Sweet, you're here in all of my moments, Tonight falling in just as time seals shut
•••—•••
★ فصل بهار؛ فروردین، اردیبهشت و خرداد سال ۱۴۰۲.
Sweet, you're here in all of my moments, Tonight falling in just as time seals shut
•••—•••
★ فصل بهار؛ فروردین، اردیبهشت و خرداد سال ۱۴۰۲.
ساعت ۹ صبح بود که چشمهام رو باز کردم و اولین چیزی که دیدم، گربهی پشمالوی نارنجی من بود که بهم خیره شده بود. لبخند کوچیکی بهش زدم و از تختم بلند شدم و گربهام رو توی آغوشم جا دادم. هوا آفتابی به نظر میومد، پس معلوم بود که قراره یه روز بهتر از قبلی داشته باشم. در حالی که توی رادیو، آهنگ پخش میشد، من جلوی بوم نقاشی نشستم تا کار نقاشی رو کامل کنم. دستهام با رنگها قاطی میشدن ولی این حس قشنگی داره، چون انگار دستهای من قدرت دارن. قدرت دارن که بتونم یه اثری رو خلق کنم، اونم با یه قلم و رنگها.
همون لحظه، صدای زنگ خونه رو شنیدم و وسط کار ول کردم تا به دم در خونه برسم. وقتی در رو باز کردم، پستچی بهم یه نامه از طرف یکی بهم داد. ازش تشکر کردم و بعد از بستن در، پاکت نامه رو باز کردم. متوجه شدم که یکی از دوستام، برای من نامه و یه کارت پستال که پشتش تصویر شهربازی رو داشت، فرستاده و در عین حال که متن نامهاش رو میخوندم، لبخند روی صورتم پر رنگتر میشد. اون نوشته بود که بزودی وقتی نمایشگاه نقاشیهام رو برگزار کردم، بهش سر بزنه.
وسط خوندن نامهی دوستم، تلفن زنگ خورد. از جای خودم بلند شدم و سریع تلفن رو برداشتم، متوجه شدم که یکی از همکارهای من برای نمایشگاه زنگ زده بود و کار فوری با من داشت. بعد از این که پیغامش رو شنیدم، سریع خودم رو آماده کردم و از خونه زدم بیرون تا به محل برگزاری نمایشگاهام که هنوز کار زیادی براش مونده، برسم.
"به نظرت، خوب پیش میره؟"
"مهم نیست آدمها زیاد بیان یا کم، مهم اینه که آدم وقتی پاش رو اینجا بذاره و طی چند ساعت به تابلوهام نگاه کنه، اینطوری میفهمم که همهچی خوب پیش میره. من این رو میدونم."
#من_نوشته
•••
قبلا یادمه دو - سه پیش، صبا یه چالش گذاشته بود که مربوط به همین موضوع (همون دنیای موازی) بود که پستی واسه اون چالش نوشتم، هست. حالا این بار گلی عزیز این چالش رو گذاشتن که دوباره، خودم رو توی دنیای موازی جا وادم که سعی کردم از قبلی کمی متفاوت باشه.
این چالش رو به مائو و آیامه دعوت میکنم.♡
Vanishing into the dark, you're gone, Wait, don't hide from me again, Struggling, but even if you sink, it's fine, Make your way to me through the waves
همه چیز با یه سنگی که توی عمق دریاچه پایین میرفت، شروع شد. هر کسی از این خبر داشتن که یه شهابسنگی به طرفشون میاد و این درست مثل یه درد عمیقی میمونه که سوزش و زجر زیادی به همراه داره. هر کسی در هر موقعیتی قرار داشتن اما یه حس تلخی وجود داره. دوری و جدایی، تعلق نداشتن، تنهایی، و هر آسیب و دردی که تو این دنیا وجود داره، اونم دنیایی که خودشم آسیب دیده.
