تو ذهنم رد میشن، چون اشلی اونقدر توی زندگیش عذاب کشید که آخرم اینطوری بشه. نه تنها زندگی انقدر عجیبه، بلکه انسان بودن خیلی عجیب و در عین حال سخت‌ترینه. این که تموم درد رو بکشی و همزمان زندگی کنی. کلی درد رو با تک تک سلولت حس کنی و بازم قوی میمونی.

گفتن قوی موندن. من همیشه فکر میکردم که قوی بودن یعنی وقتی گریه کردی قوی میشی. ولی قوی بودن و قوی موندن سخت‌تر از این حرف‌هاست و فقط از گریه کردن به وجود نمیاد. گاهی، تو شرایطی هستیم که واقعا نه نمیتونیم گریه کنیم تا خالی شیم، نه نمیتونیم چیزی بگیم و نفس بگیم و حتی مدام زیر لب به خودمون میگیم ای کاش نبودیم، ولی بازم تحمل میکنیم. و بعدش میبینی‌ که قوی موندن از صدتا کار سخت‌تره و ممکنه از قوی موندن خسته بشی و دلت میخواد گریه کنی. حقیقتش اینجاست که گریه کردن فقط نشونه قوی و ضعیف کردن ما نیست. اشک‌ها برای جمع کردن چیزهای سنگین تو وجودمون ساخته شدن تا از وجودمون کم کم بردارن. 

همه‌ی این‌ها رو گفتم برای این که به خودم بگم، به شماها بگم. بگم که زندگی خوبه، بده، زشته، زیباست، کثافته، بی‌رحمه، دوست داشتنیه، آرامشه، بهشته، جهنمه، عجیبه و هر کوفتی میتونه باشه. زندگی همینه، یه وقت‌ها باهامون راه میاد، یه وقت‌ها تو گودال پرتمون میکنن. ولی این ماییم که باید چیکار کنیم، این ماییم که باید باهاش بجنگیم، این ماییم که تحمل میکنیم تا به روزهای خوش برسیم، این ماییم که تلاش میکنیم تا تو مسیر لذت ببریم، این ماییم و احساساتمون.

خورشید روی صورت من میتابه. این بار شاید بتونم با خورشید کنار بیام.

•••

پ.ن: تموم این مدت هم به آلبوم تیلور گوش میدم، هم آلبوم بیلی، هم آلبوم جونگده و هم آلبوم جونمیون، به علاوه‌ی آهنگ جدید هالزی که هر ثانیه‌اش قلبم میگیره. آهنگ گوش کنین، تو هر موقعیتی گوش کنین. موسیقی یکی از راه نجات ماست.

پ.ن۲: من هیچ انتظاری برای تابستون ندارم، ولی امیدوارم این دفعه بهتر باشه.

پ.ن۳: این متنی که نوشتم رو توی ژورنالم مینویسم، برای این که یادم بمونه، یادم بمونه که زندگی همینه.

  • ۶
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۱۶ خرداد ۰۳

    Spring sadness

    چیزی به اسم summertime sadness وجود داره، ولی آیا چیز دیگه‌ای به اسم spring sadness وجود داره؟ شاید برای منم وجود داره. این روزها وقتی میرم بیرون و به گل‌ها نگاه میکنم، خوشحال میشم، اما ته دلم یه غمی داره، چون میدونم اونا یه روزی پژمرده میشن. منم ممکنه مثل گل‌ها، پژمرده بشم، چون حس میکنم به اندازه کافی خوب نیستم، حس میکنم کمتر کسی به کارهام اهمیت میده و فکرم درگیره.

    بزرگ شدن خودش یه چالش سختیه، این که مجبور بشی بدون خوشحالی به زندگی ادامه بدی، در حالی که خودمم این رو نمیخوام. حس میکنم نمیتونم کاری کنم که بقیه خوشحال بشن، چه برسه به خودم. بیشتر از هر چیزی، از این میترسم که کسی از آثارم توجهی نکنه، ندونه من چیکار میکنم، چه چیزی پشت اون آثاره و خیلی چیزهای دیگه. شاید من تنها خواننده و تنها تماشاگر آثار خودم هستم.

    نمیدونم چیکار کنم، من واقعا آدم جالبی برای همه نیستم، میتونم فقط یه آدم معمولی بینشون باشم. نمیخوام بگم که معمولی بودن بده، واقعا بد نیست ولی خب... مفید هم نیستم. من واقعا آدم جالبی نیستم، خودمو دست کم گرفتم و خیلی غم‌انگیزه... من فقط یه گلی هستم که یه روزه پژمرده میشم، همینقدر ناجالب.

