Decanting

— اوه سهون، مدل معروف توی کره، کسی بود که کل دختر‌ها عاشقش بودن و رقیبش، کیم جونمیون، مدلی که با زیبایی خودش با تمام مدل‌ها، حتی با اوه سهون می‌جنگید تا اول بشه، اما وقتی همدیگر رو میبینن و تا بخوان بهم تیکه بندازن، قلب هر دوتاشون شروع میکنن به تپش تندتر. کی فکرشو میکرد که سهون، عاشق رقیبش، یعنی جونمیون بشه که نه تنها زیبای ظاهریش، بلکه زیبایی درونش براش خطرناک باشه و جونمیون برای این که بیشتر دل سهون رو به دست بیاره، اون رو برای نوشیدن شراب قرمز، دعوت میکنه اما اینو نمیدونه که سهون همین الانش هم مسته، مست جونمیون.

"شاید دیدنت و عاشق شدنت، برای من بزرگ‌ترین اشتباه و گناهم باشه اما عیبی نداره؛ تو برای من یه میوه ممنوعه من هستی، زیبا و خوشمزه. "

Decanting
SUHO
Magic Spirit

You are in dangеr like the scent of flowеrs

  • ۵
  • CM. [ ۴ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۲۹ خرداد ۰۱

    It's so bad

    قبل از هر چیزی، این پست تو مایه‌های درد و دل و چسنالگی و دلتنگی و این چیزاست، خودمم نمیخواستم تو روزای برگشتنم به وبلاگ‌نویسی باید این مطلب رو بنویسم ولی چاره‌ای نداشتم، پس میخوام راجب یه چیزی درد و دل کنم، چسناله کنم و دلتنگی رو نشون بدم.

    راستشو بخواین، من تو پست قبلی گفتم که وقتی میهن کلا برای همیشه بسته شد، دیگه اون انگیزه وبلاگ‌نویسیم رو از دست میدادم، مثل یه گل رز پژمرده که گلبرگ‌هاش دونه دونه رها میشد و خود اون گل، بی‌گلبرگ میشد. انگیزه وبلاگ‌نویسی من هم مثل گل رز بود، هی کم کم پر پر میشد و محو میشد. من تو چنل تلگرامم، مدام از روز‌های خوشی که تو میهن داشتم رو میگفتم و بعد میگفتم که "ای کاش همه چی مثل قبل شه." اما فایده‌ای نداره، هری درست میگفت؛

    You know it's not the same as it was.  — HS - as it was 

    بعضی از چیز‌ها، عوض میشد، یه چیز جدیدتری میشن، مثل قبل نمیشن و هیچ کاری نمیشه کرد که مثل قبل باشه، مثل این میمونه که ما نمیتونیم گذشته رو تغییر بدیم. مسئله فقط من نیستم، مسئله اینه که بعضی‌های وبلاگ‌نویسانمون، -چه تو اهل بیان باشم، چه تو اهل میهن و جاهای دیگه- نیستن، وبلاگ‌هاشون رو به یه دلایلی بستن. دیدن یه وبلاگی که فضای قشنگی داره و پست‌های زیبایی داره ولی متوجه میشی که خود اون وبلاگ‌نویس اونجا نیست و وبلاگشو غیرفعال کرده، خیلی غم‌انگیزه. مثل خونه زیبا و آروم که خود صاحبش دیگه اینجا زندگی نمیکنه. وقتی میبینم وبلاگ‌ها فعالیت ندارن، خیلی منو ناراحت میکنه. هیچ‌چیز مثل سابق نمیمونه، تو هر زمینه‌ای، حتی تو وبلاگ‌نویسی. خودم نمیدونم این حقیقت رو قبول کنم که هیچ‌چیز مثل قبل نیست یا نه...؟

    من انگیزه‌ام رو موقعی به طور کلی از دست دادم که کمتر فعالیت میکردم و واقعا اون حس پست گذاشتن رو نداشتم. حدود ۷ ساله وبلاگ‌نویسی میکنم و میدونم چقدر تجربه‌های زیادیی تو این زمینه وبلاگ‌نویسی داشتم. با خودم دیدم‌ که دارم این کار رو با دست‌های خودم رهاش میکنم و این خیلی غم‌انگیزه... دیدم واقعا نمیخوام این هفت سالی که وبلاگ‌نویسی کردم و الکی الکی رهاش کنم. گفتم کافیه سحر، تو فقط بنویس، مگه وبلاگ کمکت نکرد هر چیزی که نتونستی بیان کنی، تو اینجا بنویسی؟ پس رهاش نکن...

