۱۰۶ مطلب با موضوع «جعبه اتفاقات» ثبت شده است

This feel

دیروز صبح که از خواب بیدار شدم، یه حس عجیبی بهم دست داد. یه حسی که اسمی به ذهنم نمیاد. رفتم هدفون رو گذاشتم رو گوشم و سراغ اولین آهنگ امروز رفتم: آهنگ هارت اتک از اکسو. وقتی پخشش کردم، اون حس عجیب هی بزرگ‌تر میشد. سعی کردم ریشه حسم رو پیدا کنم و ببینم این حسم چیه، از کجا اومده. متوجه شدم که این حس عجیبم، ناشی از دلتنگی و حس خوبه. حس عجیبم اینطوریه که انگار برگشتم به اون دوران خوشی خودم که همیشه پای لپ‌تاپم بودم و تو وبلاگم پست میذاشتم و آهنگ‌های اکسو گوش میکردم و فرداش میرفتم مدرسه، یا انگار اون بوی حال و هوای روزهای قدیم به مشامم خورده. 

حسم پیچیده‌تر از این حرف‌هاست. نمیدونم چجوری بنویسم که بتونین درکش کنین. این حسم جوریه که میخوام برگردم به اون دوران، شاید به خاطر اینه ‌که وقتی به آهنگ‌ها گوش میکنم، مطالب‌های قدیمی رو میخونم، وارد پنل وبلاگم میشم و وبلاگ‌های بچه‌ها رو میخونم، این دلتنگی توی دلم بیشتر شده و باعث شده حس کنم میخوام برگردم به اون دوران.

اون سوال چالش "به دنبال گمشده" هست که میگفت "خاطراتتو کجا نگه میداری؟ تو ذهنت؟ تو دفترچه خاطرات؟ نگهشون نمیداری؟" جوابم این بود:

خاطرات تو همه جا ثبت میشه و نگه‌داری میشه؛ تو ذهنمون، روی کاغذ‌های دفتر ژورنالمون، روی کتاب‌ها، کاغذ‌ها، عکس‌های چاپی یا توی گوشی‌هامون، رو تک تک پست‌های وبلاگ یا فضای مجازی و...

میدونی، خاطرات تو هر جایی ثبت میشه، فقط روی کاغذ‌های دفتر ثبت نمیشه، بلکه هر چیزی میتونه ثبت کنه، مخصوصا آهنگ‌ها که توش پر از خاطرات‌هاست. میدونی، آدم دلش میخواد تو همون زمان باشه و بیشتر اون حس قشنگ اون دوران رو تجربه کنه اما میدونی، یه وقت‌ها هست که اون خاطرات دیگه تکراری نمیشن و برای همیشه تو تاریخ ذهنمون میمونن. انقدر سخته که این حقیقت رو باور کرد.

اون حسم کم کم بعدش از وجودم رفت و الان تو همین "حال" زندگی میکنم.

  • ۹
  • CM. [ ۶ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۱۹ شهریور ۰۱

    Persian blogs day

    ۱.وبلاگ‌نویسی را چه زمانی ، چگونه آغاز کرده‌اید. چگونه آشنا شدید. از حال و هوای‌تان بنویسید؟

    حدودا سال ششم دبستان بودم که اون زمان، عاشق شخصیت بازی ویدیویی سونیک بودم. بعد وقتی تو گوگل سرچ میکردم، یه سری وبلاگ‌ها برام میومد که محتواشون از سونیک و چیز‌های دیگه بود. اینطوری شد که یه جرقه‌ای به ذهنم زد که برم چی کار کنم؟ آفرین، وبلاگ درست کنم.

    بعد اولش قرار بود تو بلاگفا وبلاگ درست کنم ولی امکاناتش اونجوری که میخواستم به دلم نشست، برای همین رفتم سراغ میهن‌بلاگ که واقعا امکانات واقعا خوبی داشت و حس خوبی بهم دست میداد. تا الان، سه‌تا وبلاگ اصلی داشتم که اینجا سومین وبلاگ اصلی منه که دارمش. اون دوتای قبلی، اولیش برای دوران تباهی و آغاز وبلاگ‌نویسی من بود و دومیش با یه ورژن بهتر از من داشتم. الان اینجا، ورژن جدیدتری از این سحر وبلاگ‌نویسه!

