۲۵۷ مطلب توسط «Brilli .Shr» ثبت شده است

چالش ده سوال وبلاگی

اول از همه سلام *-*♡ خوب هستید؟ دوم این که بله...مدرسه ها هم شروع شد و مدرسمون حضوریه، و بدتر از همه اینه که هنوز کتاب های سال یازدهم انسانی آماده نشده و هنوز که شروع نشده که یه مقداری مشق دارم :))) زیبا نیست؟ فقط منتظرم کتاب بیاد و کلاسا مجازی شه،شمارو نمیدونم...

سوم این که ۱۶ شهریور،روز "وبلاگستان فارسی" بود که تو اینستا تبریک گفتم♡با این که گذشته ولی بازم میخوام به همه وب نویسی ها تبریک بگم این روز رو :) امیدوارم به نوشتنتون ادامه بدین و کلی مطالب خوب و عالی بنویسید♡♡

و چهارم این که یه چالشی هست به اسم "چالش ده سوال وبلاگی" که به مناسبت روز وب نویسی،ایجاد شده،و این که منبع چالش از اینجا شروع شده.

از  آلو کیوتیم تشکر میکنم که منو دعوتم کرد*-*♡♡♡بریم سراغ این چالش:

~~~~~~~~~

۱. چی شد که به دنیای وبلاگ‌ها اومدی!؟
سال ششم بودم که عاشق سونیک بودم و تو نت عکسای سونیک و کاراکترای دیگشو نگاه میکردم،بعدش دیدم یه چند تا وب بود که بیشتر در مورد سونیک بودو اینا.میرفتم وبلاگارو نگاه میکردم و اینا،تا این که تصمیم گرفتم که وب بزنم.ایمیلو با کمک داداشم ساختم و بعدش،میخواستم برم بلاگفا،تا این که دیدم زیاد جالب نبود.آخرش رفتم میهن بلاگ و بله!اولین وبلاگمو تو میهن ساختم ^-^♡
***
۲.هدفت از نوشتن وبلاگ چه بود و چه هست!؟
اوایلش هدف خاصی نداشتم،یعنی خیلی چرت و پرت مینوشتم ولی کم کم بعد از این که وبلاگ اسکای لند توی میهن بلاگ(در واقع دومین وبم بود) رو زدم،کم کم هدفمو مشخص کردم،و خوب جواب اصلی این سوال این هست که هدفم بیشتر نوشتن و بهتر شدن نوشتنمه تا بتونم یه نویسنده خوبی بشم.
***
۳. به نظرت چرا باید وبلاگ نوشت!؟
چون که چیز هایی که تو ذهنمه و نمیتونم اونو به زبون بیارم،تو یه جایی مینویسم یا وقتی که اتفاقای جالبی تو زندگیت افتاده رو تو وبلاگ بنویسی که همه بخونن و لذت ببرن و همین طور نظرشونو بگن.به نظر باید وبلاگ نوشت چون اونجا منبع حرفای واقعی و اصلی ماست ^-^♡
***
۴. به نظرت یه وبلاگ ایده آل چه مشخصاتی باید داشته باشه!؟
اصلا مشخصاتی باید داشته باشه!؟

ام...سوال سختیه ولی جواب میدم.کاری به ظاهر وب(مثل قالب) ندارم،فقط این که باید مطالبش جوری باشه که همه جذبش بشن و خوششون بیاد،نه فقط خواننده ها،بلکه خود وب نویس از نوشته خودش خوشش بیاد.
- میدونم جالب جواب ندادم :| -