I am not much without you, Day or night no longer matters, Lay this hollow heart upon the waves, All this and more I crave
سنگ مثل مثل درد میمونه. همون دردی که هر چقدر بخوایم اون رو از خودمون دور کنیم، بازم رو وجودمون میمونه. مگر این که بخوایم قبولش کنیم و اون زخمی که تو وجودمونه، بهترش کنیم. شاید این درده که هر روز بهمون یادآوری میکنه. تو اعماق تاریکی و سیاه، تو حال آبی بودن، نباید دست از عشق ورزیدن برداشت.
Want to drift off in your soft embrace، If possible, hold me and Let me in, Cuz it's blue, your eyes, Gotta let me in you're the ocean, Everyday I wait
درسته، درد برای همیشه وجودمون هست، ولی عشق و محبت وجود داشته باشه، اونوقت نوری به وجود میاد که تاریکیها رو روشن کنه و بتونه شرایط رو درست کنه. ما سرنوشتمون رو نمیدونیم، نمیدونیم که چه اتفاقی قراره بیوفته ولی این پایان، تازه واسه من شروع تازهای داره. #من_نوشته
For long-lasting love, i will freeze my heart, We gently flew up with wings that lightly spread, To the future with us who resemble light, To you who grows brighter with every step, Don't worry if the darkness approaches, i will shine the light towards you, Realizing you are the light i've been searching for, Here i am and everything i do is for us, Our gentle pulse and shared breaths
★ لازمه بگم که چقدر دلتنگشون بودم و خیلی خوشحالم یا دیگه میدونین؟ اگه میخواید ببینیدش [اینجا] رو بزنین و لذت ببرین از این آهنگ جدیدشون.♡
پ.ن: راستی، کامبک اکسو تو ۱۰ جولایه، گفتم که بدونین.^^
" واقعا میخوام با خودم صادق باشم. "
" میترسم بهش صدمه بزنم. "
" دیوونگیه! "
+ فهمیدی آقای کانگ دربارهی پخش ساعت چهار و چهل دقیقه صبح چی گفت؟
- باید بفهمیش؟
+ باید بفهمم تا متنم رو بنویسم.
- " تصور کردم که بودن تو سکوت خیلی غریبانهست، حس تنهایی از این که خودت باشی، حس این که بخوای بخوابی ولی نتونی بخوابی... "
" دشمن دیروز میتونه دوست امروز باشه.ممکنه صبح متفاوت باشیم و غروب عاشق بشیم. "
"فرصتهای تازه، همیشه میتونن دوباره از راه برسن اما قلب مصمم فقط برای یه لحظهست. وقتی اون لحظه مناسب رسید، هر چیزی که هست به دستش بیار. اگه قلبت میگه درسته، پس هست."
" ای کاش میتونستم در هر لحظه از زندگیت کنارت باشم. "
" فکر میکردم عشق یه طرفه، یه چیز گوگولی و کوچولو مثل کراش زدنه، ولی هر دفعه بهت فکر میکردم، قلبم کلی درد میگرفت که وقتی میرسیدم خونه، دیگه جونی نداشتم. "
عشق یه طرفه، دوستی نوزده ساله، نارنگی، متن آهنگ، عکس، عکسهایی که از اون گرفته شده...
