Cartography - 5

سلام سلام قشنگا. امروز به چهار تا سوال جواب میدممم~~~

سوال‌ دهم- یک آرزو برای سال آینده؟

آرزوهام زیادن اما مهم ترینش "خوشحالی و سلامتیه".

– ••••• –

سوال‌ یازدهم- سه راه در امد شما که میتوانید برای سال اینده انها را گسترش دهید؟

۱. تو سوال اول گفتم که یه فروشگاه راه بندازم که همه بتونن سفاش نقاشی بدن یا میشه وسایل‌ها با طرح نقاشی خودم بفروشمشون و اینطوری خیلی خوب و جالبه.

۲. شاید تو کار طراحی لباس درآمد داشته باشم.

۳.فعلا نمیدونم. "-"

– ••••• –

سوال دوازدهم- مشکلاتی از زندگی شما که میخواهید در سال اینده آنها را حل کنید نام ببرید. چه کاری باید انجام دهید ؟

اوه اوه اوه چه سوالی... .-.

۱. خرجی زیاد. یعنی میشه گفت قبلا پولمو صرف خرید خوراکی میکردم. این میشه حلش کرد یعنی باید سعی کنم کلی پول جمع کنم تا شاید برای خودم یه کتاب یا یه چیزی بخرم باهاش.

۲. عصبی شدنم.‌ عاهه این رومخ ترین مشکلیه که دارم که نمیدونم واقعا میشه حلش کرد یا نه. ولی نهایتا باید سعی بکنم‌که حل بشه.

۳. مدرسه. "-" مدرسه خودش یه مشکله برام. معلم های عجیب، امتحاناتی که هر رووووز میدن. اینم وقتی حل میشه که دیگه فارغ‌التحصیل میشم و دیگه ادامه تحصیل نمیدم.^^

۴. یه وقتا راحت نیستم حرف بزنم یا روم نمیشه حرفی بزنم و خب یه جورایی این مشکل منو کوچیک میکنه، اینم ممکنه حل بشه، اونم زمانی که سعی کنم اعتماد به نفس "به اندازه" داشته باشم تا از حرف زدن با دیگران خیلی خجالت نکشم.

۵. افکارم... شاید این مشکل بزرگ و اصلی من باشه. متاسفانه به این پی بردم که ذهنم یه وقتا شلوغ میشه و معمولا فکر‌های بد مثل مرگ کسی یا هر چیزی به ذهنم میاد یا وقتایی که خواب خیلی بد میبینم، میفهمم که ذهنم در چه حالتیه، یعنی میشه گفت ذهنم داغونه و جدیدا اینطوری شدم. نمیدونم میشه حلش کرد یا نه ولی امیدوارم بشه با یه روش‌هایی حلش کرد.

۶. تنبلیم. اینم خودش یه مشکل بزرگیه برای خودم و بقیه، البته بیشتر برای خودم. فکر کنم بشه حلش کرد، اونم این که سعی کنم انقدر تنبلی نکشم، حوصله داشته باشم که بتونم کارمو انجام بدم.

– ••••• –

سوال سیزدهم- لیستی از فیلم-سریال و یا انیمه ای که میخواهید در سال اینده حتما مشاهده کنید

آخجون این سوال*-* فقط ممکنه لیستم زیاد باشه پس...

سریال‌ها؛ semantic Error - euphoria - bad & crazy - my name - 21 25 - mr. Queen - color rush - happiness - chicago typewriter - The king affection - tomorrow 

فیلم‌ها؛ the box - the pirates2 - call me by your name

انیمه‌ها؛ dororo - Jujutsu kaise - Tokyo Revengers - The promised never land - Bungou stray dogs - Given - Howls moving castle - Spirited away - Attack on titan

همیناش اومد تو ذهنم. :") اگه پیشنهادی برای سریال، فیلم یا انیمه داشتین بگین~

پ.ن: دیشب جشن چهارشنبه‌سوری نبود که، جنگ بود. :|

  • ۲
  • CM. [ ۲ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۲۵ اسفند ۰۰

    Cartography - 4

    سلام سلاممم~ امیدوارم حالتون خوب باشه. بریم برای سه سوال بعدی.

    سوال هفتم- فکر میکنید لازم است برای اینکه حالتان در سال جدید خوب باشد چه کارهای ساده اما موثری انجام دهید؟ لیستی از انها تهیه کنید.

    ۱. سعی کنم بیشتر به گل و گیاه‌های خودمون برسم و بهشون آب بدم.

    ۲. نقاشی بیشتر بکشم چون بیشتر حالمو بهتر میکنه.

    ۳. یه گپ کوتاه با خواهرم و مامانم.

    ۴. یه صفحه از بولت ژورنالم درست کنم.(خیلی وقته باهاش کاری نکردم.)

    ۵.کمی گیم بازی میکنم تو لپ‌تاپم :>>

    ۶. دیدن موزیک ویدیو، خوندن کتاب و گوش کردن به آهنگ.

    ۷. نوشتن یه چیزی حتی اگه نخوام منتشرش کنم.

    ۸. بیرون رفتن و پیاده‌رویی.

    ۹. درست کردن غذایی که دوست دارم.

    – ••••• –

    سوال هشتم- چیز هایی که امسال قدرشان را فهمیدید و لازم است در سال اینده بیشتر به انها اهمیت دهید لیست کنید.