    پس ترجیح میدم محو باشم، تا وقتی که همه‌چی برام درست بشه و اون حس‌ها از بین برن. متاسفم که آدم خاص و جالبی براتون نیستم. قانعم نکنین که هستم. واقعا نیستم.

  • ۵
  • CM. [ ۴ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت ۰۳

    Writing

    نوشتن خوبه. نوشتن نجات دهنده‌ست. نوشتن میتونه شلوغی مغزت رو کم کنه. نوشتن میتونه که هر چیزی در دل تو هست رو روی کاغذا ثبت بکنه. نوشتن پر از ایراد و غلط‌هاست ولی در نهایت بهتر و بهتر میشی. نوشتن با احساسات دوستان صمیمی هستن. وقتی خوشحالی، مینویسی. وقتی غمگینی، مینویسی. البته بگم که وقت‌هایی که غمگین هستیم، نوشته‌هامون عمیق‌تر و جالب‌تر میشن، جوری که وقتی میخونیشون، احساس میکنی اون کلمات تورو گرفتن و دارت به سمت تو میکِشن تا عمق اون متن رو حس کنی. نوشتن باید عمیق باشه، مثل اقیانوسی که نمیدونیم عمقش تا کجا ختم میشه.

    نوشتن خوبه، چه وقتی که رمان بنویسی، چه وقتی که "سلام، حالت چطوره؟" رو تایپ میکنی.

    #من_نوشته

  • ۹
  • CM. [ ۱ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۰۳

    Miss everything

    از یه جایی به بعد، زندگیم جوری شد که مجبور شدم با دردهام زندگی کنم. از یه جایی به بعد، زندگیم جوری شد که باید قبول کنم که چه چیزهایی رو از دست میدم. الان ساعت دوازده شبه. این در حالیه که همه به سمت خواب میرن و من به ماه نگاه میکنم. یه سال گذشت و هنوز اون درد رو روی قلبم حس میکنم. 

    من خیلی دلتنگم، خیلی زیاد...

    پ.ن: دپارتمان شاعران زجر کشیده، روز جمعه قراره بیاد.

  • ۶
  • CM. [ ۷ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۳۰ فروردين ۰۳

    New life, new spring

    بهار برای من اینطوری شروع شد: با اشک ریختن، عذاب کشیدن و در نهایت، تولدی دوباره. معمولا بهار رو به عنوان تولدی دوباره میدوننش و این درسته. زمستون برای من مثل سختی‌های زندگی میمونه که نمیتونی از طوفان باد و برف بگذری و راهت رو پیدا کنی. مگر این که گلی رو ببینی که هنوزم تو این موقعیت مقاومت میکنه تا چیزیش نشه. انقدر بهش خیره میشی تا وقتی که طوفان تموم شه.

    اون گل میتونه امید باشه، امیدی که همه بهش نیاز دارن که در اوج سختی، پیداش کنن. حالا این بار، گل‌هایی رو میبینم که محو تماشای شکوفه‌های زیباییشون میشدم. درخت‌های پیر و فرسوده، حالا باز هم زنده موندن و با قلب جوونشون، زندگی جدیدی رو شروع کردن. ما هم زندگی جدیدی رو شروع کردیم، متفاوت‌تر و بهتر از زندگی‌های قبلی دیگه.

    •••

    درود به همگی. امیدوارم تو این سال جدید، روزهاتون رو به خوبی بگذرونین. من سعی میکنم پستی بذارم که وبلاگم همینجوریش خالی نمونه. بابت این که خیلی کم فعالیت میکنم واقعا متاسفم و سعی میکنم ایده‌ی بهتری داشته باشم.♡ دوستتون دارم.

  • ۸
  • CM. [ ۰ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۱۸ فروردين ۰۳

    Happy new year 1403

    درود بر همگی. میدونم الان دیره ولی خب دیگه عیده و باید تبریک گفت. بلاخره سال ۱۴۰۲ تموم شد، از یه طرف خوشحالم تموم شد، از یه طرف ناراحتم که چرا باید این سال انقدر عجیب بگذره. ولی دیگه گذشت و یه تولد دیگه‌ای توی وجودمون رخ داد.