***
۵. بیشتر کدوم موضوع رو در وبلاگ ها دوست داری!؟
یعنی بیشتر چه وبلاگ هایی رو دنبال میکنی!؟

بیشتر وبلاگ هایی که بیشتر در مورد کیپاپ یا گروه هاشون هست.البته بیشتر وبلاگ های روزانه نویسی هستن خیلی خوشم میاد.من همجوره وبلاگ هایی که قلمشون خوبه و حس خوبی دارن دوست دارم :)
***
۶. نظرت راجع به سرویس های وبلاگ‌دهی چیه!؟
و برای بهتر شدنشون چه پیشنهادهایی داری!؟

میهن بلاگ که اصن عالی بود،فضای داشبوردش خیلی خاص و خوب بود و قالب هاش و هر چیزی که فکرشو بکنین هست.بیانم با وجود ای که بخش داشبوردش یه جوریه که احساس غریبی میکنم ولی در مرود فضای وبلاگ های بیان خیلی حس و حال خوبی داره!!
برای بهتر شدنش...خوب تو بیان میتونست اون امکاناتی که پولین رو رایگان کنه تا همه بتونن ازش استفاده کنن.یا فضای داشبورد بیان یه جوری باشه که احساس راحتی و خوب داشته باشه.از نظر من،میهن بلاگ و بیان واقعا خوبن!
***
۷. نظرت راجع به محیط وبلاگ نویسی (افراد) چیه!؟
و برای بهتر شدنشون چه پیشنهادهایی داری!؟

خوب، فضای وبلاگ‌ مثل شبکه های اجتماعی خوبی و بدی داره،مثلا دیدم که یه سری میان نظر میدن: "هکت میکنم" یا نظر هایی که بیشتر انرژی منفی داره و اینا.ولی خوب،از نظر من اینجا بهتر از فضای مجازی مثل اینستاگرام و توییتر و تلگرامه،چون فضای اینجا یه حس خوبی داره،وقتی یه چیز هایی رو مینویسی،خوب همه خوششون میان و بیشتر در موردش حرف میزنن،و همه وب نویسیا باهم صمیمی میشن.و بازم بگم که اینجا مثل هر جا خوبی و بدی خودشو داره...
***
۸. ویژگی‌ای از بلاگری دیگه که دوست داشتین اون ویژگی رو داشته باشین.
وای :)))نمیدونم...به قدری زیادن که نگو،ولی خوب ویژگی خودمو دوست دارم^-^
***
۹. چندتا از لبخند هایی که در بلاگ بیان (و سرویس های دیگه) داشتید رو با ما در میان بذارید.
خیلی خیلی خیلیییی زیادن،نمیدونم از کجاش بگم...ام...
وقتی همه از مطالبم خوششون میان،وقتی با بچه ها تو بخش نظرات حرف میزدیم(XD)،وقتی آلو و یلی رو اکسوالشون کردم(یلی یا یلدا،یه وب نویسی گوگولی بود که الان نیست :"|البته تو اینستا باهام ارتباط داره D:) و و و...
***
۱۰. بدون تعارف ترین حرفتون با وبلاگ‌نویس ها چیه!؟
چیزی هست که بخواید بگید و ما بهش اشاره نکرده باشیم!؟

فقط میتونم بگم که فکر کنید،حرف هایی که تو ذهنتون هست بنویسید،بنویسید،بنویسید و بخونینش.بیشتر بنویسید و به این کار ادامه بدین و لذت ببرین.اینجا خونه ماهاست D;
~~~~~~~~