    ۲. آیا وبلاگ‌نویسی چارچوب و قوانین خاصی داره؟ منظور نوشتن است. آیا باید به قواعدی پایبند بود؟نظر شخصی خودتون رو بگین؟

    هر جا که باشی، یه سری قانون و چارچوب‌هایی وجود داره که باید با حد اندازه رعایت کنی. پس قطعا وبلاگ‌نویسی‌ها قانون‌های خودشون رو دارن که چیکار کنن، چیکار نکنن، چی بنویسن و چی ننویسن و مخاطب چه کار کنه، نظر بده و هر چیزی...

    وقتی قانون خوب هست، قطعا باید پایبند باشی باهاش. از نظر خود من، خوبه اگه ما قانونی داشته باشیم که به خوبی رعایتش کنیم و از حدش خارج نشیم.

    ۳. برای چه کسی یا چه کسانی می‌نویسید‌؟

    برای خودم، برای دوستام، برای هر کسی که وبلاگمو دنبال میکنه و پست‌ها رو میخونه. فرقی نمیکنه کی باشی، مهم تو خواننده این وبلاگی که برای تو مینویسم.

    ۴. وضعیت فعلی وبلاگستان و وبلاگ‌های فارسی را چگونه می‌بینید؟

    وضعیت فعلی وبلاگ... رک بگم، یه کم اون حس و حالی که قبلا داشتیم باهاش و زمانی که میهن‌بلاگ پابرجا بود و فعالیت زیادی داشتیم، کم شده. از جمله خود من که فعالیت وبلاگ‌نویسیم کم شده ولی نمیخوام بگم که وضعیت واقعا بدی داره. درسته که شرایط عوض شده و هممون بزرگ شدیم و این جور حرف‌ها ولی این که میبینم هنوزم هستیم و تو این فضا فعالیت میکنیم خیلی خوب و بهتره. همین که وبلاگ‌نویسی هست، کافیه.♡

    ۵. گمان می‌کنید برای کپی نشدن باید چه کار کرد؟ آیا خودتان درگیر این مساله شدید؟ چه راه‌حلی را انجام داده‌اید؟ بنظرتان کپی کردن خوب است؟

    راستش به این فکر نکرده بودم و سوال منم همینه. میدونی، این که یکی بیاد یه مطلبی که خود وبلاگ‌نویس زحمت کشیده رو کپی کنه و به "اسم خودش" منتشرش کنه اصلا کار جالبی نیست. اگه بخوان مطالبی رو کپی کنن، انجامش بدن، منتها، باید "ذکر منبع" هم بگن که بدونن چه کسی این متن رو نوشته.

    راستشو بخواین، واقعا تاحالا نشده که درگیر همچی چیزی بشم پس نه.

  • ۳
  • CM. [ ۷ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۱۷ شهریور ۰۱

    Seven years with writing

    داشتم به این فکر میکردم که اگه نتونستم دیگه چیزی بنویسم چی میشه؟ ممکنه قدرت نوشتن رو از دست بدم؟ کلمه‌ها رو گم کنم؟ جدا فکر کردنش برام عذاب بود... تو این چند سال همش به این فکر میکردم ولی در حقیقت، میبینم که هنوزم مینویسم، از حس‌هام، روز‌هام، سناریو‌هایی که تو ذهنم و هر چیزی که فکرشو بکنی!