    و من الان اینجام، جایی که مثل سابق نیست ولی همچنان ادامه میدم. شماها وبلاگ‌نویس‌ها انگیزه‌اتون رو از دست ندین، ادامه بدین، شما چندین ساله که وبلاگ‌نویسی میکنین، پس رهاش نکنین.♡

    خب دیگر چسناله و کوفت و زهرمار بس است. امیدوارم روز قشنگی داشته باشین~

  • ۱۰
    • Brilli .Shr
    • جمعه ۲۷ خرداد ۰۱

    Talking about this

    Don’t, don’t hide yourself, It’s sad if I’m in a hurry alone, My burning heart like that flame, I want to give it to you, I want to stay, Don’t hurt me. What shall we do about tonight? Shall we cross the sparkling galaxy together? In the night where the lazy streetlights are drowsy, In the night, tonight. — Chen; shall we 

    — — — ••••• — — —

    سلام سلام به همگی! این پست دیگه از اون پست‌هاست که بوی برگشت من رو میده. امیدوارم تا الان حالتون خوب باشه. از خودم بگم؟ خب، راستش این ماه خرداد اصلا تموم نمیشه، یه جوری میگذره که قشنگ حکم خود فروردین رو میده-

    امتحاناتم تا سی و یکم خرداد تموم میشه و من بعد از این‌ها، آزاد میشم. :> خلاصه که این امتحانات زیادی دارن تو سر و کله‌ی من میزنن و مخم دیگه کشش درس‌ها رو نداره.ㅠㅠ والا، نصف امتحان‌های بچه‌ها تموم شده، مال من هنوز مونده.ㅠㅠ اه چرا اول پست همش غر میزنم؟ بگذریم.

    از اونجایی که نزدیکای اتمام امتحاناتمه، گفتم بیام وبلاگمو باز کنم. راستشو بخواین، من برای این که به وبلاگ‌نویسی ادامه یا نه، خیلی کلنجار میرفتم و فکر میکردم که چیکار کنم. میدونین، آخه وبلاگ‌نویسی دیگه بوی سابق رو نمیده، قبلا ما یه پست روزانه و کوتاه مینوشتیم کلی نظر میگرفتیم ولی بعد از این که میهن رو ازمون گرفتن، انگیزه‌ام برای ادامه دادنش روز به روز از دست میدادم. حتی آلو یه اشاره‌های خوبی (بخش شماره چهار رو میگم) از این موضوع کرده و من کاملا موافقم باهاش. ولی خب، اینبار تصمیم گرفتم که ادامه بدم و وبلاگ رو رها نکنم و الان در خدمت شمام.^^

    + در مورد فعالیتم بگم که یه فکری برای پست‌های جدیدم میکنم. سعی میکنم یه بخش دیگه‌ای برای این وبلاگ اضافه کنم و اگه واقعا عملی بشه، خیلی خوب میشه. به هر حال، ممنونم که اینجا هستین و منتظر پست‌های من هستین، همینشم برای ارزش داره.♡

    پ.ن: من و آلو جونوونگ با ریونگ(سریال تومارو) رو شیپ میکنیم. آره.😔😂

  • ۵
  • CM. [ ۶ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۶ خرداد ۰۱

    I got this on my way, AuRoRa

    AuRoRa
    Onewe
    Magic Spirit

    — — — ••••• — — —

    I got this on my way, AuRoRa. It cross over my head, Go ahead. Clear the clouds that cover you, Shine brighter with the light in the dark night, Please stay with me, Stay a little longer with the light in the dark night. — ONEWE

  • ۷
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۶ خرداد ۰۱

    Back

    "میدونم. حس میکنی همه دارن پیشرفت میکنن و فقط منم که مسیرم رو گم کردم، انگار فقط منم که بازنده‌ام، انگار فقط منم که هنوز وایسادم ولی تو همیشه کسی بودی که تا وقتی موفق بشی، تلاش کردی، نه؟" — tomorrow

    — — ••••• — —

    بلاخره، سلام. سحرِ وبلاگ‌نویس برگشته.♡ این پست رو مقدمه برگشتنم بدونین.

