Breaking the silence 1

خب... سلام؟ چند وقتی میشه سراغ پست گذاشتن نرفتم، به خاطر این که مدام حس میکنم وبم تکراری شده، حتی اگه تغییرشم بدم، بازم همون تکراری و فلاپ تر میشه. یه جورایی ناامیدم این که پرا کسی دیگه مطلب منو نمیخونه؟ دوستش نداره؟ واسشون تکراری شده؟ حتی هی مدام تو فکر بستن این وبلاگم بودم! یعنی قشنگ‌ داشتم از مرز ناامیدی میگذشتم ولی خب، بعدش بیخیالش میشم و میگم "بیخیال! شاید یه چند نفری بیان یه نظری بدن دیگه." خلاصه، نمیخوام وبم بیش از حد خشک و خالی و بدون نظر بمونه... نمیگم چرا نظر نمیدین، میگم که چرا دیگه کسی نمیاد مطلب هایی که میذارم رو بخونه؟ همین.

و یه مورد دیگم بود که همش حس میکنم سر پست گذاشتن اینجا پیر شدم و دیگه اون حس و حال پست گذاشتنو ندارم... ولی الان به خاطر این که نمیخوام وبم خاک بخوره و بتونم سکوت بیان رو بشکونم(که میدونم هر کاری کنم این سکوت هم نمیشکنه) پست گذاشتم~ 

" شکست سکوت بیان "

•••

با وجود که الان مینویسم و ۵۰ دقیقه از شروع روز جدید گذشته، ولی نمیدونم از چی بگم؟ از روز هایی که گذروندم؟ شاید... 

خیلی اتاق خونه جدیدمو دوست دارم، انگار یه جای ساده و رویاییه ولی یه چیزی کم داره، ای کاش اتاقمون یه کمی بزرگ بود تا بشه یه قفسه کوچیک واسه کتاب ها بذارم، اما اونقدر کتاب زیادی ندارم، اونم در حد دزیره و شکار و تاریکی. بگذریم؛ جونم براتون بگه که نصف شب که منو خواهرم بیدار بودیم، رفتیم تراس اتاقمون و رو صندلی نشستیم و آهنگ گوش کردیم. جدی جدی خیلی خوبه، این که خودت باشی و یه آسمون چند ستاره و یه چند تا آهنگ آرام بخش مثل "یقبرنی" هالزی یا "تومارو" چانیول یا "뱃노래" اکمو و یا "بامبی" بکهیون... یه جورایی این بخشی از این روز رو مال خودم کردم. پیشنهاد میکنم این کارو کنین اگه تراس تو خونتون دارید!

اینی که میبینین، شبی بود که در عرض چند دقیقه برقا رفت (با عرض پوزش... فاک بهشون) و من تو اوح تاریکی و با چراغ قوه، یکی از صفحه های ژورنالمو درست کردم، با مداد شمعی و چسبیوندن این چیزا، و این متن رو خود ونوس نوشته، خیلی نوشته هاش زیباست، مخصوصا این تیکه متنش که یه جورایی تاییدش میکنم. خیلی این صفحه رو دوست دارم با این که یه کمی‌ عجیب و غریب شده :"

شام اون شب هم پیتزا بود و خیلی وقت بود پیتزا خونگی درست نکردیم. حدودا یه دو سه سالی میشه. تو تلگرام انقدر گفتم پیتزا که همه بچه ها میخواستن کنسلم کننXD ولی خدایش خوشمزه شده بود، جوری خوشمزه بود که دلم نمیخواست تمومش کنم :">

فکر‌ کنم دیگه چیزی واسه گفتم ندارم جز این که، مراقب خودتون باشین و آهنگ " یقبرنی " هالزی رو گوش کنین.

I think we could live forever
In each other's faces 'cause I
Always see my youth in you
And if we don't live forever
Maybe one day we'll trade places
Darling, you will bury me
Before I bury you
Before I bury you

