Tir

/ تیر ماه؛ سال ۱۴۰۱

بدون شک میتونم بگم این ماه آغاز تابستون، اصلا شروع خوبی برای من نبود. دلیلش اینه که تابستون دیگه سابق نیست و هر لحظه بیشتر و بیشتر متنفر میشم. شاید به خاطر هواش باشه چون کلافم میکنه. روز‌های خوب و بدی داشتم، روزهای بدم فقط با گریه و یه افسردگی کوتاه مدت خلاصه میشد، اونم به خاطر اثرات مدرسه بود. انقدر توش فشار داشتم و خستگی میکشیدم که بعد از تموم شدن این‌ها، یه لحظه تمام وجودم پر از پوچی میشد. مثل وقتی که بعد از مدت‌ها مریضی، خوب میشی ولی اثر سختی‌هاش به تنت مونده و میخوای بزنی زیر گریه.

ولی روز‌های خوبی داشتم، مثل وقت‌هایی که نقاشی میکشیدم، بیرون میرفتیم، آهنگ گوش میکردم و حتی یه تجربه جدیدی تو زندگیم کردم، اونم کار با آبرنگ بود. حس خوبی بهم دست میده، انگار دنیا سفید رو بهت دادن تا با آبرنگ، رنگشون کنی. همینطور، یه روزی بود که بعد از مدت‌ها چن چنی رو دیدیم و حتی یو ته‌یانگ(اس‌اف‌ناین) به آرزوش رسید، آرزوی دیدن کای که با تلاش به اینجا رسیده بود. حتی وقتی سریال تومارو رو تموم کردم، هم بهم حس خوبی داد و هم حس دلتنگی چون تومارو برای من مثل یه خانواده بود، کسایی که با حرفای قشنگشون، بهم امید دادن.

این ماه هم عجیب و سریع تموم شد و حالا قراره ببینم که میتونم تو ماه مرداد، گرمای تابستون رو تحمل کنم و بیشتر خوشحال باشم؟

  • ۴
  • CM. [ ۵ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۱ مرداد ۰۱

    My little lonely

    شنیدم که تو غرق در حس‌هایی شدی که به نظر خودت، خیلی فاجعه و بده. حس خوبی نداری، تنهایی، نمیدونی از بین این همه دوست و اعضای خانوادت، با کی حرف بزنی؛ درسته، چون حرف زدن واست سخت شده. شاید فکر کنی این یه دوره‌ست ولی اینطور فکر نمیکنم، ممکنه تو هر سنی، تو این حالت باشی. دوست داری تا ابد خوشحال باشی؟ خوبه ولی بدون که غم هم میتونه زندگیت رو کامل‌تر کنه. میدونم، احمقانه به نظر میرسه ولی این یه حقیقته، حقیقتی تلخ مثل قهوه. مثال کلیشه‌ایه ولی خواستم بهتر منظورم رو برسونم.

    منِ عزیزم، کوچولوی تنهای من، من میگم "آدم‌ها میان و میرن." یا حتی "ما به دنیا اومدیم و تنها میمونیم و تنها میمیریم." این تویی که هستی و داری نفس میکشی و زندگی میکنی. باشه! تو زندگی نمیکنی ولی حداقلش تو نفس میکشی و زنده‌ای. تو به یه دلایلی زنده‌ای، به خاطر خودت زنده‌ای، به خاطر کسایی که دوستش داری -خانواده، دوست‌ها و هنرمند‌های مورد‌علاقت- و خیلی چیزای دیگه. 

    میدونم با وجود تغییرات، هیچی مثل قبل نمیشه، هیچ چیزی یکسان و ثابت نمیمونه و تو دلتنگ روزایی هستی که میخندیدی و با دوست‌هات حرف میزدی. حالا تو، توی گودالی گیر کردی که نمیتونی راهی برای خارج شدن پیدا کنی و انگار یکی گلوی تورو گرفته تا صدایی ازت در نیاد و حرف زدن واست سخت بشه. اون کسی که تورو خفه میکنه و مانع حرف‌هات میشه، بغض توئه. میخوای گریه کنی؟ عیبی نداره، من صدات رو خواهم شنید و تو گریه کردن همراهیت میکنم تا حس نکنی تنهایی. 

    کوچولوی تنهای من، متاسفم اگه دیر این حرف‌ها رو گفتم و تو رو گم کردم. من صدات رو میشنوم، به‌زودی تو رو پیدا میکنم تا دیگه آسیب نبینی و راحت باشی. 

