۱۱ مطلب در شهریور ۱۴۰۰ ثبت شده است

Breaking the silence - end

تابستون چگونه گذشت؟ تابستونی که ازش ناامید بودم؛

تابستونم کمی جورواجور بود. فقط خوردن و خوابیدن نبود؛ من به آسمون ها نگاه میکردم و هنوز هم نگاه میکنم، اکسو هم با من بود و قرار بود باهم فرار کنیم، پس دست به کار شدم و یکی از صفحه بولت ژورنالم رو پر از آهنگ "Runaway" کردم و کمی ویدیو ساختم. هیونجین هم در حال برگشتن بود و من محو زلف ها و خال گوشه چشمش شدم. هنوزم نقاشی میکشیدم، با روان نویس و مداد رنگی هایی که قد هاشون باهم اخلاف دارن. تازه، خبر رسیده بود که کیونگسو قراره یه هدیه با ارزش بده، هدیه ای که پر از صداشه. 

سوهو همیشه بهمون فکر میکرد، بکهیون غذا میخورد و لب هاشو پوتی میکرد، آفتاب با سایه دستم دوست شد و من در حال تماشای آسمون بودم، کیونگسو داشت بهشت و عشق رو نشون میداد، بکهیون و کلده میگفت: وقتی دوباره سحر فرا میرسه، به تو فکر میکنم. من شاهد خانه سایه ها بودم.

از زندگی یه دختر که فقط سه ماه فرصت زندگی کردن رو داشت، دیدم و شنیدم، اون کسی رو دیده بود که همه چیو با هر حرکتی، نابود میکرد و این دو نفر، کم کم آشنا میشن و به سمت عشق میرن. کیونگسو از گل سرخ رز میگفت، اون عاشق بود و عاشق، در حالی که دوچرخه سواری میکرد، آواز میخوند.

چانیول از فیلم‌ جعبه میگفت، جرو و توبن کنار هم بودن، کای فعالیتشو انجام میداد، آسمون زیبا تر و قشنگ تر میشد، دریم‌کچر میگفت: چون‌من‌
 دوستت دارم. گل های زرد تو دستش بود، اولین بوسه رو تجربه کردن.

روز اکسوال فرا رسیده بود، چانیول و بکهیون بهمون هدیه دادن، هدیه ای که طعم کیک خوشمزه رو میداد، منم طبق هر سال، نقاشی برای این روز قشنگ کشیدم و چند تا گرفتم تا بتونم توی خاطراتم ثبتش کنم!

داستان عشق تاک‌دونگ و کیم سارام ادامه داشت! اون ها نمیتونستن از هم جدا بشن و دست همدیگر رو ول کنن. اونا یه قراری داشتن، این بود که همیشه دست همدیگر رو بگیرن، تا آخر عمر، تا وقتی که زنده هستن.

بعد از مرور خاطرات با اکسو، برگشتم به زندگی تاک دونگ کیونگ و کیم سارام، اون ها خندیدن و گریه کردن و بعد بهم رسیدن، تولد ماما پارک بود، بچه ها انسیتی ۱۲۷ برگشته بودن، ملکه سی ال هم برگشته بود. چانیول از تومارو میگفت و من درگیر نقاشی کشیدن بودم و خوردن یه پیتزای خونگی.

بکهیون میدرخشید. نقاشی هامو کامل کردم و کمی آهنگ گوش کردم. شیومین روز به روز جوون تر‌ میشد، دخترای لونا، روز به روز جذاب ترمیشن. استری کیدز خوشحال بودن و من بی صدا گریه میکردم.

اسکیز باهم و با یک صدا، میگفتن: "یک‌، دو، سه... چیز!!" و بوم! رسیدم به یه قاضی که ذات شیطانی داره و با قاضی به نام گائون‌ آشنا میشه! ایتیز از دژاوو میگفتن و بنگ‌چان و هیونجین، در بین این همه زنجیر و درد عشق گیر کرده بودن.

کم کم‌ نزدیک میشدیم به آخرین روز های تابستون، تابستونی که بهش امید نداشتم ولی کلی اتفاق ها افتاد... از برگشت مدل کای و گپ زدن با دوستام و دیدن قاضی شیطانی و پست گذاشت تو وبلاگ گرفته، تا یوتیوبر شدن کای و خنده های بیون در حال درست کردن یه خوراکی برای مونگریونگ و کنسرت هیجانی هری.