Halsey - ya'aburnee 

  • ۶
  • CM. [ ۵ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۲۰ شهریور ۰۰

    Alone

    تنهایی، کلمه ایه که خودشم تنهاست؛ تنهای تنها. تنهایی، میخواست با کسی که تنهاست، اون رو تو آغوشش جا بده و ببعله. چند روزی میشه که تنهایی، منو در آغوشش پنهانم کرده. آغوشش خیلی محکم بود، هیچ وقت منو رها نمیکرد. درست مثل زندونی که بدون میله ست ولی نمیشه فرار کرد. تنهایی مدام روی کول من بود و منو کنترل میکرد که سمت آدم ها نرم. من سعی کردم از اتاق خارج بشم و کنار خانوادم بشنیم و حرف بزنم، حتی میخواستم از خونه بیرون برم و به سمت دوستام و حتی، به سمت خورشیدی که در حال غروب بود بدوئم، اما تنهایی، نمیذاشتم این کارو کنم. این تنهایی مدام این کار رو با من کرد که‌ کم‌کم تنهایی منو تو خودش بلعید...
    تحمل تاریکی گودال عمیق رو نداشتم.‌ توی گودال، پر از صدای ناله و شیون و زاری بود، اونایی که تنها اند، توی این گودال گیر افتادن و دارن عذاب تنهایی رو میکشن. من نمیخواستم جز اون ها باشم. نمیخواستم خودمو تو اتاق حبس کنم و هیچ کاری نکنم. دیگه وقتش بود از شر تنهایی، مشکلات، و چیز های بدی که روی من‌ فشار میوردن، خلاص بشم و فرار کنم. سخت تلاش کردم تا از گودال خارج بشم. به دنبال روشنایی گشتم و دستمو بردم بالا تا بتونم خورشید رو بگیرم. با پای برهنه خودم، دویدم و فرار کردم.‌ حس آزادی، حس خوب و حس راحتی رو تو وجودم‌ حس‌ کردم، انگار یکی‌ بار سنگین‌ رو از رو دوشم برداشته. دویدم و دویدم و به سمت جلو رفتم و نفس کشیدم.
    فرار کردم، چون نمیخوام حس های بد، به سمت من بیان، میخوام به سراغ حس های خوب برم، حس خوب، حس راحتی، حس آزادی، حس آرامش و حس قوی بودن...

    #من_نوشته

  • ۱۰
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۶ شهریور ۰۰

    Doom at your service—

    یکی هست که اون با هر حرکت، هر قدمی که برمی‌داره و هر لبخندی که میزنه، باعث میشه یه سری چیز ها نابود بشه.‌ تو خواب آدم ها میاد و خواب رو تغییر میکنه، هر چیزی رو تحت کنترل قرار میگیره، مثل فرستادن ستاره های دنباله دار، خاموش و روشن کردن چراغ ها، شفا کردن زخم های کوچیک و بزرگ. اون ویرانگره، کسی که خدا طرف اونه و به زبون خودش، زندگی نمیکنه و فقط "وجود" داره.

    یه دختر تنها، به اسم "تاک دونگ کیونگ" به گلیوبلاستوما مبتلا شده و به عنوان ویراستار کار میکنه و تا ۱۰۰ روز دیگه زنده نیست و اون مدام به این فکر بود که تو ۱۰۰ روزی که زنده ست، چی کار کنه؟ اون پدر و مادرشو از بچگی از دست داد و تنها چیزی که براش باقی موند، برادر کوچیکش و خاله اش بود، خاله ای که مسئولیت نگهداری این دو فرزند رو به عهده گرفت. این دختر، در حالی که مست بود، چشمش به ستاره های دنباله دار افتاد و با وجود مست بودنش، آرزو کرد که دنیا نابود بشه. هر چند این آرزو، به گوش ویرانگر پیچید و خودشو آماده کرد تا صد روز کنار این دختر بمونه، حتی تو بین این روز ها، تو دام عشق افتادن.

    •••

    —اگه کسی ویرانگر رو ندیده، ممکنه ادامه این پست، براتون اسپویل بشه ولی اگه مشکلی با اسپویل ندارین، میتونین برین به ادامه مطالب^^ چون اونجا یه توضیحاتی از این سریال کردم.