خوب،از دینز - ملیکا - سارا - یومیکو - مائو و همینطور کسایی که مطالبو خوندن دعوتن ♡♡♡
دوستون دارم♡

  • ۱۱
  • CM. [ ۱۱ ]
    • Brilli .Shr
    • دوشنبه ۱۷ شهریور ۹۹

    Web writing

    زمان زود میگذره.خیلی زود.شاید بگین که "نه!زمان خیلی کند میگذره" ولی اینطوری نیست.یه نگاهی به اولین وبلاگی که داشتین نگاه کنین.ببینید که چند ساله از روزی که اولین‌پستو می نوشتین میگذره؟دو سال؟سه سال؟چهار سال؟پنچ‌سال؟شایدم...ده سال؟ =)وقتی میبینید چند ساله دارین وب نویسی میکنین،میبینید که چقدر زمان زود میگذره،بدون این که ما بفهمیم.چون ما زیاد به سریع گذشتن زمان توجهی نداشتیم...
    اما سوال اینجاست.سوال اینه که : در مورد چی صحبت میکنم؟مشخصه :)...روزی که وب نویسیمو شروع کردم.
    نمیدونم...اون موقع قبل از شروع وب نویسیم،عاشق سونیک* بودم.عکساشو توی گوگل سرچ میکردم.تو سایت دویانت آرت* هم فن ارت های سونیک و چند تا کاراکتر های دیگشم میدیدم و کیف میکردم.یه وقتا تو اینترنت،توی وبلاگا میگشتم،بیشتر وب ها در مورد سونیک بود چون یا سریا فنشون بودن.یه سری داستان مینوشتن که توش کاراکترای سونیک و کاراکتر های خیالی خودشون بودن.منم با خودم گفتم که خوب منم میخوام یه شخصیت خیالی داشته باشم.XD
    اون روز شخصیت خیالیمو خلق کردم.قبلا اسمش همون اسم واقعی خودم بود،یعنی سحر.خدای من...انقدر من جاهل بودم که نگوXDفکر میکردم‌من همکن شخصیت خیالیم...اوف...نمیخوام زیاد درمورد جاهلیتیم صحبت کنم.
    اون روز دیگه وبمو زدم نصف شبی،همه خواب بودن و فقط و فقط من بیدار بودم.بعد از شانس بدم‌میخواستم یه پست بزارم که متن زیادی داشته باشه ولی چون که نتمون کم بود،مجبور شدم در حد دو سه جمله بنویسم.و این شد اولین‌پست بنده ^^.بعد از شروع وب نویسیم،در کنارش نقاشی میکشیدم،همش پست میزاشتم.داستانا خیلییی چرت و پرت میزاشتم و آخرش میگفتم"پنج تا نظر باشه ادامشو میزارم"...خدایا =))...یه وقتا انقدر چرتو پرت میگفتم برای خودم.انگار من دیوونه بودم.سه سال تو اولین وبم که آدرسش ایران سحر بود فعال بودم.تو این‌پنج سال،کلی خاطرات خوب و بدی داشتم،میخندیدیم،ناراحت میشدم،و کلی حرف میزدیم.
    تا پارسال از اولین وبم بدم میومد ولی الان دوستش دارم،چون‌ اونجا کلی خاطره داره.البته خاطره با چاشنی‌جاهلیت :)))...
    پنج ساله دارم وب نویسی میکنم،و این باعث شد حرف هایی که بیان کردنش برام سخته رو تو یه جا مینویسم.وب نویسی یه جورایی حس خوب و آرامشی میده و من‌دوست دارم‌ تا سال های آینده به این کار ادامه بدم.با خیلیا دوست شدم،یه سری هارو از دست دادم.یه سری ها موندن و هنوزم کنار من هستن. هنوزم دور هم‌جمع‌میشیم ولی دیگه مثل قدیم ها نیست...و هممون دلمون برای دورهمی های قدیمی امون تنگ میشه...
    در آخر،به این کار ادامه خواهم داد.به نوشتم ادامه خواهم داد.در هر شرایطی،بازم مینویسم. :)
    ۹۹/۶/۱۱
    پ.ن:یه چیزی یادم اومد که پارسال تو وب اسکای لند تو میهن بلاگ،یه پست در مورد سالگرد وب نویسیم گذاشته بودم که چهار سال از روزی که وب نویسی رو  شروع کردم میگذشت اما اشتباهیی نوشتم پنج سال...چه سوتی بدی دادم :||در اصل تو سال ۱۳۹۸ چهار سال از نوشتنم میگذشت.
    پ.ن۲:و وب میهن بلاگ اسکای لندم چند ماه پیش سه سال شده :)))
    ———
    کلمه های ستاره دار:
    • سونیک:سونیک‌ جوجه تیغی (sonic the hedgehog ) از جمله سری بازی ویدیویی معروفه که توسط سگا ساخته شد.
    دویانت آرت: برنامه deviantart یه شبکه اجتماعیه  که اونجا آثار های هنری گذاشته میشه مثل عکاسی،نقاشی و چیزای دیگه.و این‌که سایتم داره البته فکر‌کنم باید فلفل شکن‌روشن کنین.برای رفتن به سایت کلیک‌کنین.

     

  • ۸
  • CM. [ ۸ ]
    • Brilli .Shr
    • سه شنبه ۱۱ شهریور ۹۹

    قاب دلخواه خانه من

    سلام!!خوب مثل این که یه چالش داریم.یه چالش با عکس!

    (اصن عکسارو خوب نگرفتم‌ ببخشید :-:)

    اولین عکس/دومین عکس/ و سومین عکس

    در واقع من اتاق خیلی ساده ای دارم و فقط یه ریسه رو دیوار نصب کردم که حداقل حال و هوای اتاقم‌عوض شه،همچنین یه گلدون گیاه داریم و یه دفتر نقاشی که فکر‌کنم مال دو سال پیش که هدیه تولدم بوده.و چند تا کتابی که دارم.البته خیلی کمن و دوست دارم‌بیشتر کتاب بخرم.