    میشه گفت که ما سفره هفت‌سین رو نچیدیم چون همین‌ها رو نداشتیم، و همینطور اتفاقی افتاد که باعث شد همه‌چی بهم بریزه. خوشبختانه یه کم به خیر گذشت. در کل نتونستیم به خوبی اومدن نوروز رو به خوبی بگذرونیم. ولی به هر حال، به مامانم گفتم "حالا که اول سال داری گریه میکنی، آخر سال قطعا با خنده تموم میشه." 

    مطمئنم ۱۴۰۲ سال سختی برای همتون بوده باشه. ممنونم که دووم اوردین. امیدوارم تو سال جدید، همگی باهم دست به دست هم بدیم تا در کنار هم، برای هدف‌هامون تلاش کنیم، از مسیر تلاشمون لذت ببریم، در شرایط سخت و غم، باهم باشیم. امیدوارم این سال پر از عشق، محبت، موفقیت، خوشحالی و پول باشه و بتونین تا آخرین روزش، این سال براتون بهترین سال باشه. خیلی دوستتون دارم. مراقب باشین و این ۱۳ روز رو به خوبی بگذرونین.♡

  • ۰
  • CM. [ ۰ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲ فروردين ۰۳

    My little lonely – 11

    کوچولوی تنهای من، دنیا هنوزم کثیف و بی‌رحمه. این بارهاست که برای من ثابت میشه. احساس میکنم به ته خط رسیدم، جوری که نمیتونی کاری کنی. مشکلات ممکنه دست و پاهات رو بگیرن تا نتونی حرکتی کنی و مجبوری براشون نگران باشی و از دلشورگی بمیری. ممکنه همون مشکلات مانع راهت باشن که انرژی ادامه دادنت رو از دست بدی. اینی که گفتم، فقط یه بخشی از ته خط رسیدنه.

    اعتماد کردن بارها و بارها برای من سخت میشه، جوری که یهویی یکی از چشمم بیوفته و دیگه نتونم مثل سابق، باهاش رفتار خوبی داشته باشم. آدم چیزی رو میبینه که تا آخر عمرش، یادش میمونه. این یه عذاب وحشتناکیه که نفس آدم بند میاد.

    کوچولوی تنهای من، همه اختلاف نظر دارن، همه مشکل دارن، همه نمیتونن حلش کنن و این باعث میشه که راه‌هاشون به بن‌بست بکشه. هر چیزی که بگیم، یه چیز دیگه میشنون. بعضی‌ها نمیخوان قبول کنن که اشتباه کردن، و میخوان کاری کنن که بگن که ما اشتباه کردیم، در صورتی که ما قربانی هستیم، نه مقصر. گاهی اوقات این بحث کردن‌ها، نتیجه بهتری ندارن که هیچ، باعث میشه که بعد از بحث، تبدیل بشن به دشمن هم دیگه. چرا؟ نمیدونم، شاید نمیخوان حقیقت رو قبول کنن. حقیقت همیشه تلخ هست، پس باید بچشنش و حسش کنن تا بفهمن حقیقت، چیزیه که واقعا ثابت شده و شاهد حقیقت، چشم‌های ماهاست. ولی خب، اون‌ها هیچوقت اعتمادی به چشم‌هامون ندارن. چرا؟ چون که متوجه این نمیشن که چشم‌ها، تنها چیزین که راست میگن. هیچوقت دروغ نمیگن، یه راست همه‌چی رو لو میدن.

    کوچولوی تنهای من، به نظرت فرار کردن از این هیاهو، کار درستیه؟ فکر میکنن که فرار کردن اصلا چیزی رو درست نمیکنه. منم همین رو قبول دارم. ولی آدم وقتی به ته خط برسه و راهی نداره که بتونه زندگیش رو درست کنه، باید فرار کنه، فرار کنه تا رها شه، تا بتونه به شیوه‌ی بهتری زندگیش رو درست کنه. من نمیتونم فرار کنم، از این خونه، از این خانواده، از این زندگی ولی ای کاش بتونم فرار کنم. چون دیگه کم کم از این وضعیت میمیرم.

    هر دفعه که حالم برای یه مدتی خوب میشه و کارهام رو انجام بدم، بازم این وسط مشکلی پیش میاد که تا ماه‌ها حالم بد بشه و برنامه‌‌هام بهم بریزه. دیگه واقعا بسه، دیگه واقعا بسه. بسه. بسه. بسه!