    هفت سال پیش بود که تصمیم گرفتم وارد این دنیای وبلاگ‌نویسی‌ها بشم، اون زمان فقط یه دختر بچه‌ی کلاس ششم که عاشق سونیکه، بودم و اونجا با اولین دوست مجازی آشنا شدم، اولین پست، اولین تجربه تو وبلاگ نویسی، پر از خنده و شادی و غم و گریه، درد‌ها، شیرین‌ها و پیشرفت تو نوشتن و... خیلی چیزای زیادی تو این دنیا تجربه کردم. هنوزم دارم مینویسم، مینویسم، حتی اگه تکراری و کلیشه باشه، حتی اگه چرت و پرت باشه، حتی اگه برای هر کسی جذاب نباشه، بازم مینویسم. تا شاید سالیان سال بازم بنویسم.

    از من بشنوید، نوشتن یه نعمته، باید بیشتر قدرشو دونست. نوشتن بهم کمک کرد که از حسم بگم، از حرف‌های ناگفتم بگم، از چیز‌هایی که تا به حال از من نمیدونن بگم، از سناریو‌های قبل خواب بگم و هر چیزی که دیدم، شنیدم و حسش کردم بگم. خواستم بگم بنویسید، ادامه بدین، ممکنه حتی یه نفر باشه که به نوشته‌های شما توجه کنه.

    من قول میدم که بازم بنویسم، تا ده سالگی وبلاگ‌نویسیم، بیست سالگی یا چندین سال دیگه. تا وقتی نوشتن هست، مینویسم. :)♡

    پ.ن: قرار بود این پست رو دیروز که دقیقا روز سالگرد وبلاگ‌نویسیم بود بنویسم ولی چیزی به ذهنم نیومد و در کل یادم رفته بود. به هر حال بیخشید و خوشحالم که همچنان این وبلاگ رو دنبال میکنین و پست‌ها رو میخونین~

  • ۱۰
  • CM. [ ۶ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۱۲ شهریور ۰۱

    Mordad

    / مرداد ماه؛ سال ۱۴۰۱

    این ماه طوری بود که نمیتونم بفهمم که ماه خوبی بوده یا بد. شاید هم ترکیبی از این دوتا باشه، اما فکر کنم خوبی‌های این ماه به چشمم میخورن تا بدی‌هاش. در کل، ماه بدی نبود، یه گوشه‌ای از این ماه، بوی بارون میومد، تو اون مدت، بارون‌هایی میبارید که برامون باور نکردنی بود، بارون وسط گرمای تابستون؟ عجیبه. بعد از اون، کلی درگیری با اون نقاشی هیونجین داشتم که تونستم به بهترین نحو نقاشی رو کامل کنم. بعد از اون، روز استی و اکسوال بود که برای من بهترین روز‌های من بودن. مرداد ماه بدی نبود، بلکه ماهی بود که زندگی میکردم؛ آهنگ time out اسکیز، سلفی‌های بکهیون بعد از مدت‌ها، اینتراکشن چانیول و اینسونگ تو موزیکال میسا، بیشتر درخشیدن چن چنی تو هر فستیوالی، بوی شیولو، آپدیت‌های زیاد از سه گروه مورد علاقم، کامبک بلک‌پینک، گپ زدن با بچه‌هام، خنده‌ها و گریه‌های بیشتر، خوندن کتاب، دیدن فیلم و درس خوندن برای شهریور =) خیلی چیزهای زیادی بودن که تو ماه اتفاق افتاد. 

    به هر حال من بازم حس زنده بودن میکنم، خیلی چیزها یاد گرفتم و خیلی چیزها رو به یاد اوردم و هنوزم میخندم و هنوزم این گرما رو تحمل میکنم ولی حالا که وارد شهریور میشیم، هوا هم کم‌کم سرد میشه و خوشحالم که دیگه غصه رفتن به مدرسه رو ندارم، چون دیگه خبری از این چیزا نیست. :>

  • ۵
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۲ شهریور ۰۱

    Haiku and hope like a diamond

    Yesterday when i was young 

    When you're gone 

    HOPE

    من پشتتم

    ولی امیدوارم زودتر بگذره

    پایانی شورانگیز!

    فقط دوتا شعر هایکو در اوردم. =) چالش هایکو از اینجا شروع میشه.