  • ۵
  • CM. [ ۴ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۲۵ خرداد ۰۱

    ordibehesht

    / ماه اردیبهشت؛ سال ۱۴۰۱
      بدون شک میتونم بگم که این ماه، سخت ترین ماهی بود که گذشت. مدام در عذاب و درد و اشک و غم بودم و هر روز و هر شب سوالاتی تو ذهنم می‌چرخدید که "من چطور تو این روز‌های سخت زنده هستم؟" و "من چجوری دووم اوردم؟" و... 
    غم تو این یه هفته یا دو هفته وجود منو کنترل میکرد و نزدیک بود منو ببلعه تا دیگه نتونم خوشحال باشم. هی اشک میریختم، روانم بهم میریخت و فکرهای منفی و وحشتناکی به ذهنم میومد. مثل جهنم میمونه، انگار که یکی داشت از من امتحان می‌گرفت که ببینم "جهنم" چه طعمی داره، چه حسی داره و چجوریه! وحشتناک بود، وحشتناک. اینطوری میگم وحشتناک که تا به حال این حال بد من طولانی نشده بود. معمولا وقتی حالم بد میشد، فقط در حد یه روز طول میکشید ولی من به اندازه یکی - دو هفته عذاب کشیدم، گریه کردم و داد زدم و حرفای ناگفته‌ام که خیلی مهم بود رو با درد گفتم و آروم شدم؛ نمیتونی تصور کنی که تو چه وضعی گیر افتاده بودم...
    میدونی، این غمی که داشتم، جزی از زندگی من شد، رو من تاثیر گذاشت و این تاثیر دیگه هیج وقت تو وجودم از بین نمیره ولی میخوام همین تاثیر بدم رو تبدیل کنم به یه گیاهی که با رنج رشد میکنه و ظاهر زیبایی داشته باشه، میخوام دردهام رو تبدیل کنم به آجرهای خونه‌ی خودم، میخوام با تمام غم‌ها و دردهایی که داشتم بخندم و زندگی کنم. 
    من برای چی زنده‌ام؟ من با وجود خودم، دوستام، خانوادم، آیدل‌ها و خواننده‌هایی که دوستشون دارم، آهنگ‌هایی که حرف‌های دلشونو میزنن، آسمون پاک و درخت‌هایی که نفس میکشن، زنده‌ام. من زنده‌ام چون "من خونه هستم."

  • ۹
  • CM. [ ۱ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۹ ارديبهشت ۰۱

    Bullshit

    روزایی که میگذرونم، سخت و مزخرفن. انقدر مزخرف که آدم دوست نداره همچی بلایی سرش بیاره. حدودا یه ماه - دو ماهه که تحت فشارم، از یه طرف امتحانات شروع میشه و نمیدونم قراره چجوری از پسش بر بیام، از اون طرف هی مدام شاهد دعواهای خانوادگیم میشم و مدام این مشکلات زندگیمون بزرگتر و بزرگتر میشه و از اون طرف، هیچ رحمی بهم نداریم. من عجیبم، چون فکر میکنن من همچی رو خراب میکنم و دعوا رو درست میکنم، من احمقم چون فشار داشتنم یه جوکه، من عجیبم چون مدام مودی میشم، یه روز میخندم و یه روز غرق در اشکام هستم. من احمقم چون تا بخوام حرف بزنم، میگم تو هیچی نگو. من عجیبم، من احمقم، من قویم... قوی تر از چیزی که فکرشو بکنی. قوی بودن هنر میخواد، میدونی؟ تو باید بپذیری که زندگی چقدر میتونه مزخرف و بد و سخت باشه. تو باید بپذیری اون رویایی که از زندگی و دنیا داشتی، فقط یه مشت رویای الکیه که بهت امید واهی میده. تو باید بدونی که دنیا هم زشته و کثیفه و هم زیبا و بزرگه. تو باید بدونی که واقعیت رو باید بپذیری، واقعیت اینه. سختی‌ها از راه می‌رسن و این تویی که باید ببینی که میتونی از پس این چیزا بر میای یا میمیری. من دقیقا بین از پس بر اومدن و مردن هستم؛ ممکنه ازشون بگذرم و زنده بمونم یا ممکنه بمیرم... :)

    پ.ن: باید کم کم از اینجا و از همچی فاصله بگیرم.

    • Brilli .Shr
    • سه شنبه ۲۰ ارديبهشت ۰۱

    Protect

    I'm gonna protect you, each one of you, i will protect you, all the stuffs, fans, members, I'm gonna protect you all!! No one set a finger on them, Don’t even you Dare touch them. – Bangchan

    میدونی، وقتی به زندگیت نگاه میکنی، میبینی از گوشه و کنارش مشکلات دیده میشه و این بهت حس ناامنی میده. حتی برای هر کاری آماده نیستی و حس میکنی اگه انجامش بدی، ممکنه خرابش کنی، در صورتی که هممون اشتباه میکنیم و این برامون تجربه میشه ولی آماده بودن برای دوبار انجام دادن یه کاری یا رفتن به یه جایی رو نداری. اینجاست که نمیدونی چی کار کنی و آمادگیشو نداری ولی شاید یه نفر یه چند نفری باشن که بتونه بهت حس خوبی بده یا حس امن رو داشته باشی. دیروز با وجود مریض بودنم(سرما خوردم و هی سرفه میکنم.) بی حال بودم و روحیه‌ام یه کمی بد بود. بعد از مدرسه، خوابیدم و بیدار شدم و اولین چیزی که دیدم، بنگچان بود که عرق در اشک‌ و عشق و محبت بود و از ته دلش میگفت: "من ازتون محافظت میکنم، تک تک شماها، استف، فن‌ها و اعضامون...!" و اینطوری بود که من یه لحظه، حس خوب و امن بهم سمتم اومدن. نمیدونم ولی گفتن این حرفا و عمل کردنش کار هر کسی نیست ولی بنگچان انسانیه که همیشه به حرفایی که میگه عمل میکنه، اونم به خاطر استی‌ها و از پسش بر میاد، اون میتونه از ما محافظت کنه.