    ۱. این که سعی کردم خوشحال واقعی بمونم و نذاشتم کسی منو ناراحتم کنه.

    ۲. تلاش برای یه کاری مثل نقاشی، کاور کردن یه آهنگ و نوشتن.

    ۳. دوستانم و خانواده خودم.

    ۴. و خود من!

    – ••••• –

    سوال نهم- سه عادت شما که لازم است در سال اینده برای حذفشان تلاش کنید؟

    - ناتوان بودن سر گفتن یه چیزی که باید با صادقانه گفت. - دیر بخوابم یا نتونم کلا بخوابم. - گشاد بودن و تنبلی بودن. - عصبی شدنم. (‌میدونم بیشتر از سه‌تا شد ولی خب...)

    پ.ن: امروز شب چهارشنبه‌سوری هست و خواستم بگم که تو شب‌ زیاد نمونید بیرون یا اگه میخواین برین بیرون، مراقب باشین که چیزیتون نشه. :"| برای این که صدای شخمی ترقه و بمب و اینا نترسین و اعصابتون خورد نشه، یه هدفون بذارین رو گوشتون و آهنگ گوش کنین.♡

    پ.ن۲: گشنمه. خیلی گشنمه. بای.

  • ۳
  • CM. [ ۱ ]
    • Brilli .Shr
    • سه شنبه ۲۴ اسفند ۰۰

    Cartography - 3

    سلام. امروز دو سوال رو جواب میدم. "-"

    سوال پنجم- یک جمله-شعار- برای سال اینده خود انتخاب کنید‌ که به شما انگیزه میدهد به خوبی ادامه بدهید. ان را بخاطر بسپارید.

    قبلا یه شعار داشتم که نمیدونم واقعا شعار بود یا چی بود، ولی هر چی بود، یادم نمیاد که جملش چی بود. الان راستشو بخواین من اصلا شعاری ندارم چون که انگار نمیتونم این شعار رو عملی کنم و خب، توان عملی کردنشو نداشتم. همین که بیام به خودم یادآوری کنم که "تو خوب کارتو انجام بده، تا آخرش تلاشتو بکن، حتی اگه کارت یه کمی ایراد داشته باشه." بهتره و اون ایراد، شاید بتونه بهم کمک کنه که بتونم رو این ایراد ها کار کنم تا اون هارو اصلاح کنم.

    – ••••• –

    سوال ششم- پنج مورد از درس هایی که امسال اموختید و برای سال اینده به دردتان میخورد و نباید انهارا فراموش کنید؟

    ۱. این که بیای حال دیگرانو خوب کنی خوبه، اما یه وقت‌ها هست که کاری از پست بر نمیاد و نمیتونی براش کاری کنی و مجبوری یه فرصت به اون بدی تا خودش بتونه برای خودش یه کاری انجام بده تا بهتر بشه.

    ۲. نباید اجازه بدی کسی بیاد بهت دستور بده که چیکار کنی یا چیکار نکنی، یا بهتره بگم، نذار برای تو تصمیمی بگیره. ما قدرت تصمیم‌گیری داریم و میدونیم برای خودمون چه تصمیمی بگیریم.

    ۳. هممون یه اشتباهی میکنیم، کیه که اشتباه نکنه؟ محاله! هیچ اشکالی نداره اگه یه اشتباهی کردیم ولی باید این اشتباه رو تبدیل به یه درس زندگی کنیم تا دیگه دوباره اون اشتباه رو تکرار نکنیم.

    ۴. قدر کسایی که داری رو بدون. دوستات، خانوادت یا هر کسی. فقط سعی کن اگه آدم سمی تو زندگیت هست، حذفشون کن و اهمیتی بهشون نده. 

    ۵. امتحان کردن یه کار و تجربه کردن و تلاش کردن، چیز جالبیه، از چیزی که میخوای تجربه‌اش کنی نترس، از تلاش کردنم دست‌ برندار، حتی اگه خوردی زمین هم، بازم ادامه بده. مطمئن باش که تلاشت یه نتیجه‌ای داره، یه نتیجه خوب.

    پ.ن: دیشب یه طوفانی برپا شد که سوهو قراره آلبوم جدید بده به اسم "gray suit" که مطمئنم این آلبوم بوی راک میده، شایدم راک کلاسیک مثل بیتلز و نیروانا. میوفته ۱۵ فروردین و حالا موندم لباس چی بپوشم. =)))

  • ۶
  • CM. [ ۲ ]
    • Brilli .Shr
    • دوشنبه ۲۳ اسفند ۰۰

    Cartography - 2

    سلام. "-" امروز به دو سوال دیگه جواب میدهم. "-"

    سوال سوم- سه چیز که بنظرتان لازم است در سال اینده به خوبی یاد بگیرید؟

    ۱. عاممم... شاید بتونم زبان رو یاد بگیرم، انگلیسی، کره‌ای، ژاپنی، ایتالیایی و...

    ۲. کار با آبرنگ یا روغنی چون خیلییی دوست دارم باهاش نقاشی بکشم!!!

    ۳. نویسندگی. از اونجایی که نوشتن رو دوست دارم، دلم میخواد خیلی چیز‌ها بنویسم، از عشق، ماجراجویی، غم و هر چی.