تابستون خوبی برای من بود، هر چند نفهمیدم که کی شروع شد و کی تموم شد. در حالی که روز های آخر تابستون رو طی میکردم، صفحه بولت ژورنالم رو پر از نوشته ک نقاشی میکردم، به ماه، زحل و مشتری سلام میکردم، داستان میخوندم و بهشون عشق میورزیدم و  با نور آفتاب بازی میکردم. امروز ۳۱ شهریوره، آخرین روز تابستون و آخرین روز عید چوسوک که اکسو وقتشونو با خانواده‌شون و پاپی های کیوتشون رو میگذرونن. دلتنگم، دلتنگ همچی. تابستون خوبی بود.

•••

فکر کنم این آخرین پست این چالش شکستن یخ بیان باشه، بازم پست میذارم ولی این بار عنوان پست ها به حالت سابق برمیگردن~~ چالش خیلی خوبی بود^^ امیدوارم روز قشنگی داشته باشید♡

  • ۷
  • CM. [ ۵ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۳۱ شهریور ۰۰

    Breaking the silence 9

    میدونی، درسته که سنم داره میاد بالاتر و به قول خودت، دارم پیر میشم ولی من هنوزم سر حرف خودم، حرف "سن فقط یه عدده" و میگم من هنوزم جوونم. درسته که مشکلات قشنگ دارن خستم میکنن و یا به عبارتی، پیرم میکنن ولی بازم جوونم. میدونم که پوستم تغییر میکنه، ترک میخورم، جوش میزنم و چهره ام لاغر یا چاق میشه ولی بازم جوونم. میدونم هنوز غصه میخورم، حرص میخورم و گریه میکنم ولی بازم جوونم و آره... میدونم زندگی من سخته ولی هنوزم جوونم. من جوون و جوون ترم؛ باید تجربه هایی بکنم، بخندم، در کنار کسایی که دوستشون دارم باشم، خیلی مونده تا پیر بشم و تبدیل به یه جنازه خشکیده شم!

    #من_نوشته 

    •••

    از اون‌عکسای "همین الان یهویی"!!

    امروز رفتم واکسن زدم! خلاصه بگم که من و خواهرم رفتیم نوبت بگیریم، بعد جلد شناسنامه ام از اون گل گلیا بودXD مرد داشت شناسنامه امو برمیداشت فکر کرد کیف پوله😂 گفت چرا کیف پولتو میدیXD بعد روی کاغذ نوبت نوشته بود "دوتا خواهر" یعنی من جر خوردم!!

     بعد از این که نوبت گرفتیم، یه جا نشستیم(دم در ساختمون) بعد هی چند نفر اومده بودن و سوال میپرسیدن که "نوبت چندمه؟" یا "چجوریه؟ تکی تکیه یا چند نفر باهم میرن؟" یا "اعلام میکنن؟" و بلا بلا بلا "-" آخرم دیدیم که چند نفر چند نفر رفتیم تو ساختمون. خیلی آنچنان شلوغ هم نبود و یه جا نشستیم. بعد خواهرم رفت شناسنامه من و کارت ملی خودشو به بخش دوم که واکسن میزدن داد و چند دقیقه بعد، رفتیم همون بخش دوم، یه زن جوون خیلی مهربون بود که پای کامپیوترش نشسته بود و یه سری اطلاعات رو ثبت میکرد. شناسنامه منو دید گفت "چه گل گلیهXD" جر خوردیم! من بعد از این که یه زن مسن راحت واسم واکسن زد، رفتم پیش اون زن جوون، دید که سیستم کارش یه کمی گیر کرده بوده، بعد خیلی خوب و قشنگ باهام حرف زد و میگفت "کنکوری هستی؟"

    من گفتم "بله" ولی تو دلم گفتم "ولی قرار نیست کنکور بدم" XD

    زن گفت "تجربی میخونی"

    گفتم "نه انسانی میخونم."

    گفت "یه وکیل خوبی میشیییی~~~" گفتم "نههههXD" گفت "شاید روانشناس..." آخر گفتم نویسنده که زن با ذوق میگفت که چه خوب و اینا *-* خیلی باهامون خوب بود و زیبا هم بود :> حتی با خواهرم خیلی خوب صحبت کرد، آخرم از هم خدافطی کردیم و با لبخند از اون ساختمون خارج نمودم :] خلاصه این بود انشای من و این حرفا :>

    + اوه راستی، مراقب خودتون و سلامتیتون باشید!!