    #من_نوشته 

  • ۵
  • CM. [ ۰ ]
    • Brilli .Shr
    • دوشنبه ۲۸ اسفند ۰۲

    To do list in New year. 1403

    درود به همگی. همونطور که گفتم، قراره که لیست کارهای جدید برای سال ۱۴۰۳ بنویسم که متفاوت‌تر از برنامه‌های سال ۱۴۰۲ هستش. در کنارش توضیحات کوتاهی رو مینویسم تا دلیل کارهام برای سال جدید مشخص بشه. البته قبلش میخوام اشاره‌ای به لیست ۱۴۰۲ بکنم با کمی حرف در مورد این سال که بزودی تموم میشه.

    سال ۱۴۰۲ واقعا عجیب‌ترین، بدترین و وحشتناک‌ترین سال عمرم بودم و همه این‌ها باعث شد که آخر سال، تکون واقعا اساسی به خودم بدم. دلیل این که چرا واقعا این سال اینطوری بود، به خاطر اتفاقات اخیر بود، چه در زندگی واقعیم، چه در زمینه‌ی علایقم.

    از دست دادن‌ها، به دست اوردن‌ها، دعواها، قهر و آشتی‌های طولانی، نگرانی‌ها، گریه کردن‌ها و خندیدن‌ها... همه این‌ها رو تو این سال تجربه کردم و هنوزم زنده‌ام، این بار متفاوت‌تر. چرا؟ چون که دیگه از خواب غفلت بیدار شدم و تا تونستم، یکی - دوتا هدف پیدا کردم.

    این پست لیست کارهای پارسال رو اگه خونده باشید، میدونین که من اکثرشون و انجام دادم. نقاشی کشیدم(خیلی کم اما خب)، اون داستان رو تموم کردم، چند بار از خونه بیرون رفتم و قدم زدم، مهارتی مثل زبان ایتالیایی یاد گرفتن و قلاب بافی یاد گرفتم، به خودم میرسم، از حق خودم جنگیدم و خیلی چیزهای دیگه. فقط امسال خیلی فکرهای منفی و بدی تو ذهنم داشتم و این برای من جالب نبود، بارها آسیب دیدم، چه جسمی و چه روحی. واقعا میگم، سال وحشتناکی بود.

    ولی این بار امید این رو دارم که سال جدید قراره برای من متفاوت‌تر باشه. چون دیگه خبری از تنبلی و این چیزها نیست، یه سری کارها هست و انجامشون بدم، کارهایی هست که بشه به هدفم برسم. پس بریم برای هدف‌های جدید سال ۱۴۰۳:

    ۱. بنویس، بنویس و بنویس.

    تو این مورد یک هدف مهمی دارم که این یه راز مهمیه و حالا حالاها فعلا قرار نیست این راز رو آشکار کنم. ولی وقتی کامل بشه، در موردش حرف خواهم زد. میخوام زیاد بنویسم، چه در این رازم، چه وبلاگ نوشتن و خیلی چیزهای دیگه.

    ۲. زیاد مهارت یاد بگیر.

    همونطور که گفتم، خیلی چیزها هست که قراره یاد بگیرم، مثل یادگیری زبان ایتالیایی، قلاب بافی، درست کردن دست‌بند یا چیزهایی که میشه باهاشون چیزهای تزئینی درست کرد. به هر حال من خلاقیت یه سری کارها رو دارم و باید به درستی استفاده کنم.

    ۳. راه‌های زیادی رو کشف کن.

    از اونجایی که دیگه مدرسه ندارم و کلا خونه‌نشین شدم، کاملا فرصت این رو دارم که بیرون برم و یه سری راه‌ها رو برم. اصن برم کتابخونه، یه نمایشگاه، رستوران، شایدم یه روزی سفر رفتم. البته همین الانشم تو سفرم، سفری در جستجو آرامش خودم.

    ۴. به خودت برس.(روتین پوستی، ورزش و...)

    بله این همین هدف ۱۴۰۲ رو برای سال جدید گذاشتم، چون دیگه نسبت برای رسیدن به پوستم و وضعیت بدنم جدی شدم و سعی کنم تا حد امکان، از خودم مراقبت کنم. همیشه باید اول به خودت احترام بذاری، یعنی سعی کنی خیلی مراقب روحیت و جسمیت باشی و به خودت برسی. این بهترین احترام به خودته. این حرفیه که من بهش رسیدم.

    ۵. کلی فیلم و سریال ببین.