    – ••••• –

    سوال چهارم- فکر میکنید درسال اینده باید از چه چیزها و چه کسانی دور بمانید؟ چرا؟

    - از آدم‌های سمی. چون واقعا جاشون تو زندگی ما نیست و آسیب میزنن. یا کسایی که به جای من، برام تصمیم میگیرن که چی کار کنم یا سعی کنن ناامیدم کنن. به هر حال ما به این جور آدم‌ها نیازی نداریم. =)

    - اخبار. شاید بگین چرا اخبار؟ خب میدونین، هممون میدونیم که همیشه بیشتر خبر‌های بد میاد، حالا چه تو تلویزیون، چه تو فضای مجازی. موقع خوندنش آدم حس بدی بهش دست میده که ختم میشه به اورثینک کردن و این‌چیزا. برای همین سعی میکنم خیلی حساس نباشم و خیلی به خبر‌ها گوش ندم که آسیب نداشته باشم.

    - حرف‌هایی که نظر نیستن و توهین حساب میشن. میدونین قدرت حرف‌ها واقعا تاثیرگذاره و بستگی داره اون حرف، خوب باشه یا بد. طی چند سال به این نتیجه رسیدم که حرف‌های بد خیلی تاثیر وحشتناکی رو آدم‌ها بذاره، بنابراین باید خیلی اهمیتی به این حرف‌های بد و تاثیرگذار ندم.

    – ••••• –

    پ.ن: چرا این روز‌هایی که میگذرونم انقدر کسل‌کننده‌اند؟ ناسلامتی نزدیک عیده-

    پ.ن۲: درخت‌هایی که تازه دارن برگ‌دار(؟) میشن و دیدین؟ فقط منم که برای این درخت‌ها ذوق دارم یا شماها هم همینطورین؟!

  • ۴
  • CM. [ ۰ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۲۲ اسفند ۰۰

    cartography - 1

    سلام به همگی.^^ امیدوارم حالتون خوب باشه. در حال حاضر دارین خونه تکونی میکنین درسته؟ ما هم کم کم شروعش کردیم، بهار نزدیکه و براش ذوق دارم.*-* از اونجایی که سال ۱۴۰۰ داره تموم میشه، این چالش میتسوری رو قراره انجام بدم چون موضوعش برای برنامه سال جدید هستش و ممکنه به دردم بخوره. امروز به دوتا سوال جواب میدم، پس بریم نقشه‌کشی برای ۱۴۰۱. >:)

    سوال اول- برای سال آینده چه هدف هایی دارید که مصمم هستید به انها برسید؟ برای رسیدن به انها برنامه دارید؟ موانع‌تان را لیست کنید و راه های پشت سر گذاشتن انها را بنویسید.

      – رفتن به کلاس‌های مختلف(مثلا نقاشی، موسیقی، زبان و...)

    برنامه: خب میدونین که دوازدهم و دیگه نمیخوام کنکور بدم و برم دانشگاه، چون زیادی وقت منو میگیره و خب، من انقدر برای درس خوندن وقت کافی ندارم و جونشو ندارم. پس به جاش میرم کلاس‌هایی که به دردم بخورن. مثل نقاشی که برای تقویت این کارو میکنم، کلاس زبان برای تسلط داشتن زبون که بتونم راحت انگلیسی حرف بزنم.(و خب به درد این که برم سفر خارج میخوره.) کلاس موسیقی که بیشتر میرم پیانو یاد بگیرم، شاید آهنگسازی هم یاد گرفتم و اگه هر کلاسی به ذهنم برسه، میرم سراغش.

    موانع: پول. آره، ممکنه برای ثبت‌نام کردن کلاس‌ها پول کمی داشته باشم و همینطور، حوصله داشتن من ممکنه افت بکنه و خب، نمیخوام اینطوری بشه، باید حوصله و انرژی داشت تا باید به اینجور کلاس‌ها رفت!!

    – ••••• –

      – نوشتن یه داستانی که شاید بشه چاپش کرد.

    برنامه: نمیدونم این یهویی به ذهنم اومد. به هر حال، نوشتن رو دوست دارم ولی باید در کنارش کلاس رفت که بتونم رو نوشتن تقویت کنم ولی خب، بازم ممکنه اشتباهاتی داشته باشم تو نوشتن، کیه که اشتباه نکنه؟ دوست دارم یه داستانی یا جیزی بنویسم که برای همه قشنگ باشه و دوستش داشته باشن و شاید یه بخش‌هایی از نوشتن‌هام رو بخش.های زندگی واقعی خودم ربط بدم که حداقل بتونم چاپش کنم~

    موانع: راستش این که ایده بیاد به ذهنم و شروع کنم از ریشه به تنه‌ی درخت(چی گفتم-) بنویسم، خیلیی وقت می‌خواد و ممکنه نوشتن یه همچی چیزی، طول بکشه. پس وقت نداشته باشم میترسم کارم به بن‌بست بخوره.ㅠㅠ

    – ••••• –

      – باز کردن یه فروشگاه کوچیک برای نقاشی‌ها و شاید برای لوازم تزئینی؟

    برنامه: اینم یهویی اومد تو ذهنم.(ببین این چالش چه میکنه با ذهنم.🤌) البته خب، تا قبلش تو ذهنم بود و خب، برای داشتن یه فروشگاه کوچیک که حالا ممکنه بزرگم بشه، کلی مسئولیت و وقت میخواد. من دوست دارم تو این کار، سفارش بگیرم یا بتونم دفتر یا لوازم التحریری درست کنم که طرحش از خودم باشه و شاید مثلا از این آویزون‌هایی که به کلید خونه میذارین و اینا.(توضیحات منو-) یا برچسب های ریز و خوشگل از طرح خودم باشه که برای بولت ژورنال‌ها مناسبه یا از اون فوتوکارت‌هایی که میخوای تزئین کنی. فکر کنم دیدین همچی چیزی. خلاصه کلی کار هست که باید انجام داد.