زمان اونقدری کوتاه هست که نمیدونیم کی از حسی که داریم رو بیان کنیم؟ زمان خیلی کوتاهه و جوری میگذره که تا پلک بزنی، میبینی زمان رسیدن بهش تموم شده. باید ببینیم چه احساسی داریم، چه حرفهای ناگفته داریم. دردناکترین پیزی که میتونم بفهمم عشقه یه طرفه، چیزی جز درد نگفتن حس قلبت نیست. باید راه رو دو طرفه کرد، شاید همهچی بهتر شد. #من_نوشته [۲۰۲۳.۰۲.۲۶]
این سریال چهار قسمتی رو حدود چهار ماه پیش دیدمش و درسته کوتاه بود، اما داستانش به قدری عمیق بود که خوب این موضوع "عشق یه طرفه" رو نشون داده. جزئیات کوچیک و بزرگی تو این سریال معلومه و آدم دلش میخواد زندگی کنه. به هر حال اگه دلتون یه سریال آروم و قشنگ که بتونین آرامش داشته باشین، من این رو پیشنهاد میکنم.♡
In the end, it’s you, I missed you, I wasn’t ok. My heart ached, because I couldn’t hold you, So I looked for you, I waited for you, tears are coming, The one I love is you
- in memory of our moon -
امروز که بیست و پنجم اردیبهشته، دقیقا هفتمین روزیه که از این مریض شدنم گذشته. هفت روز پیش، حس کردم قراره مریض بشم، یه مریضی وحشتناک که اسمش روشه: "سرماخوردگی". شاید فکر کنین یه سرماخوردگی ساده باشه اما یه چیزی بدتر از اون بود.
خیلی عجیبه اگه عبارت "مدل مریض شدنم" رو بیان کنم، انگار که مریض شدن، شکل و مدل خودش رو داره ولی خب، آره. مدل مریض شدنم اینطوریه که من مریض نمیشم، مریض نمیشم، مریض نمیشم، وقتی میشم، بدتر از اینها میشه. خیلی بد مریض میشم، جوری که خود قرصها رو من اثری نکنن هیچ، تهش ضرر بدی به خاطر عوارضش بهم وارد کنه.
نمیتونستم آهنگ گوش کنم چون مریضی من روز به روز سنگینتر و بدتر هم میکرد. هر صدایی که میشنیدم، اعصابم خورد میشد. مدام سرفه میکردم، عطسه میکردم، سوراخهای دماغ شیفت به شیفت جلوی راه نفس رو میگرفتن و نفس کشیدن سخت بود. خیلی روزهای سختی گذروندم، البته، بهتره بگم "روزهای سختتر مریضی." چون واقعا این وضعم، به روحیهی من تاثیر میذاشت، جوری که میلی به زندگی کردن نداشتم.
فکر کن، این همه بلا سرت بیاد و آخرش گریهات بگیره... مریضیم بدتر میشد، گوشیم یه لحظه قاطی کرد و حس کردم قراره به فنا برم، بعد فهمیدم که درست شد ولی این حس بد و ترسی که داشتم، دیوونهام میکرد. آخر گریهام گرفت، زار زار گریه کردم. این گریهها به خاطر خستگی من از دست این وضعیت بود، جوری که دلم میخواست بمیرم... نمیدونم این چندمین باریه که همش درخواست مرگ میکردم، از پارسال تا الان...
روز بعدش با وجود وضع بد جسمی و حتی روحی داشتم، سعی کردم به مادر و پدر بفهمونم که بس کنن و بهم فکر کنن که من مریضم! یه دفعه دعوا نکنن و بهم احترام بذارن تا بیشتر از این عصبانی نشم. از شدت عصبانیتی که داشتم، دست و بالم میلرزید و حاضر بودم همهچی رو با خاک یکسان کنم اما نمیخواستم این کار رو کنم، فقط هدفم کنترل کردن بود. حتی گریهام نگرفت، چون کار از گریه کردن گذشته بود.
حالا پدرم، یکی از اقوام خانوادهاش رو از دست داده و احساس پشیمونی از این که چرا حرفهای زشت و زنندهای به مادرم موقع دعواهاشون زده. حتی احساس شکست و بدی رو توش حس میکنم، جوری وانمود میکنه که شکست نخورده ولی متاسفانه حقیقت به این وانمود کردنهای پدرم مخالفت میکنه. پدرم عجیبه، پیچیدهست، جز این نمیتونم بگم...
اما الان هفت روز، یا بهتره بگم، یه هفته از مریض شدنم گذشته و هنوزم همینطوری موندم اما دارم سبک میشم. تو طی این روزها، باید دوباره و دوباره روحیهی خودم رو به دست بیارم. قدر سلامتیتون رو بدونین. تمام.