    میدونین که دیگه دارم سعی میکنم کلی فیلم ببینم و تا الانشم خوب تونستم. به هر حال، وجود فیلم و سریال در زندگی ما، کاری میکنه که سرگرم بشیم، نمادهای زیادی رو کشف کنیم و خیلی چیزهای دیگه. ایشالا که باسن این کار رو داشته باشم.

    ۶. کتاب زیاد بخون و یا پادکست گوش کن.

    درسته که کتاب گرونه و من مجبورم توی گوشی بخونمش و من اصلا عادت ندارم، اما خوبه که کتاب بخونم یا حتی کتاب صوتی یا پادکست گوش کنم، تا شاید این مغزم و روحم آرامش داشته باشه. شما هم این کار رو توی لیست کارهای جدیدتون اضافه کنین.

    ۷. نقاشی بکش و رو کارت پیشرفت کن.

    تو سال ۱۴۰۲، نقاشی میکشیدم ولی این که زیاد کشیدم یا کم، معلوم نیست اما دیگه سعی میکنم بیشتر بکشم و بیشتر یاد بگیرم، چون نمیخوام پسرفت کنم. دوست دارم کارهام خیلی خوب دیده بشه، دوست دارم خیلی پیشرفت کنم اونم با هر راهی. نمیتونم رهاش کنم چون نقاشی، جز زندگی منه.

    ۸. امیدوارم دوستات رو حضوری ببینیشون.

    این شاید کار عجیبی باشه ولی واقعاااا دوست دارم یه روزی دوستام رو ببینم. همش میگم ای کاش ببینمشون، ای کاش بیان تهران یا خودم برم شهرشون، یا حتی میگم که لعنت به جبر جغرافیایی، چون تو مجازی و وبلاگ‌نویسی وقتی با دوستام حرف میزنم، حس دور و تنهایی بهم دست میده. بهتره که یه روزی ببینمشون، حتما نه ولی فورا.

    ۹. خودت رو دوست داشته باش.

    شاید بگین این جمله تکراریه و گفتنش راحته، ولی انجام دادنش کلی کار داره. همین رسیدن به خودم مثل روتین پوستی و اینا، احترام گذاشتن به خودم، کنترل کردن عصبانیتم و حتی این که سعی کنم محترمانه رفتار کنم، با خوبی و بدی که دارم، خودم رو دوست داشته باشم. و در کنار کسانی باشم که برای من بهترینن و اگه آدم سمی در زندگی من حضور داشته باشه، سعی میکنم اون رو خط بزنم.

    ۱۰. برای هدف‌های مهمت تلاش کن و امیدوارم هدف‌های زیاد و مهم‌تری رو پیدا کنی.

    گفتم که یکی دوتا هدف مهم پیدا کردم که یکی رو دارم انجام میدم. با این حال، مغز من جدیدا ایده‌ها و هدف‌های مختلفی در ذهنم میاد که بعضی‌هاشون رو میشه انجام داد و بعضی‌هاش رو نه، چون وقت میخواد. در کل میخوام هدف‌های دیگه رو پیدا کنم تا بهشون برسم. و حتی در مسیر رسیدن لذت ببرم.

    •••

    پ.ن: من واقعا بوی عید و بهار رو خوب حس میکنم. دلم برای بهار خیلی تنگ شده.

    روز خوبی داشته باشین.♡

  • ۴
  • CM. [ ۱ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۲۷ اسفند ۰۲

    Twelve smile

    درود دوستان. طبق هر سال تو ماه اسفند، همیشه چند لبخند رو تو یه پست ثبت میکنیم. از این جایی که سال ۱۴۰۲ داره تموم میشه، به لطف آلوی قشنگم، ۱۲ تا لبخند رو براتون میگم.

    1. فن‌مینیتگ اکسو که همشون بودن و کامبک اکسو بعد از مدت‌ها.♡
    2. این که برای اولین بار تنهایی پارک رفتم تا بتونم خودم، راه‌های خودم رو برم.
    3. این که هر پنجشنبه‌ها با خانواده‌ام میرم بیرون.
    4. حال خوب بعد از این همه جنگ روانی توی خونه.
    5. وقتی یادم میوفته که مدرسه ندارم.
    6. خوندن نامه خودم که بعد از یه سال براش صبر کردم.
    7. یاد گرفتن با قلاب بافی و خوندن زبان ایتالیایی.
    8. خوندن کتاب، دیدن چندتا سریال و فیلم و انیمه، حتی بیشتر از سال‌های دیگه. حتی وقتی برای اولین بار هاول رو دیدم و باهاش زندگی کردم.
    9. وقتی فهمیدم سوکوو هنوزم با اعضای اس‌اف‌ناین ارتباط داره و سوکوو و اینسونگ بعد از چند سال بازم آهنگ marigold رو خوندن.
    10. تولد بیست سالگیم.
    11. حرف زدن با دوستام.♡
    12. این که تونستم هدف‌هام رو پیدا کنم و دارم به خودم میرسم. این پررنگ‌ترین لبخند امسال بود.