    موانع: تو بخش برنامه گفتم، باید مسئولیت داشته باشم و وقت کافی داشته باشم اما یه چیزی هست، ممکنه کارم به یه مشکلی بربخوره یا توان داشتن پول رو برای کارام نداشته باشم و یا ممکنه که خیلی این فروشگاهم استقبال خاصی نشه. باید وقت کافی هم میخواد ولی وقت نداشته باشم کار به مشکل بر میخوره و همینطور، عملی کردن این فروشگاه شاید به سال جدیدم نرسه، ممکنه چند ساا طول بکشه پس...

      – یادگیری رانندگی و گرفتن گواهینامه.(چرا خندم گرفت؟XD)

    برنامه: این سحر ۱۸ سالشه و هنوزم باورش نمیشه و همش فکر میکنه ۱۷ سالشه. جدا از شوخی، از اونجایی که ۱۸ سالمه، میتونم گواهینامه بگیرم و رانندگی رو یاد بگیرم. چون دوست دارم تجربه‌اش کنم و اینو میذارم برای برنامه سال جدیدم.

    موانع: خب عام... فرصت نداشتن؟ شاید این موانعش این باشه. :<

    سوال دوم- ده تا از عادت های خوبی که بنظرتون لازمه سال اینده درون خودتون تقویت کنید رو بنویسید. چه چیزی باعث شد امسال نتوانید انها را داشته باشید؟ چگونه میتوانید ان علتها را از بین ببرید؟

    ۱. تنظیم درست خواب؛

    خب بله، تنظیم خواب من خیلی دیگه داره داغون‌تر میشه، میشه گفت که موقع خوابیدنم از ۱۰ شب رسیدم به ۲ یا ۳ بامداد. بعضی وقت‌ها هست که نتونم بخوابم و ممکنه طول بکشه تا بخوابم. خلاصه، این چیزیه که نیاز دارم درستش کنم وگرنه اگه انجامش ندم، ممکنه تبدیل بشم به سحری که چشماش گود افتاده و عین زامبی‌ها شده. "-"

    ۲. داشتن حوصله و انرژی برای انجام یه سری کار؟

    عامم عجیبه میدونم ولی باید در حد امکان باید حوصله هر کاری رو داشته باشم و سعی کنم کاری که انجام میدم رو مثل یه تفریح خودم بدونم. معمولا یه وقت‌ها حوصله انجام یه کاری رو ندارم و خب، این خوب نیست. اگه انجام دادن کارهام خوب پیش بره، مطمئنم که میتونم راحت و بدون گشادی انجامش میدم.

    ۳. تلاش برای پیشرفت نقاشی و نوشتنم؛

    اینو تو بخش برنامه هام گفتم که میرم کلاس که تقویت و پیشرفت کنم، چون الان چند وقتیه که تو یه جایی گیر کردم اونم به خاطر مدرسه و کروناست که نتونستم برای پیشرفتم کاری کنم.

    ۴. داشتن حوصله برای دیدن یه فیلم / سریال؛

    خیلی دوست دارم فیلم یا سریال ببینم ولی به یه دلایلی مثل وقت نداشتم و گشادی یا کارای مدرسه، یا برای دیدن یه سریال یا فیلم جدید وقت نمیکنم یا یه سریال رو نصفه ولشون میکنم. باید تا بتونم یه سریال ببینم و کلی لیست فیلم و سریال درست کردم که بتونم به خوبی پیش برم.

    ۵. خوندن کتاب؛

    خیلییی کتاب خوندن رو دوست دارم ولی خب، اونقدر کتاب زیادیی ندارم که بخونمشون یا وقت کافی برای خوندن ندارم. به کتاب‌های جدید خیلییی نیاز دارم تا بتونم خودمو سرگرم کنم و وقتمو صرف خوندن کتاب بکنم.

    ۶. رفتن بیرون، تنهایی / همراه با کسی؛

    راستش اگه حوصلم سر بره، شاید بتونم یه پیاده‌روی بکنم که این یه جورایی برام یه ورزشه. شاید برای رفتن به یه جای دیدنی برم مترو یا هر چیزی. همیشه با خواهرم میرفتم ولی این بار دوست دارم تنهایی انجام بدم.(فقط امیدوارم گم نشم. :-:)

    ۷. بدون هیچ خجالتی حرفمو صادقانه بگم.

    یه عادت واقعا بدی دارم که هیچ وقت نمیتونم یه حرف صادقانه رو بدون ترس و خجالتی بگم، یعنی نمیگم که مثلا اینطوری نشه و خب، باید رو این عادت کار کنم که تبدیل به یه عادت خوب بشه. یعنی این که بدون این که خجالت بکشم یا بترسم، حرفمو بگم. 