  • ۵
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • دوشنبه ۲۹ شهریور ۰۰

    Breaking the silence 8

    Until the dawn where the light has fallen asleep
    We can fly tonight, fly tonight
    Veiled with this miracle-like night
    Everything comes true
    Yeah, to a higher sky
    Above the cloud past the dazzling, faraway star
    A view only permitted to you
    You'll be able to see

    NCT 127 - magic carpet ride 

    •••

    دیشب گفتن که زحل و مشتری کار ماه ظاهر شدن و من با بدبختی عکس گرفتم. زحلش تو عکس‌واضح دیده نمیشه :( ولی اونی که تو عکس معلومه، مشتریه^^ راستشو بگین، کیا دیدن؟

    پ.ن: پست قبلی که دیدین اون متن رو نوشتم؟ حالا دارم به این فکر میکنم که آهنگ بعدی واسه نوشتن چی باشه "-" بین magic carpet ride و  the stealer گیر‌ کردم ایییح!

    پ.ن۲: اوه یادم بگم، اینو داشته باشید! این صحنه از بولت ژورنالم، اشاره به روزی که بکهیون اومد توییتر و یه بخشی از لیریک is it me? رو گذاشته بود^^

    امیدوارم فردا روز خوبی برای همه باشه^^

  • ۴
  • CM. [ ۴ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۲۷ شهریور ۰۰

    Breaking the silence 7

    — ' قطره اشک ' چیزیه که جلوی دیدنت رو میگیره. اشک هات انقدر توی چشمات جمع میشن که نمیتونی زندگی رو واضح تر ببینی. قطره قطره اشک هات میریزن، اشک هایی که پر از غم و دلتنگیه. اشک هات به خاطر این که نتونستیم باهم زندگی رو از این رو به این رو کنیم. به خاطر این خار های گل رز قرمز توی قلب منه که تموم وجودتو گرفته. فکر میکردم وقتی زندگی رو مینویسیم، پایان خوشی داشته باشه اما تا قطره اشک هاتو روی کاغذ دیدم، دیدم هیچ پایان خوشی نداره ولی من اینو نمیخواستم، میخواستم؟ تقصیر خودمه، من بهت آسیب میزنم و تو اشک میریزی، انقدر اشک میریزی که فضا پر از آب میشه؛ " دریای اشک تو ". نمیخوام خدافظی کنم و تو رو توی دریا رهات کنم ولی آخر زندگی ما معلوم شده؛ ما مجبوریم خدافظی کنیم.

    #من_نوشته

    •••

    با این نصف شب نتونستم پست بذارم ولی گفتم الان بذارم بهترهXD این متن بالایی که خوندید مال دیروز بود یعنی دیروز نوشتمش و تمام احساسی که نسبت به آهنگ tear drop اس اف ناین داشتم رو به نثر تبدیلش کردم^^ پس باید بگم: این متن جز حس یه آهنگ حساب میشه~~

    و امروز ۱۷ سپتامبر بود و روز هدیه بعدی بکهیون^^ هدیه امروزش این بود که برای مونگریونگ تارت درست کنه. دلشم براش تنگ شده و میخواد با عشق این تارت رو خوب از آب در بیاره. مواد لازمش یه کمی‌عجیب بود، توش مرغ و کلم و سیب زمینی شیرین داشت؟ یه همچی چیزی بود. هر دفعه دکمه مخلوطکن رو میزنه یهو میترسهXD در اصل بگم، "سه بار" ترسید، ای تاینی کیوتㅠㅠ

    خلاصه انقدر کیوت بازی در آورده بود و میخندید که من آخر خودم فدا کردمㅠㅠ مثل همیشه، این ویدیو پر از حس خوبی داشت! آخر ویدیو هم رفت پیش مونگریونگ (همون پاپی خودش) این تارت رو بهش داد و کلی خوردش :"))))

    حالا با وجود این که بازم دلتنگ‌تر شدم ولی این ویدیو خیلی سرحالم کرد!!~~

    • سوال: تابستونتون رو چجوری گذروندید؟(به جز خوابXD)

  • ۵
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • جمعه ۲۶ شهریور ۰۰

    Breaking the silence 6

    چه روز خوبی داشتم وقتی که: 

      • بکهیون میاد توییتر و کلی حرف میزنه و دلتنگیشو بیان کرد :") اصن وقتی بکهیون میاد توییتر قلب هممون نورانی میشه و دلتنگیمون بیشتر میشه :) واقعیتش گریم گرفت، به خاطر روز های خوبی که داشتیم، روز هایی ‌که اکسو بودن... به هر حال گریه کردن خوبه، وقتی غم داری، تمام غم هاتو تبدیل به اشک تبدیل میکنی تا خالی شی.