    یه چیزی اضافه کنم که قراره پولارویدم سفارش بدم که حالا معلوم نیست کی بیاد .___.

    ———

    کسی که این‌چالش رو راه انداخته بلاگردون هست و بسی چالش جذاب و خوبی بود :] و همچنین از مائو و دینز ممنونم که دعوتم کردید برای این چالش.

    خوب من ملیکا،آلو و سارا رو به این چالش دعوت میکنم مخصوصااا کسایی که این پستو دیدن به این چالش دعوتن.فقط یه چیزی تا هفتم شهریور وقت دارین این چالشو انجام بدین.وقت زیادی ندارین بچه ها♡♡

    فعلا-

  • ۸
  • CM. [ ۱۴ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۵ شهریور ۹۹

    Learn from your wounds

     زخم ها همیشه رو بدنمون هستن.حتی اگه خوب بشن،بازم جای زخم معلوم میشه.یه وقتا زخم هایی میخوریم که هیچ وقت توی ظاهر دیده نمیشه و متفاوت اند.زخم هایی که تو وجودمون(روحمون) هست،که از بین نمیرن.بار ها شده قلب هامون بکشنه،درست مثل یه ظرف شیشه ای یا آینه که وقتی میوفته،میشکنه و هزار تیکه میشه.وقتی بهم بچسبونیم،تمام خطوط ظرف یا آینه معلوم میشه.مثل زخم ها.
    از سختی ها،دلتنگی ها،شکست،بی توجهی و خیلی چیزای دیگه هستن که به روح ما آسیب میزنن.ولی به این دلیل نیست که این ها مارو ضعیف تر نمیکنه...از اشک ریختن،شکسته شدن قلب و زخم ها درس میگیری،حتی از تجربه هایی که کردی هم درس میگیری.تمام اینا باعث میشه،که تو قوی تر باشی.هر چقدرم به تو بدی کنن،به خودشون بر میگردن.اگه به کارما اعتقادی دارین،حتما میدونین که کار کارما چیه،شاید بگین که "کارما یه عوضیه"!درسته،اما یه وقتا عوضی خوبی میشه که میتونه جواب کارای بد طرف که به یکی کرده،میده و در آخر طرف متوجه میشه که چه کارایی کرده...
    پس هیچ وقت ناامید نشو و به خودت نگو ضعیف،چون با گفتن این کلمه،خودتو ضعیف تر میکنی.از زخم هات یاد بگیر!...

    —سحر شالی
    ۹۹/۵/۲۵

    #من_نوشته 

  • ۷
  • CM. [ ۸ ]
    • Brilli .Shr
    • دوشنبه ۲۷ مرداد ۹۹

    Nothin

    من هیچ وقت نگران هیچ چیز نیستم.نگران این نیستم که قراره آیندم چی‌ میشه.خودم آینده امو درست میکنم.برام مهم نیست که اینا بهم چی‌میگن،مهم نیست که بهم بگن:تو هیچ کاری رو بلد نیستی،تو نمیتونی.به حرف های بی ارزششون اهمیتی نمیدم.اهمیت نمیدم که کی میخواد جلو منو بگیره.من توی استودیو ام و از اینجام نمیرم.گیتار رو بر میدارم و به بهترین شکل‌ ممکن ساز میزنم و انقدر چنگ به تار های گیتار میزنم که صداش تا سقف آسمون بیاد.
    صدای استعدادمو میشنوی؟صدای موفقیتمو میشنوی؟اگه میشنوی،ازش بترس،من میخوام به این کار ادامه بدم!

    درود!!اینو پریشب نوشتم چون دیدم چانیول پست گذاشته بود که مربوط به آهنگ ناثین بود.اگه میخواین پستشو ببینین اینجا کلیک‌کنین!