    ۸. خودمراقبتی؟ یا سلف‌کر؟ یه همچی چیزی؛

    این روزا همش دست میزنم رو اون جوش‌های ایکبیری روی صورت و بدنم.(خاک عالم چی دارم میگم؟) و باید رو خودم کار کنم که بیشتر مراقب پوست و سلامتی بدنم داشته باشم. بیشتر ورزش کنم، کرم‌های پوستی یا هر چیزی رو میزنم که بهتر و عالی تر بشم.

    ۹. یادگیری بیشتر آشپزیم؛

    خیلی آشپزی کردن رو دوست دارم ولی باید بیشتر از اینا یاد بگیرم. معمولا کم غذا درست میکنم که میتونه این باشه که هر وقت حوصله درست کردن یه چیزی رو داشته باشم، انجامش میدم ولی معمولا وسطش خسته میشم یا چیزیم میشه، پس برای این که بتونم بهتر انجامش بدم، باید عادت کنم که سختی‌هاشو بپذیرم و درست کنم. خلاصه که بله~

    ۱۰. راضی بودن از زندگی خودم اعتماد داشتن به خودم و تلاش بیشتر برای پیدا کردن هویتم.

    میدونین که هویت اصلی خودمون خیلیی نمیشناسیم و پیدا کردنش خیلی زمان میخواد. باید بیشتر بگردم تا بدونم که واقعا کی‌ام؟ و این که بیشتر خودمو دوست داشته باشم و از خودم متنفر نباشم چون این "من" اولین و تنها کسیه که با منه. همینطوری باید بیشتر از زندگی خودم راضی باشم. هنوزم راضیم ولی نه در اون حد. پس باید رو خودم کار کنم. تازه، هی نباید بگم "ببخشید" چون ممکنه اعتماد به نفسمو ببره پایین.

    پ.ن: تمام شد تا فردا برای سوالات بعدی. "-"

    پ.ن۲: با تشکر از میتسوری با این چالش جالبش، به شدت نیاز داشتم. :>♡

  • ۶
  • CM. [ ۱ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۲۱ اسفند ۰۰

    Memories Memories Memories :)

     

    یه سال و نیم از اون روزی که میهن‌بلاگ تعطیل شد میگذره و من همش میگفتم که ای کاش بازم از کل صفحه های وبلاگم اسکرین میگرفتم، چون همش حس میکردم خیلیی کم اسکرین گرفتم. ولی دیروز یه چیزی دیدم که باعث شد حال و هوام عوض بشه.

    اون روز آلو اومد واتساپ و تو پیوی من دو تا اسکرین فرستاده بود. بعد من‌چک‌ کردم و یه لحظه پنیک کردم.‌ دو تا اسکرین از وبلاگ اسکای لند میهن‌بلاگم بود. بعد آدرسش اونجا معلوم بود منتها نفهمیدم این از کجا اومده بود. ازش پرسیدم این از کجا اومده، این آدرسو برام فرستاد. ایشون اومده یه سری وبلاگ‌های میهن‌بلاگ رو تو یه جایی گذاشته که بتونیم وبلاگ مورد نظرمونو پیدا کنیم. ایشون تا تونستم یه سری چیز ها رو برگردونن که حداقل بشه یه مرور خاطراتی کرد وبلاگم جز اون‌ها بود... اون وبلاگ دوست داشتنیم که کلی پست میذاشتم و نقاشی میکشیدم، اونجا بود، یه لحظه حس کردم رفتم بهشت و برگشتم. در اون حد حس خوب و صد البته، حس دلتنگی داد. اون زمان سحر گذشته خیلی خر بود، سم تولید میکرد، خیلی فعال بوده تو زمینه وبلاگ و نقاشی و همینطور داستان مینوشته. انقدرررر خوشحال بودم که شک کردم دارم خواب میبینم که خب، واقعا این یه خواب نیست، رویا هم نیست، واقعیته! =")

    علاوه بر اون، وبلاگ های بقیه رو دیدم، مائو، یومیکو، آلو، دین دین، دینز و خواهرش، رسویدا، ستی(ستایش) داداش مینامی، پریا، مهتاب درازکم، نفیسه، چاطما و ساغر، الیزا، زد، یلی، کیانا و... بعضیاشون باز نمیشد چون اون موقع حذفش کرده بودن. ولی چه وبلاگ‌هایی بودنا. باهم تو باکس نظرات حرف میزدیم، هر چیزی که فکرشو بکنین.‌اصن میهن‌بلاگ یه جور جایی بود که انگار خونه خودمون بود.

    خدا وکیلی خاطرات قشنگی داشتیم. اونقدر خاطرات داشتیم که بعد ازن اون تعطیلی، مدام به این فکر میکردم که چرا خاطراتم از بین رفت، ولی خب به لطف ایشون تونستن خیلی از وبلاگ ها رو برگردونه و من واقعا ازشون ممنونم~

    رو عکس‌ها کلیک کنین تا بهتر ببینین.

    این‌ها بخشی از پست‌های اسکای لند توی میهن‌بلاگ بودن که بوی خاطرات میدادن. انقدر پست‌های جورواجور داشتما که خدا میدونه.XD

    خلاصه که، من حس کردم برگشتم به اون دوران‌ شیرین که میهن‌بلاگ برپا بود و هممون تو وبلاگمون فعالیت میکردیم و میگفتیم و میخندیدیم. از اون حس‌هایی دارم که میخوای بپری بالا و بدویی به سمت یه جایی و جیغ خوشحالی میزنی!!