    میدونی، بحث اینجاست که ما کسایی توی زندگیم دارم که برای من مثل یه "خونه" میمونن. خانوادم، دوستام، گروه‌هایی که استن میکنم یعنی اکسو، اسکیز و اس‌اف‌ناین و بقیه برای من خونه‌ی من هستن. تا وقتی این‌ها تو قلبم هستن، دیگه قرار نیست حس بدی داشته باشم، من ارزش این رو دارم که خوشحال باشم.♡

  • ۸
  • CM. [ ۰ ]
    • Brilli .Shr
    • دوشنبه ۱۲ ارديبهشت ۰۱

    Somewhere only we know

    Oh simple thing, where have you gone? I'm getting old and I need something to rely on. So tell me when you're gonna let me in, I'm getting tired and I need somewhere to begin. And if you have a minute, why don't we go? Talk about it somewhere only we know? This could be the end of everything So why don't we go somewhere only we know? Somewhere only we know

    Keane – somewhere only we know 

    پ.ن: این آهنگ، پیشنهادی از طرف سوهوئه. 

  • ۷
    • Brilli .Shr
    • جمعه ۲ ارديبهشت ۰۱

    farvardin

    / ماه فروردین؛ سال ۱۴۰۱.

      خب، راستش این ماه خیلیی طولانی گذشت، انگار که فروردین ۳۱ روز نیست، ۵۰ روزه. انگار که یه باگی تو هر سال هست که فروردین ماه خیلی طول میکشه تا تموم بشه و بقیه ماه‌ها عین چی سریع میگذرن!! برای شر ع سال جدید، ماه جالبی نبود ولی بدم نبود، هر کدوم لابه‌لاش یه خوبی و بدی هم داشت. 

    بیشتر خبر‌های خوبی میومد و من از شنیدنش خوشحال میشدم. این که سوهو قراره آلبوم بده و آلبوم اومد و خیلی هیجان داشتیم، کلی آپدیت ازش گرفتیم و کلی خوش گذشت. حتی اسکیزم میومد وسط و خودمم مونده بودم که چجوری فنگرلی کنم. تلخ ترین چیزی که بود، سربازی یونگبین و اینسونگ اس‌اف‌ناین بود که شروع شد و باید منتظرشون باشیم. :( 

    در کنارش بینابینش بارون میومد اما کم و همینم واسم کافی بود. هر چند که فروردین از اینجا به بعدش برام سخت شده بود که مدرسم حضوری شد و راه رفت و برگشتنم و حتی امتحانات مستمر منو خستم میکرد و کلی از امتحاناتمو اصلا خوب ندادم ولی خب، برام مهم نیست. حتی روز آخر این ماه هم - با وجود خبر‌های خوبی که تو این ماه اومده بود. - برام بد تموم شد، چون حالم واقعا خوب نبود. الان حال خودمو نمیدونم راستش اما بهتر از دیروزم.

    این تازه شروع این سال ۱۴۰۱ ئه و هنوز نمیدونم قراره برای ماه‌های دیگه چجوری بگذرونمش. فروردین ماه قرار بود به خوبی تموم بشه ولی اینطوری نبود، حس بد تو وجودم پر شده بود و اصلا نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم. نمیخوام برای شروع اردیبهشت ماه حس بدی داشته باشم، میخوام هر جور شده، تا آخر ماه اردیبهشت خوشحال باشم، حتی اگه غم کمی داشته باشم و گریه کنم، میخوام حس خوبی داشته باشم و بتونم به حس رهایی نزدیک بشم، حس رهایی از دست این مدرسه و یه شروع جدید برای من، یعنی سحر الان. سحری که تا الان قوی بوده و از پس همچی قراره بر بیاد.

  • ۸
  • CM. [ ۰ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۱ ارديبهشت ۰۱
    • اینجا جایی هست که از روزهام، فنگرلی کردن‌هام و حرف‌هایی که از قلب و ذهنم میگن، مینویسم. جایی به اسم سرزمین آسمون که وقتی به آسمون نگاه کنی، بیشتر لبخند میزنی. پس اگه داری به آسمون نگاه میکنی، به من فکر کن. :)♡
    ۱۳۹۶.۱.۴
    Post Archive
    a