    خیلیی این آهنگو دوست دارم و جز آهنگ مورد علاقه منه!!حتما گوش کنین :")

    Don't care right now
    I'm not afraid right now
    잔을 들어 right now
    Head clear right now, yeah
    높은 곳에 오른 기분
    올라가 더 for no reason
    Tell' em I ain't ever leavin', nah

  • ۵
  • CM. [ ۵ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۳ مرداد ۹۹

    What is love

    عشق،چیزی بود که هیچ وقت نمیدونستم که چجوریه و چه طعمی داره و توش چه حس و حالی داره.هر کدومشون یه جور عشقو توصیف میکردن اما توصیف من در مورد عشق با بقیه توصیف ها فرق داشت.عشق واقعی، یعنی یکی رو پیدا میکنی که شکل و ظاهر تو با اون فرق داره اما باطن تو و اون شباهت داره!عشق واقعی یعنی بهش یه قول واقعی میدی که تا آخر عمر کنارش میمونی.یعنی وقتی چشم تو چشم‌ هم میشین،میتونین ستاره های چشم زن رو تو چشماتون ببینین.دست همو بگیرین و تپش قلب هاتون تند میشه.
    عشق واقعی یعنی مهم نیست چی باشی.مهم،خود عشق گرم و آرامشه که بین تو و اون به وجود میاد.🌈❤

    —سحر شالی

    #من_نوشته 

  • ۱۰
  • CM. [ ۶ ]
    • Brilli .Shr
    • دوشنبه ۲۰ مرداد ۹۹

    Pcy

    ~ 2020is the year of Park Chanyeol~

     

  • ۱۴
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۱۶ مرداد ۹۹

    EXO-L

    من تو یه دنیا شلوغ و بی رحم زندگی میکردم دنیایی که پر از آدم های عجیب اونم با حرف های بزرگانه و خسته کننده و تکراری داشتن،چهره های جوون ها و نوجوون ها،پر از غم داشتن.همجا سیاه و سفید بود،مثل فیلم های قدیمی و کهنه سیاه و سفید.تو این دنیا،جنگ،دعوا،دشمنی،گریه،ناراحتی و مشکلات وجود داشت؛با تمام این ها،باعث میشد کم کم از زندگی‌ناامید میشدم تا این که...
    یه روزی با گروهی آشنا شدم که قدرت داشتن،نه فقط قدرت جادویی،بلکه قدرت های خاصی داشتن،قدرتی تو صداشون،رقص هاشون و استعداداشون داشتن که وقتی میشنیدم و میخوندم و نگاه میکردم،احساس میکردم دارم بال در میارم،اعتماد به نفسم بالا اومده و کلی امید بدست اوردم!و بعد دیدم که زندگیم در حال تغییر دادن بود،یه تغییر خوب.متوجه شدم که همه اعضاهاشون،به فن هاشون عشق میورزیدن و کلی بهشون انگیزه میدادن.بعد از اون،وارد دنیایی شدم که پر از خوشی و امید داشت،چهره های پیر و جوون پر از شادی بود و چشماشون از شادی برق میزدند،میخندیدن و میرقصیدند،باهم دیگه اتحاد میشدند تا مشکل رو درست کنن و همه فریاد میزدن:
    "ما یکی هستیم!اکسو،بیا عشق بورزیم!!"
    و دستاشونو به شکل حرف "ال" کردن...درسته...اون آدما،اکسوال بودند که هوای اعضای اکسو رو داشتن و با عشق اونارو حمایت میکردن و لایک استیک که آرم اکسو داشت و رو تکون میدادن و باهم یکی میشدند و آهنگ رو تمام جونشون میخوندند.
    میدونین.رابطه اکسو و اکسوالا یه رابطه جدا ناپذیره،هیچ کسی یا هیتری نمیتونه رابطه این دو تا رو قطع کنه چون رابطشون خیلی قویه.تا وقتی که زنده هستن،کنار هم میمونن و با هر شرایطی،اکسو رو دوست دارن و هر نه نفر رو استن میکنن.
    راستی!منم یه اکسوالم.در دنیا اکسوال ها که کلی امید و شادی وجود داره،و تمام وجود،افتخار میکنم که فن گروهی شدم که باعث شد زندگیم تغییر کنه و کلی انگیزه بگیرم! و من تا آخر عمر،کنارشون میمونم و از صمیم قلب بهشون عشق میوزرم!
    تولدمون مبارک :)))))♡♡♡♡
    —سحر شالی
    ۲۰۲۰/۸/۵
    روز اکسوال♡

    برین ادامه مطالب!