    پ.ن: دو تا از بچه ها که اون زمان بودن رو پیداشون کردم، یعنی میشه گفت که اونا شناختن و حس اینو داشتم که انگار صد ساله همدیگرو ندیده بودیم.

    پ.ن۲: اگه میخواین وبلاگ اسکای‌لند میهن‌بلاگم رو ببینین، اینجا کلیک کنین.♡

    فعلا~

  • ۵
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۱۸ اسفند ۰۰

    I remember it, All Too Well

    – یادته؟ وقتی که توی هوای سرد پاییز، در حالی که برگ‌های درخت نارنجی رنگ و در حال سقوط بودن، تو در قلبم سقوط کردی و عاشقم شدی. اعتراف کردی و من باورم نمی‌شد. من همه‌چی رو خوب یادمه. یادته وقتی سوار ماشین بودیم، آهنگ مورد علاقمون رو باهم می‌خوندیم و می‌خندیدیم؟ حتی یادت هست که یه بار دعوامون شد اما تو هزار بار گفتی "ببخشید" و بغلم کردی؟ یادت هست که تو می‌گفتی "یه روزی که خواننده بشم، یه شعر از تو می‌نویسم و می‌خونم و با گیتار ساز می‌زنم، فقط برای تو."؟ من همه‌چی رو خیلی خیلی خوب یادمه، یول. میدونی، این عشق بین من و تو، خیلی وقت هست که مرده، مثل یه جسد بی‌جون و سرد که توی رودخونه رها شده. قرار نبود این رابطمون اینطوری بشه ولی شد. شاید تقصیر تو باشه که زندگیمون اینطوری بشه، شاید تقصیر من باشه، اصلا شاید تقصیر هر دوتامون باشه که درک نکردیم و توقع زیادی داشتیم. یادت میاد؟ تو بهم زنگ زدی و منو درست مثل یه عهد شکستم دادی، قلبم رو تبدیل به یه آینه شکسته کردی که تیکه هاش روی زمین پخش شدن. نمی‌خواستم اینطوری بشه ولی شد، تو جهنم رو بهم نشون دادی و یه بلا برای من بود، آره، خود تو...
    چندین ساله گذشته و زخم‌های روحم هنوز بودن و می‌دونم که تا دم مرگ، این زخم‌ها باقی خواهد بود ولی می‌دونی، من همه‌چی رو خوب یادمه، قبلا کلی حس رو تجربه می‌کردم، یه حس خوب، ناب و خاص... ولی می‌دونم که این روز ها برمی‌گردن، چون یادمه گفتی که "گذشته فقط گذشته‌اند، تموم شدن و رفتن و دیگه برنمی‌گردن." ولی یه سوالی هست که می‌خوام بدونم:
    " تو هم مثل من، همه‌چی رو خوب یادته؟ "
    #من_نوشته 

    Cause in this city's barren cold, I still remember the first fall of snow And how it glistened as it fell, I remember it all too well. Just between us, did the love affair maim you all too well? Just between us...

    پ.ن: برگرفته از آهنگ: Taylor swift - All too well 10 min ver.

  • ۸
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۱۲ اسفند ۰۰

    Wait for spring

    حدودا ۱۹ روز به تموم شدن زمستون و اومدن بهار مونده. نمیدونم هستن کسایی که منتظر بهارن و شاهد درخت‌های سبز و جوون و شکوفه‌ها باشن؟ شاید فقط من باشم. به هر حال، من حس خوبی دارم چون منتظر بهارم. از دوران بچگی تا الان، عاشق عید نوروز و بهار بودم و هنوزم هستن. یه جورایی میتونم بگم که من یه تغییراتی کردم ولی یه سری ویژگی‌ها تو وجودم هست که تا الان تغییری نکردن، مثل همین علاقه به عید نوروز و بهار و این‌جور حرفا. جالبه نه؟ معمولا وقتی بهار نزدیک میشه، اون حس هیجان به سمتم میاد و جوری ذوق میکنم که نگو و نپرس؛ ولی درسته، هر سالی که شروع میشه، قرار نیست فقط سال خوبی باشه، چون قطعا اتفاقات و خبر های بدی هم تو این سال میوفته.

    امسال رو نمیتونم بگم که خوب بود یا بد بود، میشه گفت که ترکیبی از خوب و بد بودن. نصف خانوادم درگیر کرونا بودن(که خب خوب شدن خداروشکر)، حضوری و مجازی کردنای مدرسه(عین سرد و گرم شدن میمونه که آخرش ترک میخوری.)، خوشحالی سر چیز‌های کوچیک، درست کردن بولت ژورنال‌هام، برگشت سوهو از سربازی، کامبک اکسو و سولو‌های اعضا و... همه‌ی اینا برام یه خاطره شدن، یه خاطره تو ذهن من و تو جاهای مختلف. ولی از اونجایی که کم کم به دوران جوونی میرسم، باید به خودم بیام، باید به خودم برسم، باید کم کم قدم روی زمین هدف‌هام بذارم، باید نشون بدم که من کی هستم، منی که اسمم سحره، که معنیش سپیده‌دمه، باید از سپیده‌دم، تا موقع شب قدم بزنم به هدف‌هام، باید آمادگیشو داشته باشم، باید خودم باشم، همین الانشم خود خودمم ولی باید بازم بیشتر از هویت خودم بدونم ولی کار سختیه. به قول کای " هنوزم دنبال هویتم میگردم ولی فکر نکنم تا روز مرگم بتونم هویتمو دقیق پیداش کنم. "