    دوست داشتین بیاین ادامه مطالب، چون از امید گفتم، امیدی که مدام گمش میکنیم و براش میجنگیم تا پیداش بشه و چیزیش نشه...

  • ۸
  • CM. [ ۶ ]
    • Brilli .Shr
    • دوشنبه ۲۴ مرداد ۰۱

    Tir

    / تیر ماه؛ سال ۱۴۰۱

    بدون شک میتونم بگم این ماه آغاز تابستون، اصلا شروع خوبی برای من نبود. دلیلش اینه که تابستون دیگه سابق نیست و هر لحظه بیشتر و بیشتر متنفر میشم. شاید به خاطر هواش باشه چون کلافم میکنه. روز‌های خوب و بدی داشتم، روزهای بدم فقط با گریه و یه افسردگی کوتاه مدت خلاصه میشد، اونم به خاطر اثرات مدرسه بود. انقدر توش فشار داشتم و خستگی میکشیدم که بعد از تموم شدن این‌ها، یه لحظه تمام وجودم پر از پوچی میشد. مثل وقتی که بعد از مدت‌ها مریضی، خوب میشی ولی اثر سختی‌هاش به تنت مونده و میخوای بزنی زیر گریه.

    ولی روز‌های خوبی داشتم، مثل وقت‌هایی که نقاشی میکشیدم، بیرون میرفتیم، آهنگ گوش میکردم و حتی یه تجربه جدیدی تو زندگیم کردم، اونم کار با آبرنگ بود. حس خوبی بهم دست میده، انگار دنیا سفید رو بهت دادن تا با آبرنگ، رنگشون کنی. همینطور، یه روزی بود که بعد از مدت‌ها چن چنی رو دیدیم و حتی یو ته‌یانگ(اس‌اف‌ناین) به آرزوش رسید، آرزوی دیدن کای که با تلاش به اینجا رسیده بود. حتی وقتی سریال تومارو رو تموم کردم، هم بهم حس خوبی داد و هم حس دلتنگی چون تومارو برای من مثل یه خانواده بود، کسایی که با حرفای قشنگشون، بهم امید دادن.

    این ماه هم عجیب و سریع تموم شد و حالا قراره ببینم که میتونم تو ماه مرداد، گرمای تابستون رو تحمل کنم و بیشتر خوشحال باشم؟

  • ۴
  • CM. [ ۵ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۱ مرداد ۰۱

    Khordad + Free and a new start

    این پست، شامل حرف‌هایی از ته دل و مغز من در مورد ماه خرداد و تموم شدن مدرسه‌امه. خیلی طولانیه، اگه دوست داشتین، برین ادامه مطالب.♡

  • ۵
  • CM. [ ۵ ]
    • Brilli .Shr
    • سه شنبه ۳۱ خرداد ۰۱

    It's so bad

    قبل از هر چیزی، این پست تو مایه‌های درد و دل و چسنالگی و دلتنگی و این چیزاست، خودمم نمیخواستم تو روزای برگشتنم به وبلاگ‌نویسی باید این مطلب رو بنویسم ولی چاره‌ای نداشتم، پس میخوام راجب یه چیزی درد و دل کنم، چسناله کنم و دلتنگی رو نشون بدم.

    راستشو بخواین، من تو پست قبلی گفتم که وقتی میهن کلا برای همیشه بسته شد، دیگه اون انگیزه وبلاگ‌نویسیم رو از دست میدادم، مثل یه گل رز پژمرده که گلبرگ‌هاش دونه دونه رها میشد و خود اون گل، بی‌گلبرگ میشد. انگیزه وبلاگ‌نویسی من هم مثل گل رز بود، هی کم کم پر پر میشد و محو میشد. من تو چنل تلگرامم، مدام از روز‌های خوشی که تو میهن داشتم رو میگفتم و بعد میگفتم که "ای کاش همه چی مثل قبل شه." اما فایده‌ای نداره، هری درست میگفت؛