  • ۶
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۳۱ مرداد ۰۰

    Happy EXO-L Day

    هفت سال گذشت و ما هنوز صبر میکنیم، هفت سال گذشت و ما هر لحظه قوی تر میشیم؛ بهترین تصمیم گیری، اینه که یه روز، تصمیم میگیری زندگیت رو با پیوستن خانواده بزرگ اکسو و اکسوال ها، تعییر بدی و کلی چیز ها یاد بگیری. این تصمیم گیری برای من، بهترین تصمیم گیری بود.
    با این که تو این دنیا، پر از حس بد و پر از خبر های بد هست و همه گرفتار مشکلاتن، اما این اکسوئه که تو هر شرایط سخت، مثل سربازی پسرا، کرونا و کار های زیاد پسر ها، حتی اگه خبری ازشون نداشته باشیم، وجود داشتنشون و حضورشون تو این دنیا، حالمونو بهتر میکنه؛ چه دلتنگ باشیم، چه ناراحت باشیم، چه خوشحال، این اکسوئه که مارو تنها نذاشته.
    کای گفته بود که مهم نیست که کی اکسوال شدیم؛ درسته، خیلی مهم نیست که تو تازه وارد این خانواده شدی یا جز قدیمی ها هستی، مهم اینا که قراره تا آخر عمر با اکسو بمونین. اعتماد، اتحاد و صبر، چیز هایی هستن که برای من معنی دارن. اکسو بهمون درس "صبر" رو داد. صبر کار هر کسی نیست و خیلی سخته، ولی ما از پسش بر اومدیم و صبر کردیم. صبر کردیم تا اوضاع سخت تموم شه، صبر کردیم تا سربازی ها تموم بشن، صبر کردیم تا بهمون هدیه بدن. صبرمون همچنان ادامه داره.
    دنیا لیاقت اکسو رو نداره اما ما، اکسوال هایی که از صمیم قلب، برای اکسو صبر میکنیم و بهم عشق میورزیم، لیاقتشو داریم، اعتمادشو داریم، بهشون عشق میورزیم و ازشون دفاع میکنیم، درست مثل تیکربل ها و فرشته ها...
    ما کنار هم، تبدیل به اقیانوس نقره ای میشیم، اقیانوسی که عمق بسیار زیادی داره و میدرخشه، ما با ارزشیم، ما اکسوالیم.
    —سحر شالی؛ ۲۰۲۱.۸.۵

    •••

    پ.ن: نانوگی دقیقا سر ساعت ۰۰:۰۰ به وقت کره سوپرایزمون کردㅠㅠ

    پ.ن۲: امروز صبح خبر اومده که شیومین کرونا گرفته :(( بقیه اعضا هم تست گرفتن و الان تو قرنطینن. براشون دعا کنینㅠㅠㅠㅠㅠ

    پ.ن۳: همین الان خبر رسید که کیونگسو گردن درد داره، رفته تراپی... به خدا شانس نداریم.

    پ.ن۴: چرا هیچکسی چالش "من __ نیستم اگه..." رو ننوشته؟ یعنی چالشم خوب نبود؟ دوست نداشتین؟ ایگنور؟ باشه... این پست چالشو بزودی بر میدارم :(