    ای کاش توییتر داشتم و زبون کره ای رو بلد بودم و میتونستم این حرفی که قراره بنویسم رو بهش بگم:
    راستش بکهیونا، من زندگی میکنم، میخندم، گریه میکنم، سختی میکشم، کارمو انجام میدم و نفس میکشم و حس میکنم دارم پیشرفت میکنم تو هر چیزی، ولی گاهی اوقات، باز یه حس هایی دارم، حسی که بهم میگه " تو داری ضعیف میشی، در بربر همچی" یا "داری کم میاری، داری تسلیم میشی". متاسفانه این حس رو قبول کردم چون به ظاهر قویم ولی درون من هنوز به سطح 'قوی ترین' نرسیده و حس میکنه داره ضعیف میشه. همش دارم کم میارم ولی... اینطور که میگی، سعیمو میکنم که جلوی کم اوردنم رو بگیرم، جلو ضعیف بودنمو... بدنم و قلبم داره میلرزه، به خاطر این که تو اومدی بازم. 
    چشم بکهیونا، سعیمو میکنم که بازم قوی بشم، کم نیارم و پیشرفت کنم. فقط برای خودم و اکسو.

      • دو تا قسمت از قاضی شیطان دیدم و پشمام ریخت :)))) به جان خودم آخر از دست یوهان و گائون میمیرم... ببینید کی گفتم!!! حتما ببینید!

    میدونم ناراحت کننده ست ولی در حقیقت، عدالتی وجود نداره؛ فقط یه بازیه، یه بازی ناعادلانه وحشتناک!

    یوهان - قاضی شیطان

    یعنی وقتی صحنه یوهان و گائون که باهمن نشون میده، چنان پنیک میکنم و جیغ میزنم و میخندم که واویلاXD به خدا خیلی مرتیکن، مرتیکه های بی رحمㅜㅜ والا به خدا... اگه قاضی شیطان رو دیده باشید میفهمید چی میگم!

    آهنگ پیشنهادی: bangchan & Hyunjin – red lights (برای دانلود کردن کلیک کنین)

    Now, tell me you hate me, "I can't handle you anymore". But I know, you and me, There's no other way. No matter how hard I try to run away, set the mic up, Until the moon falls asleep, even deeper. I really wanna know, yeah, I've already lost control, oh. I'm going crazy now, out of control, I, I'm staying up all night again, The moment when I close my eyes, All I see is red lights . You know I can't leave you alone, You know I can't leave you alone, I just can't leave you alone.

    Bangchan & Hyunjin — red lights 

  • ۴
  • CM. [ ۶ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۵ شهریور ۰۰

    Breaking the silence 5

    سلام!! قبل از هر چیزی، باید از خودم عذر خواهی کنم چون سالگرد وبلاگ نویسیم رو یادم رفت و نتونستم برای این سالگرد، پستی بذارم :( یعنی ۱۱َ شهریور روزیه که وبلاگ‌نویسی رو شروع کردمㅠㅠ 

    بریم سر اصل مطلب... هنوز باورم نمیشه که زمان زود میگذره! داشتم پستای وبم رو چک میکردم، پست سالگرد پنج سالگی وبلاگ نویسی رو دیدم و واقعا موندم که یه سال از انتشار این پست میگذره! حس پیر شدن بهم دست داد :" ولی خب، وقتی میبینم که چقدر تو این زمینه پیشرفت کردم، حس افتخار بهم دست میده. من همیشه تو هر زمینه ای تجربه میکنم، تو این زمینه هم تجربه های زیادی کردم. خندیدم، ناراحتی کشیدم، کلی دوست پیدا کردم، کلی دوست رفتن و خیلی چیز های دیگه... هنوزم وبلاگ‌نویسی میکنم، چندین دوست پیدا میکنم و زندگی میکنم. با این که بیشتر تو تلگرام فعالیت میکنم ولی بازم پست میذارم و مینویسم. کاری که دوست ندارم ازش جدا بشم. کاری که باعث شد بیشتر دوست پیدا کنم و بتونم احساساتمو با نوشتن بیان کنم. خوشحالم که به این کار ادامه میدم!

    از ۱۳۹۴ تا ۱۴۰۰/۶/۱۱

    •••

    حرف خاصی ندارم بزنم، فقط این که روز خوبی داشتم :> و شبش کیک شکلاتی خوردیم~~~~ انقدر خوشمزه شد!!