  • ۸
  • CM. [ ۲۱ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۱۵ مرداد ۹۹

    I had a nightmare

    -این‌عکس برای یکی از پستای پیچ بکهیونه-

    سلام!خوب...من خیلی دلم‌میخواد چند تا پست بزارم ولی هیچ ایده لعنتی تو ذهنم نمیاد،درست مثل‌ ایده نقاشی که چند وقته دارم فکر میکنم چی بکشم.یه خلاصه از دیروز بگم!

    مامانم سس مایونز درست کرده بود که اصن‌فکرشو نمیکردم انقدر خوب باشه.طرز درست کردنش آسونه و شاید یه روزی من درست کنم :) در مورد طعم که نگم براتون...به قدری این سس خونگی عالیه که از اون سس های بیرون خیلی بهتره.سس هایی‌که درست میکنن تو فروشگاه ها تو مواد نگهدارنده داره و خب این مواد نگهدارنده اصن‌چیز  خوبی نیست ولی سس مایونزی که مامانم درست کرده اصن مواد نگهدارنده نداره و یه چیز فوق العاده ای شد.من پیشنهاد میکنم سس خونگی درست کنین از اون فروشگاها خوشمزه ترن :)

    بعد خلاصه بعد از شام(که اسپاگتی داشتیم) دور هم جمع‌شدیم و باهم حرف زدیم.چند دقیقه بعدش رفتم تو اتاق و تو نت میچرخیدم.تقریبا ساعت یه بامداد بود که تو یکی‌از چنلای تلگ‌،گفت بیون داره تو بابل* پیام میده!من گفتم چرا این بچه بیداره این وقت شب.تازه به وقت کره میشد ساعت‌پنج و خورده ای صبح‌میشد.گفتم نکنه یه اتفاقی افتاده باشه؟...

    خوب شاید ممکنه این مطلب طولانی(نه خیلی طولانی) باشه پس بریم‌تو ادامه مطالب ^-^

  • ۸
  • CM. [ ۱۵ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۴ مرداد ۹۹

    Love again

    - به نظرت طعم دلتنگی،چه طعمیه؟تلخ؟...یا شور؟یا...یا شاید طعمی نداشته باشه؟

    + به نظرم،دلنتگی،طعم قهوه تلخو میده؛وقتی اون نیست،دقیقا احساس تنهایی میکنی،تنهایی و دلتنگی...تلخن،تلخ.دلتنگشی چون مدام صدای نفس کشیدن اون تو ذهنت پخش میشه،صدای خنده هاش،صدای حرف زدنش.دلتنگشی چون یاد چشم های درخشانش میوفتی،لبخند شیرینش،دستای گرمش.دلتنگشی...اگه خیلی طعم شیرین رو دوباره بچشی،بهش بگو که که برگرده پیشت،تا تو توی آغوش گرمش باشی،تا قلباتون تند تند بتپه،تا چشماتون مثل کهکشان پر ستاره باشه،تا باهم بخندین،بهش بگو که برگرده پیشت...میدونم که اون دلش برای تو تنگ شده :)

    خوب خوبب خیلی وقته حس یه آهنگو نزاشتم! ="|این دفعه از آهنگ مورد علاقم‌تو آلبوم دیلایت رو نوشتم،به شدت عاشقشم و هیچ وقت برام تکراری نمیشه :)حتما شما گوش کنین و لذتش ببرین!

    پ.ن:فوراور لاو سد هپی...ای باباXD

    پ.ن۲:فقط منم که آهنگ لاو اگین بکهیونو گوش میکنم یاد چانبک‌میوفتم؟XD

    다시 한번 내게 말해줘 ooh ooh
    나를 사랑한다고 해줘
    Don't leave me alone baby
    Just stay for the night baby, yeah
    날 떠나지 않겠다고 말해줘

    Baekhyun   |   love again 

    عاشق این عکسم =)

  • ۹
  • CM. [ ۲۶ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۲۵ تیر ۹۹
    • اینجا جایی هست که از روزهام، فنگرلی کردن‌هام و حرف‌هایی که از قلب و ذهنم میگن، مینویسم. جایی به اسم سرزمین آسمون که وقتی به آسمون نگاه کنی، بیشتر لبخند میزنی. پس اگه داری به آسمون نگاه میکنی، به من فکر کن. :)♡
    ۱۳۹۶.۱.۴
    Post Archive
    a