    با این که امسال به معنای واقعی پر از فراز و نشیب، پر از بالا و پایین و پر از سختی‌ها بود، ولی من هیچ‌وقت این لبخندها رو فراموش نمیکنم. شماها اگه این سال رو به سختی گذروندین، به لبخند‌هایی که زدین فکر کنین، حتی اگه یکی - دوتا لبخند تو این سال زدین.

    بزودی پست لیست‌ کارهای جدید برای سال جدید هم مینویسم و از کارهایی که قرار بود تو این سال ۱۴۰۲ انجام هم توضیحاتی خواهم داد. روز خوبی داشته باشین.♡

  • ۵
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۱۹ اسفند ۰۲

    Monster

    ما وقتی بچه بودیم، همیشه ما رو با هیولا‌ها میترسوندن. تصور ما از هیولا، چیزی نبود جز وحشتناک بودن و بزرگ بودن و خطرناک بودنش. گاهی اوقات فکر میکردیم هیولا زیر تخت ما پنهان شده یا جاهایی پنهان شدن که قادر به دیدنش نیستیم. اما وقتی بزرگ شدیم، فهمیدیم که آدم‌ها، در واقع همون هیولاهایی هستن که زندگی ما رو خراب میکنن، در حالی که در پوست انسان زندگی میکنن.

    فیلم هیولا، یه فیلم سینمایی ژاپنیه که چند وقت پیش دیدمش و هنوزم زیبایی و دردناکی این فیلم رو از یاد نبردم. داستان در سه دیدگاه / زاویه دید / بخش تشکیل میشه و من خیلی از این شیوه خوشم اومد. سه زاویه‌ی دیدی که هر کدومشون متفاوتن. 

    داستان این فیلم اونقدر قشنگ و دردناک هست که دلم میخواست میناتو و یوری رو بغل کنم. اون‌ها حس‌هایی بهم داشتن که دوست نداشتن ازشون باخبر بشن و گفتنشون براشون سخته، چون فکر میکنن هیولا هستن، در صورتی که واقعا اینطوری نیست. داستان، فیلمبرداری و اون حسی که به بیننده منتقل میکرد، اونقدر قوی بود که دلم میخواست همون لحظه گریه کنم. خیلی دردناک بود اما چیزی از زیبایی این فیلم کم نمیشد.

    خیلییی این فیلم رو پیشنهاد میکنم، بعدش میتونین تئوری‌های این فیلم رو بعد از دیدنش بخونین تا بیشتر این فیلم رو درک کنین.

    "چیزی که فقط یه عده بتونن داشته باشن، خوشبختی نیست. مزخرفه، به کل مزخرفه. خوشبختی چیزیه که هر کسی میتونه داشته باشه."

    پ.ن: متاسفانه من متوجه شدم که سایتی که باهاش میرفتم عکس‌ها رو آپلود میکردم، کلا به فنا رفته و عکس‌هایی که با اون سایت آپلود میکردم، نشون نمیده.‌ برای همین مجبور شدم که با بیان باکس دوباره عکس‌ها رو آپلود کنم. شانس ندارم به خدا.

    پ.ن۲: دوباره میگم، این فیلم رو خیلییی پیشنهاد میکنم و دستمال کاغذی حتما کنارتون باشه. خیلی قشنگه خیلییی.

  • ۸
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۲۹ بهمن ۰۲
    • اینجا جایی هست که از روزهام، فنگرلی کردن‌هام و حرف‌هایی که از قلب و ذهنم میگن، مینویسم. جایی به اسم سرزمین آسمون که وقتی به آسمون نگاه کنی، بیشتر لبخند میزنی. پس اگه داری به آسمون نگاه میکنی، به من فکر کن. :)♡
    ۱۳۹۶.۱.۴
    Post Archive
    a