    خلاصه که، بهتره یه تکونی و یه فرصتی به خودمون بدیم چون هنوزم برای پیدا کردن هویت، رسیدن به هدف و تجربه کردن دیر نشده. امیدوارم این سالی که برسه، سالی باشه که واسمون خوب باشه.♡

    پ.ن: اکسو نردبان فصل سه داریم، کامبک اکسو احتمالا داریم، کلی اتفاقای جالبی تو راهه و من از حجم این خبرا رو نمیتونم هندل کنم، کمممک!ㅠㅠ ذوق دارم وای-

    پ.ن۲: آلو یه تتو آرتیست خوبی میشه. :>

  • ۲
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • سه شنبه ۱۰ اسفند ۰۰

    It's me, your sky

    ٫٫ من از بچگی تا الان با آسمون بودم و هستم؛ باهم میخندیدیم، گریه میکردیم، بیدار میشدیم و میخوابیدیم و من با آسمون بزرگ شدم. من بازم به رخش نگاه میکنم، وقت‌هایی که خوشحاله، خودشو پاک و بدون آلوده نشون میده، وقت‌هایی که حال خوشی نداره، خودشو در غرق دودها نشون میده، وقت‌هایی که خیلی ناراحت یا عصبیه، خودشو پشت ابرها پنهان میکنه و فریاد میزنه و گریه میکنه. من ب مثل آسمونم، من همون آسمونیم که احساساتمو نشون میدم، با هر نوحی. من آسمونم. بهم لبخند بزن.

    #من_نوشته 

    – – — ••• — – –

    پ.ن: وبلاگمو کمی تغییر دادم، تم indie هستش. :> دوستش دارین؟

    پ.ن۲: این عکس اول پست رو میبینین؟ این پنج تا عکس رو خودم از آسمونا گرفتم، اونم تو روزهای مختلف. میدونین که عاشق آسمونم، هوم؟ :>

    پ.ن۳: من تا جایی که بتونم فعالیتم رو تو اینجا بیشتر میکنم، براتون مینویسم، فنگرلی میکنم و خیلی چیزهای دیگه. سعیمو میکنم.♡

  • ۶
  • CM. [ ۴ ]
    • Brilli .Shr
    • جمعه ۶ اسفند ۰۰

    Don't grow up

    ساعت دو بامداد بود و همه جز من غرق در خواب عمیق و دیدن خواب هفت پادشاه بودن. انگار که "خواب" با من لج داره، از اولشم باهام لج بود و سراغ من نمیومد تا منو بغلم کنه تا بتونم در آغوش خواب غرق بشم. دلیلش چی بود؟ مشکلات، سختی ها و خیلی چیزای دیگه تو ذهنم جمع شدن من مدام بررسیشون میکردم، نه یه بار، نه دو بار، بلکه میلیون‌ها بار. این یعنی بیش از حد فکر کردن. سعی کردم از این حالت خارج بشم ولی افکارم منو کنترلم میکردن. به آرومی از تختم بلند شدم و به سمت کمدم رفتم. توی کمد شلوغم، یه در مخفی داشت که خانوادم ازش خبر ندارن. اون در مخفی، دری بود که میتونستم با منِ چند سال پیش ملاقات کنم، یه جورایی مثل ماشین زمان. وقتی برای اولین بار اونو پیداش کردم، اشتباهی وارد اونجا شده بودم، یه اشتباه غیر واقعی اما شیرین؛ اونجا اولش فضا پر از نور های آبی و بفنش بودن، اما کم کم همچی واضح میشد، داخل اون در، یه خونه قدیمی بود که برای چند سال پیش بود، یعنی زمان بچگی من. اونجا، یه دختر کوچولویی رو پیدا کردم که در واقع، خود منِ بچگیم بود. باهم شباهت داشتیم و کمی هم تفاوت. ما یواشکی باهم حرف میزدیم و میخندیدیم و بازی میکردیم. هر چند، من خیلی کم باهاش صحبت میکنم چون نباید زیادی تو اونجا باشم و ممکن بود خانوادم متوجه بشن که من گم شده باشم...

    آروم آروم وارد اون در شدم و متوجه شدم، منِ بچگیم خوابش برده بود. تا جایی که یادمه، بچگیم همش میخوابیدم، چون "خواب" با من دوست بود، بغلم میکرد و چشمامو رو هم میذاشتم تا آروم بگیرم. آروم به سمتش رفتم و سعی کردم بیدارش کنم تا چیزای مهمی رو بهش بگم. منِ بچگیم چشماشو آروم باز کرد و بهم نگاه کرد.

    - اوه... هیجده؟ اینجا چی کار میکنی؟!