۱۴۰۲.۰۲.۲۵
♡
دونه ماه من. شب قبل از خواب تو رو دیدم. سعی کردم با گوشی خودم، یه عکسی از تو ثبت کنم و این عکس، خیلی واضح ثبت شدن. تو زیبا شده بودی. من کل روز رو گریه کردم، به خاطر این که باید دوباره طعم دوری رو بچشم. دوباره کم اوردم...
امسال سال سختی واسهی منه، دونهی ماه. اتفاقات بد قدرتمندتر از اتفاقات خوبه. انگار که این اتفاقات بده که من رو تکونم میده و بهم آسیب میزنه ولی متاسفانه دارم عادت میکنم. این اصلا خوب نیست.
دونه ماه من، به آسمون گفتم که باید با من گریه کنی، ولی اون حالش خوب بود. چرا؟ نمیدونم. به هر حال، کای بهم گفت که فردا لبخند میزنیم، خوب زندگی کنیم و به این چیزها اهمیتی ندیم. شاید ارزشش رو داشته باشه.
ماه قشنگم، میتونم دوباره کم نیارم؟
#من_نوشته
پ.ن: دونه ماه، همون مونبین عزیز منه که تو آسمون میدرخشه.♡
کوچولوی تنهای من، بهم بگو که چجوری باید شاد باشم؟ چجوری خوشحال بمونم؟ به نظرت، شادی یه توهمه؟ توهمی که باعث میشه درد رو فراموش کنی؟ بهم بگو، چون خیلی وقته شادی رو فراموش کردم...
Yesterday, 20 April
They're carvin' my name in the grave again, The flowers are fresh and their faces wet, My body has died, but I'm still alive, Look over your shoulder, I'm back from the dead. Lightin' all your candles to draw me in, Sayin' all the same things, I'm gone this time, Your words mean nothin', so take 'em back, And meet me here across the plane, The other side, I'm not far
دیشب نمیتونستم بخوابم. مغز من، پر از افکارهایی بودن که مدام باهم درگیر میشدن. به از دست دادن فکر میکردم؛ این عبارت برای من عادی نبود، واقعا هم نبود. تصور از دست دادن، از مرگ هم سختتره. به ناامیدی فکر میکردم؛ ناامیدی میتونه مثل ویروس، ما رو آلوده کنه، این وحشتناک نیست؟ من قبلا یه جملهای گفتم: «آدم با امید زندهست.» اما میخوام از خودم بپرسم که «آدم، بدون امید هم زندهست یا مرده؟» اگه بدون امید هم زنده بمونم، اسمش رو "زنده بودن" نمیذارم، چون بیشتر حس یه مردهی متحرک به من دست میده.
چشمهای همه بسته بودن اما چشمهای من، هنوز به زور باز بودن. از تختم بلند شدم به سمت پنجرهی اتاق خودم و خواهرم برم. به آسمون نگاه کردم، به آسمونی که همیشه برای من، زیبا بوده و هست. من از بچگی، به آسمون نگاه میکردم، حتی دوربین برای ثبت یه آسمون آبی نداشتم اما به چشمهای خودم سپردم تا به خاطراتی که تو ذهنم جمع شده، ثبت کنم. حالا به آسمون نگاه کردم. تاریک بود. ستارههایی که تو آسمون بودن، به زور دیده میشدن.
با خودم میگفتم که ستارهها میتونن مثل ما باشن. ما یه روزهایی میدرخشیم، وقتی نور وجود ما کم میشه، یعنی به پایان نزدیک میشیم. اما من دلم نمیخواد به این زودی نابود بشم، چون میخوام همهچیز رو ببینم. دلم میخواد زندگی رو به صورت جزئی ببینم؛ زندگی خودم، دوستام، خانوادهام و هر کسی که دوستشون دارم. حتی دلم میخواد ببینم اگه جهانهای دیگهای وجود داشته باشه، زندگی اونها قراره چی باشه.
#من_نوشته