    #من_نوشته 

  • ۷
  • CM. [ ۲ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۳ تیر ۰۱

    to see another Tomorrow

    این که میگن "زندگی سخته و بالا و پایین داره" بیان کردنش به این راحتی‌ها نیست و درست میگن. ما با چیزایی رو به رو میشیم که باعث میشن امیدمون رو برای زندگی کردن از دست بدیم، تو شرایط سخت، تو دام‌هایی که گیر میوفتیم، قضاوت‌ها و حرف‌های بدی که مثل شمشیر تیز اند، پشیمونی، مقصر دونستن خودمون، این که فکر کنیم زندگیمون ارزش نداره یا چیزی نداره که باهاش خوشحال بشیم... ولی ته تهش یه امیدی هست، اونم برای این که ما ارزش زندگی رو بفهمیم، باید چیزی که خودمون انتخاب کردیم که توش سختی‌هایی داره رو قبول کنیم و اینطوری نیست که همچی آسونه. وقتی سختی تو زندگی نباشه، بی‌معنی میشه. سختی در کنار آسونی، درد کشیدن در کنار قوی بودن و مشکلات در کنار خوشی‌های کوچیک، چیزین که میتونه زندگی رو کامل کنه. 

    چوی جون‌وونگ، پسری بود که با فرشته‌های مرگ تو جومادونگ، تمام سختی‌های زندگی و ارزشش رو با چشم‌های خودش دیده بود و فهمید که چرا "زندگی سخته" شاید اینطوری برای "فردای" خودش، بهتر بسازه.♡

    پ.ن: ادامه مطالب حاوی اسپویل‌های این سریاله پس اگه این سریال رو دیدین و  مشکلی ندارین میتونین برین ادامه مطالب~~

     

  • ۷
  • CM. [ ۴ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۱۸ تیر ۰۱

    Khordad + Free and a new start

    این پست، شامل حرف‌هایی از ته دل و مغز من در مورد ماه خرداد و تموم شدن مدرسه‌امه. خیلی طولانیه، اگه دوست داشتین، برین ادامه مطالب.♡

  • ۵
  • CM. [ ۵ ]
    • Brilli .Shr
    • سه شنبه ۳۱ خرداد ۰۱

    Decanting

    — اوه سهون، مدل معروف توی کره، کسی بود که کل دختر‌ها عاشقش بودن و رقیبش، کیم جونمیون، مدلی که با زیبایی خودش با تمام مدل‌ها، حتی با اوه سهون می‌جنگید تا اول بشه، اما وقتی همدیگر رو میبینن و تا بخوان بهم تیکه بندازن، قلب هر دوتاشون شروع میکنن به تپش تندتر. کی فکرشو میکرد که سهون، عاشق رقیبش، یعنی جونمیون بشه که نه تنها زیبای ظاهریش، بلکه زیبایی درونش براش خطرناک باشه و جونمیون برای این که بیشتر دل سهون رو به دست بیاره، اون رو برای نوشیدن شراب قرمز، دعوت میکنه اما اینو نمیدونه که سهون همین الانش هم مسته، مست جونمیون.

    "شاید دیدنت و عاشق شدنت، برای من بزرگ‌ترین اشتباه و گناهم باشه اما عیبی نداره؛ تو برای من یه میوه ممنوعه من هستی، زیبا و خوشمزه. "

    Decanting
    SUHO
    Magic Spirit

    You are in dangеr like the scent of flowеrs

  • ۵
  • CM. [ ۴ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۲۹ خرداد ۰۱

    It's so bad

    قبل از هر چیزی، این پست تو مایه‌های درد و دل و چسنالگی و دلتنگی و این چیزاست، خودمم نمیخواستم تو روزای برگشتنم به وبلاگ‌نویسی باید این مطلب رو بنویسم ولی چاره‌ای نداشتم، پس میخوام راجب یه چیزی درد و دل کنم، چسناله کنم و دلتنگی رو نشون بدم.

    راستشو بخواین، من تو پست قبلی گفتم که وقتی میهن کلا برای همیشه بسته شد، دیگه اون انگیزه وبلاگ‌نویسیم رو از دست میدادم، مثل یه گل رز پژمرده که گلبرگ‌هاش دونه دونه رها میشد و خود اون گل، بی‌گلبرگ میشد. انگیزه وبلاگ‌نویسی من هم مثل گل رز بود، هی کم کم پر پر میشد و محو میشد. من تو چنل تلگرامم، مدام از روز‌های خوشی که تو میهن داشتم رو میگفتم و بعد میگفتم که "ای کاش همه چی مثل قبل شه." اما فایده‌ای نداره، هری درست میگفت؛