    فعلا

  • ۹
  • CM. [ ۸ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۱۴ مرداد ۰۰

    I still exist

    ٬٬من زندگی نمیکنم، من فقط وجود دارم،، این جمله رو ویرانگر‌ گفت و بهش فکر‌‌‌ کردم. "وجود" کلمه ایه که خودش وجود دارد، با تمام سختی ها، هنوزم زنده ست و وجود داره. وجود دارم چون سخت روز هارو میگذرونم، وجود دارم چون بار ها قلبم شکسته و بهم چسبوندم تا کامل بشه، وجود دارم چون که دارم نفس میکشم...
    به خودم میگم که: عذر خواهی نکن، برای کاری که نکردی، برای این که تو اشتباه نکردی. هیچ وقت خودتو ضعیف نشون نده، اگه قلبت شکسته، اگه بهت دعوا کردن، اگه گریه کردی، اگه گریه نکردی ولی تو دریای تلخ غرق شدی و احساساتو بار ها از دست دادی، هیچ اشکالی نداره، اینا بخشی از زندگیه، شاید بگی که دوست نداری همش ناراحت بشی ولی حقیقت تلخه، غم و دلتنگی تو زندگی هممون هست و باید باهاش کنار بیایی. عیبی نداره، تو با ارزشی، تو میتونی یه تاثیر خوب و  کوچیکی رو این دنیایی که آدم ها بیرحمش کرد، بذاری. 
    چیزی که باعث میشه که قبول کنم که واقعا وجود دارم، اینه که هنوزم زیبایی وجود داره، وجود دوستام و خانوادم، باعث میشه که باور کنم که هنوز وجود دارم، وجود دارم به خاطر این که دارم تجربه میکنم و خیلی چیز ها هست که باید تجربش کرد! این که هر چیزی که دوست دارم وجود داره، باور میکنم که واقعا وجود دارم.
    روحم مثل یه الماس یا سنگ های قیمتیه، میدرخشه و با ارزشه، من خودمو با ارزش میدونم، حتی کسایی که دوستشون دارم، منو با ارزش میدونن و با حرف هاشون، قلب منو درخشان میکنن. سنگ های قیمتی یه جورایی شبیه آدم های خوب و صادق و با ارزشین که کمیاب اند.
    شاید بگن که من خیلی عجیبم و متفاوتم، بگن که من‌ نمیتونم با وجود مشکلات ریز و درشت، به هدفم برسم، شاید بگن که احمقم ولی اینا برام مهم نیست، این که وجود دارم و عجیب و متفاوتم، چیز بدی نیست ولی کسی نمیتونم مانع راه من بشه، حتی اگه کسی بیاد راه زندگیمو ببنده و بهم آسیب میزنه، خیلی تسلیم نمیشم و تا آخر جونم به جلو میرم، به سختی. این که ازم تصورات غلطی داشته باشن خوب نیست، یه جور قضاوته، قضاوت کردن کار هر کسی نیست ولی همه دارن به راحتی انجامش میدن؛ آره، همه چی برعکس شده، مهربون بودن سخته و قضاوت کردن، آسونه اما عیبی نداره، من اهمیتی نمیدم که چی میگن، همین که وجود دارم برام کافیه.
    من بیشتر از خودم راضیم، راضیم که خودمو دوست دارم، راضیم که به بچه ها انرژی میدم، این یه وظیفه نیست اما دوست دارم این کارو کنم، راضیم وقتی نتیجه کار هامو میبینم، خوشحال میشم و با ذوق، پستشون میکنم تا همه از کار هام لذت ببرن؛ حتی راضیم که وجود دارم.
    یه وقتا هست که حس میکنم‌ وجودم تکراریه، حس این که به من توجهی نمیکنن و وانمود میکنن که وجود ندارم! ولی بازم وجود دارم، با تمام مشکلات زندگیم و درد ها، وجود دارم.
    ویرانگر فقط وجود داره، منم وجود دارم ولی زندگی هم میکنم. زندگی که پر از غم و شادیه.

    •••

    چالش از اینجا شروع شده^^ همتون دعوتین به این چالش~~~

    فعلا~

  • ۷
  • CM. [ ۶ ]
    • Brilli .Shr
    • جمعه ۸ مرداد ۰۰

    The owner of this blog has died

    مرگ، یه کلمه ایه که خودش خاموشه، بی حرکت  بی روح و سکوته. مرگ برای من یه چیز ترسناکی بود، هنوزم تا آخر میترسیدم اما قبول کردم که مرگ برای هر کسی طبیعیه. مرگ وقتی میرسه که روح از زندون جسم خارج میشه و آزاد میشه.
    بعضیا دوست دارن با لبخند به سوی مرگ میرن، بعضیا با گریه و غم و بعضیای دیگه با احساسات دیگشون. من شاید، وقتی رفتم، با خنده به سوی مرگ میرم و آخرین جمله من این باشه که "من تجربه های زیادیی کردم اما فقط یه چیزی فهمیدم که زندگی همیشه سخته اما میشه اونو شیرینش کرد."
    و شماها... شماها هیچ وقت صدای خنده های منو فراموش نکنین، محبت هایی که کردم رو فراموش نکنین، صدای من و استعداد هایی که داشتمو فراموش نکنین. در واقع... "من" رو فراموش نکنین و به فکرم باشید، شاید بگین که دیگه نیستم ولی بازم بهم فکر کنین و به آسمون نگاه کنین، چون من با دیدن آسمون انرژی میگیرم. بهم فکر کنین و انرژی داشته باشید.

      من با خنده میرم‌.

    • یه سوال؛ اگه خدایی نکرده من مردم، اولین خاطره ایی که ازم داشتین و یادتونه چی بود؟ یا با دیدن چه چیزی یاد من میوفتین؟

    اینو از وبلاگ های مختلف دیدم اما اولش از مائو دیدم و شروع این چالش از اینجا بوده!

    دوست نداشتم اینو بنویسم چون این چالش... یه کمی دلمو میگیره :( ولی خب، دیگه نوشتم! و آها یادم رفت بگم. هر کسی این چالشو ننوشته، به این چالش دعوته^^

    فعلا.

  • ۵
  • CM. [ ۷ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۳ مرداد ۰۰

    these days

    *گردگیری کردن وبلاگم* اهم... سلام^^ بیاین ادامه مطالب چون کلی حرف ها از روز های گذشته دارم~~

  • ۵
  • CM. [ ۷ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۳۰ تیر ۰۰

    Where's the good days?