    من هیچ وقت اسم واقعیمو بهش نمیگفتم، برای همین، بهش میگفتم که منو هیجده صدام کنه. نمیخواستم بدونه که منِ آینده این بچه کوچولوام. چون اگه میفهمید، قطعا نمیدونم چه اتفاقایی میوفته. فقط محض احتیاط، این کارو کرده بودم.

    + آره کوچولوی دوست داشتنی، ببخشید بد موقع اومدم. راستش من میخواستم یه چیزای خیلی مهمی رو بهت بگم. 

    منِ بچگیم تا حرفمو شنید، صاف روی تخت نشست و منتظر موند تا حرف مهمو بهش بزنم. من هم آروم روی تختش نشستم و آروم بهش نزدیک شدم.

    + یادته وقتی باهم حرف میزدیم، بهم گفتی که دوست داری بزرگ شی؟ 

    منِ بچگم حرفمو با تکون دادن سر تایید کرد و من با قاطعیت و به آرومی بهش گفتم:

    + خواستم بهت بگم که، نباید آرزوی بزرگ شدنو بکنی.

    - چی؟ هیجده، از تو بعیده، چرا نباید این آرزو رو به ماه، به خورشید یا هر چیزی نگم؟

    + چون... چون میدونی، بزرگ شدن خودش یه جور مشکله، بزرگ شدن یعنی این که دغدغه‌هات بیشتر میشه. من بزرگ شدم، دغدغه‌های زیادی تو زندگیم اومدن، مشکلات هی بیشتر میشدن و افکارم هی شلوغ تر شلوغ تر میشدن و غم تو وجودم رشد کرد، مثل علف هرز؛ ببین، آرزوی بزرگ شدن یه کمی احمقانه ست. اگه میخوای بزرگ بشی، جوری بزرگ شو که مثل من نشی، مثل آدم بزرگ‌ها نشی، فقط خودت باشی. 

    - من میدونم مشکلات هست، ولی بزرگ شدن چیز جالبیه، مامانم و بابام، آدم بزرگین، بزرگ شدن و خوشحالن.

    + اینطور نیست عزیزم. اونا پشت لبخند و خوشحالیشون، پر از غمه، پر از زخمی های روحیشونه. میدونم که همه حق دارن هر حسی داشته باشن ولی دلم نمیخواد تو مثل من باشی.

    - مثل ممکنه مثل تو باشم، ولی همینشم برام جالبه، دوست دارم بدونم آدم بزرگ‌ها بودن چجوریه!

    + خواهش میکنم، با رویایی که داری، با علاقه هات، با حس تازه ای که داری و با روحیه خوبی که داری زندگی کن، تو همین زمانی که داری زندگی میکنی زندگی کن، فکر بزرگ شدن رو از ذهنت خارج کن.

    - چی داری میگی؟ بزرگ شدن برام جالبه! الان داره صبح میشه، ممکنه خانوادت نگرانت بشن.

    فهمیدم که تو بچگیم، کمی لج بودم، احمق بودم و هی میگفتم "دوست دارم بزرگ بشم." وقتی منِ بچگیم اینو گفت، دیگه هیچی نگفتم، بدون گفتن خداحافظی و هیچ واکنشی، بلند شدم و رفتم به سمت اون در، منِ بچگم با نگرانی گفت: "ناراحت شدی هیجده؟ من... من نمیخواستم ناراحتت کنم. من فقط خواستم این آرزو رو بکنم. ببخشید! من نمیخوام تو ناراحت بشی."

    قبل از این که به زندگی فعلیم برگردم، آروم برگشتم و گفتم:

    + ناراحت بودم، چون منم مثل تو احمق بودم و همین آرزو رو داشتم. آرزوم برآورده شد و من زخمی شدم و آسیب دیدم و الان پشیمونم. احتمالا چند سال دیگه که هیجده سالت بشه، درست مثل من، با خودت میگی که "ای کاش برگردم به دوران بچگیم، من اون موقع خوشحال بودم." خواستم بدونی که، من، تو هستم و تو، منی."

    به زندگیم برگشتم، از گفتن این حرف پشیمون نبودم چون این حرفم حقیقت داشت. خلاصه زندگی من این بود: نمیدونم، ای کاش برگردم به دوران بچگیم، من اون موقع خوشحال بودم."

    #من_نوشته

    پ.ن: انقدر حوصلم سر رفته بود که میخواستم یه پست بذارم و نتیجه‌اش این شد که اینو نوشتم. حقیقتا این تو ذهنم اومد، یه کمی تخیلیه اما لا به لاش، پر از حقیقته.

    پ.ن۲: اگه چیزدستی تو این متن داشتم، من را ببخشید، میدونین که هممون به چیزدستی دچار هستیم. :> و این که امیدوارم خوشتون بیاد. حالا نظر دادین، ندادین مهم نیست، من به این وضع عادت کردم.

    فعلا.♡

  • ۷
  • CM. [ ۴ ]
    • Brilli .Shr
    • سه شنبه ۲۶ بهمن ۰۰
    • اینجا جایی هست که از روزهام، فنگرلی کردن‌هام و حرف‌هایی که از قلب و ذهنم میگن، مینویسم. جایی به اسم سرزمین آسمون که وقتی به آسمون نگاه کنی، بیشتر لبخند میزنی. پس اگه داری به آسمون نگاه میکنی، به من فکر کن. :)♡
    ۱۳۹۶.۱.۴
    Post Archive
    a