    • سوال: دوست دارین چه غذایی رو امتحان کنین(یعنی درستش کنین)

    • و سوال بعدی: تو وبلاگ نویسی، چه چیزی واستون لذت بخشه؟

    همین، روز زیبایی داشته باشین^^

  • ۳
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۲۴ شهریور ۰۰

    Breaking the silence 4

    دوباره سلام^^ اوه زمان زود میگذره، میدونین؟ مثل باد میگذره. فقط باید طوری آخرای تابستون رو خوب بگذرونم که بتونم به خوبی تابستون رو تموم کنم.

    خیلی خب بریم سر اصل مطلب... از کجا بگم؟‌ دیروز که گذشت واقعا با پریروز فرق داشت! یعنی میتونم بگم خیلی خوب بود، میگین چرا؟

    به خاطر حضور چانیول تو یکی از مجله ها(که قبل از سربازی عکسبرداری کرده بوده) خیلی زیباست نه؟

    حدودا یه کمی آپدیت دیگم داشتیم، مجله اکسوال ژاپن، از جونگده گذاشت که بیشتر غمم گین شد :( خب دلم براش تنگ شده، اصن هیچ آپدیت دوره سربازیش نمیاد-

    بگذریم، میخوام از بخش جذاب روزم رو بهتون بگم. چند روز پیش تو چنلم گفتم که "نیاز به ام وی کامل رد لایتز،  سرفین و گان اوی" و دیروز به طور ناگهانی، ام وی کامل رد لایتز اومد :))))) نمیدونین چه موزیک ویدیویی بود! اگه استی باشید میفهمید چی میگم.‌ تک تک صحنه هاش خیلی هات بود و منم زبونم بند اومد از شدت سکسی بودنش "--"

    اینی که میبینید، خط هاشو من کشیدم، اونم با انگشتم! گوشیم قلم‌ نداره و من با انگشت کشیدم. خیلی سخته و یه کمی‌ پدرمو در میاره ولی همیشه نتیجه خوبی میاره؛ خیلی کشیدن اینجور خط هارو دوست دارم! چند بارم همین کارو با یه سری از عکس ها کردم و دوستشون دارم^^ ولی جدا از این بحث، ام وی رد لایتز خدا بود! میدونین که تمش چجوری بود ولی میدونم بنگچان میاد چانزروم و میگه: " در مورد جنگ با خود و زنجیر و درگیری و فلان و ایناست".‌ سر "درایو" که بنگچان و مینهو خوندن، گفت "در مورد موتور و رانندگیه" ولی در اصل، لیریکش یه جور دیگه رو میگهXD

    قبل ترشم، ام وی جدید ایتیز رو دیدم، درست مثل همیشه عالی بود!! این وسط که آخرای ام وی رو میدیدم هی میگفتم یکی ووسان رو جمع کنه XD ووسانم یه کاپل از ایتیزه~~ پیشنهاد میکنم ببینید~ پ.ن:مینگی هم بودㅠㅠㅠㅠ

    امروز یه فیلم کوتاهی دیدم به اسم 'Shelter' که معنی پناه یا پناهگاه رو میده. خیلی قشنگه ولی در عین حالم، ممکنه اشکتون رو در بیاره. 
    اینو فقط خود من و مائو و بقیه بچه های میهن بلاگ اینو میدونیم. یادمه مائو زیاد از این فن آرت های این فیلم کوتاه رو میذاشت، یه مدت بعدش، اون موقع که میهن بلاگ، آخرای نفس هاش بود، ازش پرسیدم که این اسم انیمه اش چیه و گفت یه موزیک ویدیو/فیلم کوتاهه به اسم همین "Shelter". همون روز بعدش دیدم و یه لحظه قلبمو لرزوند. حتی الانم دوباره دیدمش، بازم قلب منو لرزوند! در کل پیشنهاد میکنم ببینید! در حد شش دقیقه ست^^

    اینم میبینیم، دستپخت خواهرمه^^ بهش میگن کیک هلو. اولش واسم عجیب بود که "کیک؟ هلو؟ اوکی بیخیال اینو تاحالا نخوردم..." ولی بعد که درست و پخته شد و یه بخشی از کیک رو بهمون داد و خوردم، دیدم چقدر خوشمزه ست! در کل خیلی کیک خوشمزه ای بود~ ^^

    آهنگ این پست: Dreamcatcher - alldaylong ( برای گوش کردن کلیک‌ کنین )

    • سوال: کلمه "خاطرات" براتون چه جور کلمه ایه؟ حستون رو نسبت به این کلمه بگین!