    نمیدونم که اون روز کی‌ میرسه؟ اون روزی که قراره یه نفس راحتی میکشم، روزی که تمام درد های روحم تموم بشن، روزی که اون سختی های بیش از حد از دوشم برداشته بشن، روزی که بتونم، به قول چانیول، جعبه رو بشکونم،روزی که قراره روز خودم باشه... نمیدونم بهش امید پیدا کنم یا نه، ولی قرار نیست فقط منتظرش بمونم، بلکه قراره کم کم دست به کار بشم، هر چه زود تر.
    چه زود یا چه دیر، به اون روز میرسم.

  • ۱۰
  • CM. [ ۷ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۱۳ تیر ۰۰

    CB - 6104

    CB - 6104

      من هیچی از عشق نمیدونستم، تاحالا عاشق هم نشده بودم و عشق حس نکرده بودم؛ تا این یه روزی با اکسو آشنا شدم و بعد از وجود عشق بین دو پسر با استعداد و مهربون و خوش قلب، با خبر شدم. اونا موقع آشناییشون، ده ثانیه بهم خیره شده بودن و چی شد؟ اونا یهو صمیمی شدن‌ و چشماشون درخشید! و این درخشش چشم هاشون که مثل ستاره ها میدرخشیدن، هیچ وقت از بین نمیرفت.‌ وقتی کنار همن، بهم نگاه میکنن، لبخند میزنن و میخندن، بدون هیچ حرفی، با چشم هاشون، بهم عشق میدن. اونا، چانبک بودن، بیون بکهیون، قلبشو برای پارک چانیول باز کرد تا برای همیشه تو قلب بکهیون زندگی کنه و چراغ دل بکهیون رو همیشه روشن نگه داره. هر دو تاشون بهترین حمایتگران برای خودشونن، هوای همدیگرو دارن، از هم مراقبت و محافظت میکنن، میخندن، نزدیک میشن و با چند لمس کوتاه، احساس عشق بهشون دست میاد. چانبک بهم عشق رو نشون داد، بهم نشون داد که چشم ها هیچ وقت و به هیچ عنوان، دروغ نمیگن، همیشه راستشو میگن! خوشحالم که باهاشون اشنا شدن و بهم فهموندن که عشق چجوریه. من میدونم که عشق بین چانیول و بکهیون، انتهایی وجود نداره و ادامه داره.

    #من_نوشته

  • ۷
  • CM. [ ۴ ]
    • Brilli .Shr
    • دوشنبه ۲۴ خرداد ۰۰

    Don't Fight The Feeling

    No place, no town that we can’t go
    Always, why not? Face it
    What you felt just now is the right answer
    'Cause I feel like I'm ballin', oh babe

    EXO  -  DFTF

    سلامم به همگی! خوبید؟؟ خب همون طور که میدونین، دیروز یعنی ۷ ژوئن، ارای دونت فایت د فیلینگ شروع شده و ام وی و آلبوم اکسو هم‌ منتشر شده*-* وایی نمیدونین چقدر خفن و قشنگ بود، همچی عالی بود. مهم از همه، ییشینگ هم تو ام وی حضور داشته و خوندهㅠㅠ حالا نه فقط تایتل ترک ها، بلکه تو چهار تا ترک دیگه هم خونده ㅠ0ㅠ خلاصهه اکسو واقعا شاهکاره!! بهشون افتخار میکنم~~~

    فقط یه چیزی، میشه بهمون تو استریم کردن کمک کنین؟ :( دیروز سرعت استریم خیلی بالا بوده ولی الان یه کم سرعتش رفت پایین. اینم لینک ام وی:

     "https://youtu.be/2IkoKhr6Tss"

    ممنونم که کمکمون میکنین قشنگا~

    پ.ن: شاید باورتون نشه ولی من هنوز چهار تا ترک دیگشو گوش نکردم "-"

    خب دیگه فعلا~~

  • ۸
  • CM. [ ۴ ]
    • Brilli .Shr
    • سه شنبه ۱۸ خرداد ۰۰
    • اینجا جایی هست که از روزهام، فنگرلی کردن‌هام و حرف‌هایی که از قلب و ذهنم میگن، مینویسم. جایی به اسم سرزمین آسمون که وقتی به آسمون نگاه کنی، بیشتر لبخند میزنی. پس اگه داری به آسمون نگاه میکنی، به من فکر کن. :)♡
    ۱۳۹۶.۱.۴
    Post Archive
    a