    You know it's not the same as it was.  — HS - as it was 

    بعضی از چیز‌ها، عوض میشد، یه چیز جدیدتری میشن، مثل قبل نمیشن و هیچ کاری نمیشه کرد که مثل قبل باشه، مثل این میمونه که ما نمیتونیم گذشته رو تغییر بدیم. مسئله فقط من نیستم، مسئله اینه که بعضی‌های وبلاگ‌نویسانمون، -چه تو اهل بیان باشم، چه تو اهل میهن و جاهای دیگه- نیستن، وبلاگ‌هاشون رو به یه دلایلی بستن. دیدن یه وبلاگی که فضای قشنگی داره و پست‌های زیبایی داره ولی متوجه میشی که خود اون وبلاگ‌نویس اونجا نیست و وبلاگشو غیرفعال کرده، خیلی غم‌انگیزه. مثل خونه زیبا و آروم که خود صاحبش دیگه اینجا زندگی نمیکنه. وقتی میبینم وبلاگ‌ها فعالیت ندارن، خیلی منو ناراحت میکنه. هیچ‌چیز مثل سابق نمیمونه، تو هر زمینه‌ای، حتی تو وبلاگ‌نویسی. خودم نمیدونم این حقیقت رو قبول کنم که هیچ‌چیز مثل قبل نیست یا نه...؟

    من انگیزه‌ام رو موقعی به طور کلی از دست دادم که کمتر فعالیت میکردم و واقعا اون حس پست گذاشتن رو نداشتم. حدود ۷ ساله وبلاگ‌نویسی میکنم و میدونم چقدر تجربه‌های زیادیی تو این زمینه وبلاگ‌نویسی داشتم. با خودم دیدم‌ که دارم این کار رو با دست‌های خودم رهاش میکنم و این خیلی غم‌انگیزه... دیدم واقعا نمیخوام این هفت سالی که وبلاگ‌نویسی کردم و الکی الکی رهاش کنم. گفتم کافیه سحر، تو فقط بنویس، مگه وبلاگ کمکت نکرد هر چیزی که نتونستی بیان کنی، تو اینجا بنویسی؟ پس رهاش نکن...

    و من الان اینجام، جایی که مثل سابق نیست ولی همچنان ادامه میدم. شماها وبلاگ‌نویس‌ها انگیزه‌اتون رو از دست ندین، ادامه بدین، شما چندین ساله که وبلاگ‌نویسی میکنین، پس رهاش نکنین.♡

    خب دیگر چسناله و کوفت و زهرمار بس است. امیدوارم روز قشنگی داشته باشین~

  • ۱۰
    • Brilli .Shr
    • جمعه ۲۷ خرداد ۰۱

    Talking about this

    Don’t, don’t hide yourself, It’s sad if I’m in a hurry alone, My burning heart like that flame, I want to give it to you, I want to stay, Don’t hurt me. What shall we do about tonight? Shall we cross the sparkling galaxy together? In the night where the lazy streetlights are drowsy, In the night, tonight. — Chen; shall we 

    — — — ••••• — — —

    سلام سلام به همگی! این پست دیگه از اون پست‌هاست که بوی برگشت من رو میده. امیدوارم تا الان حالتون خوب باشه. از خودم بگم؟ خب، راستش این ماه خرداد اصلا تموم نمیشه، یه جوری میگذره که قشنگ حکم خود فروردین رو میده-

    امتحاناتم تا سی و یکم خرداد تموم میشه و من بعد از این‌ها، آزاد میشم. :> خلاصه که این امتحانات زیادی دارن تو سر و کله‌ی من میزنن و مخم دیگه کشش درس‌ها رو نداره.ㅠㅠ والا، نصف امتحان‌های بچه‌ها تموم شده، مال من هنوز مونده.ㅠㅠ اه چرا اول پست همش غر میزنم؟ بگذریم.

    از اونجایی که نزدیکای اتمام امتحاناتمه، گفتم بیام وبلاگمو باز کنم. راستشو بخواین، من برای این که به وبلاگ‌نویسی ادامه یا نه، خیلی کلنجار میرفتم و فکر میکردم که چیکار کنم. میدونین، آخه وبلاگ‌نویسی دیگه بوی سابق رو نمیده، قبلا ما یه پست روزانه و کوتاه مینوشتیم کلی نظر میگرفتیم ولی بعد از این که میهن رو ازمون گرفتن، انگیزه‌ام برای ادامه دادنش روز به روز از دست میدادم. حتی آلو یه اشاره‌های خوبی (بخش شماره چهار رو میگم) از این موضوع کرده و من کاملا موافقم باهاش. ولی خب، اینبار تصمیم گرفتم که ادامه بدم و وبلاگ رو رها نکنم و الان در خدمت شمام.^^

    + در مورد فعالیتم بگم که یه فکری برای پست‌های جدیدم میکنم. سعی میکنم یه بخش دیگه‌ای برای این وبلاگ اضافه کنم و اگه واقعا عملی بشه، خیلی خوب میشه. به هر حال، ممنونم که اینجا هستین و منتظر پست‌های من هستین، همینشم برای ارزش داره.♡