  • ۳
  • CM. [ ۵ ]
    • Brilli .Shr
    • سه شنبه ۲۳ شهریور ۰۰

    Breaking the silence 3

     

    سلامی دیگر! خب به شخصه بگم این روزی که گذروندم(دیروز) در واقع اصلا ردز خوبی واسم نبود، یعنی دو سومش بد بود ولی یک سومش خوب بود؛ ولی حالا نمیخوام وارد جزئیات اون بخش بد روزم رو بگم چون فقط میدونم اعصابم رو خورد میکنه ولی دوست دارم یه چیزی رو بگم که مربوط به همون بخش بد روز منه.

    اینارو تو چنل تلگرامم گفتم و دوست دارم اینجا بذارم(با اندکی تغییر و اضافه کردن جزئیات):

    منو مامانم بحثمون شد و ما تو این بحث به ظاهر به هیچ نتیجه ای نرسیدیم و دوست ندارم بگم که موضوعش چی بود ولی من به طور واقعیت به یه نتیجه ای رسیدم، اینه که دنیا آدم بزرگ ها انقدر قدیمی و ترسناکه که دیگه نمیتونم تمام افکارمو به اون ها بگم، چون طرز تفکر من و اون ها، فرق داره. یعنی از کره زمین تا خورشید فاصله داره، در این حد طرز فکر و زندگی و سبک زندگی و فلان و این حرفا فرق داره! دیگه نمیخوام از افکاری که دارم به اونا بگم، چون قبول نمیکنن. میدونین، واقعیتش خسته شدم که همش بین حرف های آدم بزرگ ها باشم، بحثشون، افکارشون، عقایدشون... اصن همچیشون یه جورین و من بین این ها، متفاوت ترینم. شاید با حرف هاشون کاری کنم که بیشتر و بیشتر و بیشتر فکر کنم و به قول دوستام " overthink" کنم، ولی واسم مهم نیست، متفاوت بودن واسم ترسناک نیست. دوست دارم متفاوت باشم.

    بگذریم، به هر حال این روز سخت گذشت و منو مامانم=صلح و دوستی~

    •••

    جدا از اون، میخوام یه کمی از زیبایی هارو بهتون نشون بدم، ببینید:

    این عکسی که پر از خلوت و تاریکی رو گرفتم، مربوط میشه به دو سپتامبر، سر ساعت دو یا سه نصف شب بود. تو پست قبل تر گفتم که منو خواهرم نصف شب رفتیم تراس آهنگ گوش کردیم و بیرون رو نگاه کردیم، دقیقا این عکس مال همکن لحظه ست =)))

    این رو کمتر از یه ماه پیش کشیدم و حدودا سه - چهار روز طول کشید تا کامل بشه. خیلی با حوصله تر و دقیق تر کشیدم و خب، خوب از آب در اومد^^ خودمم خیلییی دوستش دارم و جدا عاشق این شخصیت شدم... فکر کنم اونو جز اوسی خودم بدونم نه؟ به هر حال این دختر فعلا ناشناسه تا ببینم تو خاکی تو سرم بریزم "-"

    جوری دلتنگی داره خفم میکنه که آخر کارم به اینجا کشید! اینو فکر‌کنم یه ماه پیش کشیدم و جوری دلتنگ این چهار نفر که تو سربازین، هستم که نگو و نپرسㅠㅠ

    این عکسی که گرفتم، مربوط میشه به پریروز و بعد از دیدن قسمت اول قاضی شیطان، چشمم به این آسمون خورد و رفتم عکس گرفتم^^ خیلی ماهش خوشگله~~~

    میشه گفت از بین چنل هایی که دارم، یکیشون زیادی وایب خوب و جذابی بهم میده و اینی که میبینی، همین چنلیه که واسم وایب خوب و جذابیت بهم دست میده. ادمین این چنل، اسمش ری هستش (Rey) و این نوشته هاش واسم حس جالی دارن. خلاصه، وقتی میبینم یه نوشته جدید یا یه عکس جدید میذاره، سریع میرم سراغش و چکش میکنم. بدون شت، یکی از قشنگ ترین چنل هاست!

    در آخر، به آهنگ " So beautiful " از DPR IAN گوش کنیم^^ "از اینجا گوش کنین"

    I think I've got my sight for you
    I don't mean to let it brew
    I thought I thought it through
    Now come on, you know I just get confused
    Come get your funky love story
    I love it when the skies can't sleep
    I left a message encased in me
    So bye-bye (So bye-bye)
    A flawless ending
    So beautiful (You're so)
    You're so

    DPR IAN – So beautiful 

    • سوال: اسم آهنگ مورد علاقتونو بگین و یه بخشی از لیریکشو واسم بذارید~

    فعلا، روز قشنگی داشته باشید~♡

  • ۴
  • CM. [ ۷ ]
    • Brilli .Shr
    • دوشنبه ۲۲ شهریور ۰۰

    Breaking the silence 2

    سلامی دوباره^^ خب خب تصمیم گرفتم که دیگه حماقت نکنم و وبمو‌ نبدم و با همین یه چسه امید، پست بذارم و بیشتر از روزی که میگذرونم بخونین و چیز هایی که هست رو بهتون بگم شنشننش.

    امشب یه سریال جدید شروع کردم و تا الان پشمام ریخته! چون خیلی پشم ریزونه، اسمش قاضی شیطان یا همون دویل جاجه. باید هییی بگم "ای کاش بی ال میشد." چرا؟ به خاطر این دو تا مرتیکه که دارین میبینین! لاناتیا جوری بهم نگاه میکنن و نزدیک میشن که آخر به فاک میرم. درسته، من فقط یه قسمتشو دیدم ولی با همین قسمت، قشنگ پنیک کردم! حالا تا چند قسمت دیگم میبینم تا نظرمو بهتون بگم؛ تا الان خیلی خوب داستان شروع شده!

    با وجود این که انقدر دلم برای اکسو تنگ میشه، ولی با دیدن تعداد روز های سوهو و چن، پشمام میریزه، و بعد که تعداد روز های چانبکو میبینم، دیگه خودم میریزم و پشمام میمونن- سوهو تو بهمن میاد و اصن باورم نمیشه این همه مدت، سربازی بوده.‌همش فکر‌ میکنم یه قرنه داره خدمت سربازی میکنه... میدونین چرا اینو میگم؟ سربازی شیومین و کیونگسو عین چی سربازی تموم شد ولی سوهو خیلی فرق داره، چون ستون اکسوئه و نبودنش باعث میشه روز ها یه کمی کند بگذره-

    حالا جدا از اون، گوش کردن به آهنگ هاشون(مخصوصا از آلبوم د وار) و دیدن ام وی هاشون، بازم حس خوشحالی بهم دست میده ولی در کنارش، حس غم و دلتنگی هم بهم‌ دست میده- زندگی اینطوریه دیگه^^

    تو یکی از چنلا بودم که میگفت که چه شعری تو ذهنتون هست؟‌ منم‌ ناشناس دادم و گفتم "شعر آیینه شکسته از فروغ فرخزاد".نمیدونم خوندین شعر هاشو یا نه ولی میتونم بگم که من همین شعر رو با صدای خودم خوندم، اگه میخواین دانلودش کنین و بشنوین. "دریافت" رو کلیک کنین،  این شعری که میذارم رو بخونین^^

    دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
    بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
    در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
    بند از سر گیسویم آهسته گشودم
    عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم
    چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
    افشان کردم زلفم را بر سر شانه
    در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
    گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
    تا مات شود زین همه افسونگری و ناز
    چون پیرهن سبز ببیند به تن من
    با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز
    او نیست که در مردمک چشم سیاهم
    تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
    این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب
    کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند
    او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
    دیوانه صفت عطر دلآویز تنم را
    ای آینه مردم من از حسرت و افسوس
    او نیز که بر سینه فشارد بدنم را
    من خیره به آینه و او گوش به من داشت
    گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
    بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش
    ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را

    • آیینه شکسته – فروغ فرخزاد

    در آخر، آهنگ "1121" از هالزی و آهنگ "Not friends" از لونا(هه‌جین، ایو، کیم لیپ و جینسول) گوش بدین^^ 

    • سوال: دوست داریم جای کدوم چیز ها تو آسمون باشید؟ میتونین جای ماه باشید یا ستاره یا هر چیزی... با دلیلم بگین، منم میگم:

     دوست دارم جای ماه باشم، یه ماه ای که با ستاره های دور و برش تنهاست و میدرخشه و انرژی به بقیه میده، گاهی وقتی غمگینه، خودشو اسیر سایه زمین میکنه تا کسی غمش رو نبینه :>