    پ.ن: من و آلو جونوونگ با ریونگ(سریال تومارو) رو شیپ میکنیم. آره.😔😂

  • ۵
  • CM. [ ۶ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۶ خرداد ۰۱

    I got this on my way, AuRoRa

    AuRoRa
    Onewe
    Magic Spirit

    — — — ••••• — — —

    I got this on my way, AuRoRa. It cross over my head, Go ahead. Clear the clouds that cover you, Shine brighter with the light in the dark night, Please stay with me, Stay a little longer with the light in the dark night. — ONEWE

  • ۷
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۶ خرداد ۰۱

    Back

    "میدونم. حس میکنی همه دارن پیشرفت میکنن و فقط منم که مسیرم رو گم کردم، انگار فقط منم که بازنده‌ام، انگار فقط منم که هنوز وایسادم ولی تو همیشه کسی بودی که تا وقتی موفق بشی، تلاش کردی، نه؟" — tomorrow

    — — ••••• — —

    بلاخره، سلام. سحرِ وبلاگ‌نویس برگشته.♡ این پست رو مقدمه برگشتنم بدونین.

  • ۵
  • CM. [ ۴ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۲۵ خرداد ۰۱

    ordibehesht

    / ماه اردیبهشت؛ سال ۱۴۰۱
      بدون شک میتونم بگم که این ماه، سخت ترین ماهی بود که گذشت. مدام در عذاب و درد و اشک و غم بودم و هر روز و هر شب سوالاتی تو ذهنم می‌چرخدید که "من چطور تو این روز‌های سخت زنده هستم؟" و "من چجوری دووم اوردم؟" و... 
    غم تو این یه هفته یا دو هفته وجود منو کنترل میکرد و نزدیک بود منو ببلعه تا دیگه نتونم خوشحال باشم. هی اشک میریختم، روانم بهم میریخت و فکرهای منفی و وحشتناکی به ذهنم میومد. مثل جهنم میمونه، انگار که یکی داشت از من امتحان می‌گرفت که ببینم "جهنم" چه طعمی داره، چه حسی داره و چجوریه! وحشتناک بود، وحشتناک. اینطوری میگم وحشتناک که تا به حال این حال بد من طولانی نشده بود. معمولا وقتی حالم بد میشد، فقط در حد یه روز طول میکشید ولی من به اندازه یکی - دو هفته عذاب کشیدم، گریه کردم و داد زدم و حرفای ناگفته‌ام که خیلی مهم بود رو با درد گفتم و آروم شدم؛ نمیتونی تصور کنی که تو چه وضعی گیر افتاده بودم...
    میدونی، این غمی که داشتم، جزی از زندگی من شد، رو من تاثیر گذاشت و این تاثیر دیگه هیج وقت تو وجودم از بین نمیره ولی میخوام همین تاثیر بدم رو تبدیل کنم به یه گیاهی که با رنج رشد میکنه و ظاهر زیبایی داشته باشه، میخوام دردهام رو تبدیل کنم به آجرهای خونه‌ی خودم، میخوام با تمام غم‌ها و دردهایی که داشتم بخندم و زندگی کنم. 
    من برای چی زنده‌ام؟ من با وجود خودم، دوستام، خانوادم، آیدل‌ها و خواننده‌هایی که دوستشون دارم، آهنگ‌هایی که حرف‌های دلشونو میزنن، آسمون پاک و درخت‌هایی که نفس میکشن، زنده‌ام. من زنده‌ام چون "من خونه هستم."

  • ۹
  • CM. [ ۱ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۹ ارديبهشت ۰۱
    • اینجا جایی هست که از روزهام، فنگرلی کردن‌هام و حرف‌هایی که از قلب و ذهنم میگن، مینویسم. جایی به اسم سرزمین آسمون که وقتی به آسمون نگاه کنی، بیشتر لبخند میزنی. پس اگه داری به آسمون نگاه میکنی، به من فکر کن. :)♡
    ۱۳۹۶.۱.۴
    – Like a lie in a dry terrain, Like a flower blooming as a miracle, We endured the pitch-black darkness, With all of our might, It takes courage to step on today And stand up again, Let it go. This cold rain that wets my entire body, This feeling of freedom in my soul, I feel like I’ve been born again, It’s a fresh start for you and I.
    EXO - Runaway

    – I'll never cry because I know that it'll never change, I'll stay standing and endure it in an unknown place, There will be many times I'll almost fall, but, Alone, I reach out my hand, alone, I stand back up.
    Stray kids - scars

    – Tear it up 'cause we're dreaming of the future, Don't stop got that fire running through us, Everything that we know, Light the fuse, and let's blow, New world, new world. Fly up, history is in the making, Make bigger and better, the earth be shaking, Lifting, lifting it up, All we need is that love.
    SF9 - new world
    a