    همین دیگه، فعلا^^

  • ۶
  • CM. [ ۱ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۲۱ شهریور ۰۰

    Breaking the silence 1

    خب... سلام؟ چند وقتی میشه سراغ پست گذاشتن نرفتم، به خاطر این که مدام حس میکنم وبم تکراری شده، حتی اگه تغییرشم بدم، بازم همون تکراری و فلاپ تر میشه. یه جورایی ناامیدم این که پرا کسی دیگه مطلب منو نمیخونه؟ دوستش نداره؟ واسشون تکراری شده؟ حتی هی مدام تو فکر بستن این وبلاگم بودم! یعنی قشنگ‌ داشتم از مرز ناامیدی میگذشتم ولی خب، بعدش بیخیالش میشم و میگم "بیخیال! شاید یه چند نفری بیان یه نظری بدن دیگه." خلاصه، نمیخوام وبم بیش از حد خشک و خالی و بدون نظر بمونه... نمیگم چرا نظر نمیدین، میگم که چرا دیگه کسی نمیاد مطلب هایی که میذارم رو بخونه؟ همین.

    و یه مورد دیگم بود که همش حس میکنم سر پست گذاشتن اینجا پیر شدم و دیگه اون حس و حال پست گذاشتنو ندارم... ولی الان به خاطر این که نمیخوام وبم خاک بخوره و بتونم سکوت بیان رو بشکونم(که میدونم هر کاری کنم این سکوت هم نمیشکنه) پست گذاشتم~ 

    " شکست سکوت بیان "

    •••

    با وجود که الان مینویسم و ۵۰ دقیقه از شروع روز جدید گذشته، ولی نمیدونم از چی بگم؟ از روز هایی که گذروندم؟ شاید... 

    خیلی اتاق خونه جدیدمو دوست دارم، انگار یه جای ساده و رویاییه ولی یه چیزی کم داره، ای کاش اتاقمون یه کمی بزرگ بود تا بشه یه قفسه کوچیک واسه کتاب ها بذارم، اما اونقدر کتاب زیادی ندارم، اونم در حد دزیره و شکار و تاریکی. بگذریم؛ جونم براتون بگه که نصف شب که منو خواهرم بیدار بودیم، رفتیم تراس اتاقمون و رو صندلی نشستیم و آهنگ گوش کردیم. جدی جدی خیلی خوبه، این که خودت باشی و یه آسمون چند ستاره و یه چند تا آهنگ آرام بخش مثل "یقبرنی" هالزی یا "تومارو" چانیول یا "뱃노래" اکمو و یا "بامبی" بکهیون... یه جورایی این بخشی از این روز رو مال خودم کردم. پیشنهاد میکنم این کارو کنین اگه تراس تو خونتون دارید!

    اینی که میبینین، شبی بود که در عرض چند دقیقه برقا رفت (با عرض پوزش... فاک بهشون) و من تو اوح تاریکی و با چراغ قوه، یکی از صفحه های ژورنالمو درست کردم، با مداد شمعی و چسبیوندن این چیزا، و این متن رو خود ونوس نوشته، خیلی نوشته هاش زیباست، مخصوصا این تیکه متنش که یه جورایی تاییدش میکنم. خیلی این صفحه رو دوست دارم با این که یه کمی‌ عجیب و غریب شده :"

    شام اون شب هم پیتزا بود و خیلی وقت بود پیتزا خونگی درست نکردیم. حدودا یه دو سه سالی میشه. تو تلگرام انقدر گفتم پیتزا که همه بچه ها میخواستن کنسلم کننXD ولی خدایش خوشمزه شده بود، جوری خوشمزه بود که دلم نمیخواست تمومش کنم :">

    فکر‌ کنم دیگه چیزی واسه گفتم ندارم جز این که، مراقب خودتون باشین و آهنگ " یقبرنی " هالزی رو گوش کنین.

    I think we could live forever
    In each other's faces 'cause I
    Always see my youth in you
    And if we don't live forever
    Maybe one day we'll trade places
    Darling, you will bury me
    Before I bury you
    Before I bury you

    Halsey - ya'aburnee 

  • ۶
  • CM. [ ۵ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۲۰ شهریور ۰۰
    • اینجا جایی هست که از روزهام، فنگرلی کردن‌هام و حرف‌هایی که از قلب و ذهنم میگن، مینویسم. جایی به اسم سرزمین آسمون که وقتی به آسمون نگاه کنی، بیشتر لبخند میزنی. پس اگه داری به آسمون نگاه میکنی، به من فکر کن. :)♡
    ۱۳۹۶.۱.۴
    Post Archive
    a