    You know it's not the same as it was.  — HS - as it was 

    بعضی از چیز‌ها، عوض میشد، یه چیز جدیدتری میشن، مثل قبل نمیشن و هیچ کاری نمیشه کرد که مثل قبل باشه، مثل این میمونه که ما نمیتونیم گذشته رو تغییر بدیم. مسئله فقط من نیستم، مسئله اینه که بعضی‌های وبلاگ‌نویسانمون، -چه تو اهل بیان باشم، چه تو اهل میهن و جاهای دیگه- نیستن، وبلاگ‌هاشون رو به یه دلایلی بستن. دیدن یه وبلاگی که فضای قشنگی داره و پست‌های زیبایی داره ولی متوجه میشی که خود اون وبلاگ‌نویس اونجا نیست و وبلاگشو غیرفعال کرده، خیلی غم‌انگیزه. مثل خونه زیبا و آروم که خود صاحبش دیگه اینجا زندگی نمیکنه. وقتی میبینم وبلاگ‌ها فعالیت ندارن، خیلی منو ناراحت میکنه. هیچ‌چیز مثل سابق نمیمونه، تو هر زمینه‌ای، حتی تو وبلاگ‌نویسی. خودم نمیدونم این حقیقت رو قبول کنم که هیچ‌چیز مثل قبل نیست یا نه...؟

    من انگیزه‌ام رو موقعی به طور کلی از دست دادم که کمتر فعالیت میکردم و واقعا اون حس پست گذاشتن رو نداشتم. حدود ۷ ساله وبلاگ‌نویسی میکنم و میدونم چقدر تجربه‌های زیادیی تو این زمینه وبلاگ‌نویسی داشتم. با خودم دیدم‌ که دارم این کار رو با دست‌های خودم رهاش میکنم و این خیلی غم‌انگیزه... دیدم واقعا نمیخوام این هفت سالی که وبلاگ‌نویسی کردم و الکی الکی رهاش کنم. گفتم کافیه سحر، تو فقط بنویس، مگه وبلاگ کمکت نکرد هر چیزی که نتونستی بیان کنی، تو اینجا بنویسی؟ پس رهاش نکن...

    و من الان اینجام، جایی که مثل سابق نیست ولی همچنان ادامه میدم. شماها وبلاگ‌نویس‌ها انگیزه‌اتون رو از دست ندین، ادامه بدین، شما چندین ساله که وبلاگ‌نویسی میکنین، پس رهاش نکنین.♡

    خب دیگر چسناله و کوفت و زهرمار بس است. امیدوارم روز قشنگی داشته باشین~

  • ۱۰
    • Brilli .Shr
    • جمعه ۲۷ خرداد ۰۱

    Talking about this

    Don’t, don’t hide yourself, It’s sad if I’m in a hurry alone, My burning heart like that flame, I want to give it to you, I want to stay, Don’t hurt me. What shall we do about tonight? Shall we cross the sparkling galaxy together? In the night where the lazy streetlights are drowsy, In the night, tonight. — Chen; shall we 

    — — — ••••• — — —

    سلام سلام به همگی! این پست دیگه از اون پست‌هاست که بوی برگشت من رو میده. امیدوارم تا الان حالتون خوب باشه. از خودم بگم؟ خب، راستش این ماه خرداد اصلا تموم نمیشه، یه جوری میگذره که قشنگ حکم خود فروردین رو میده-

    امتحاناتم تا سی و یکم خرداد تموم میشه و من بعد از این‌ها، آزاد میشم. :> خلاصه که این امتحانات زیادی دارن تو سر و کله‌ی من میزنن و مخم دیگه کشش درس‌ها رو نداره.ㅠㅠ والا، نصف امتحان‌های بچه‌ها تموم شده، مال من هنوز مونده.ㅠㅠ اه چرا اول پست همش غر میزنم؟ بگذریم.

    از اونجایی که نزدیکای اتمام امتحاناتمه، گفتم بیام وبلاگمو باز کنم. راستشو بخواین، من برای این که به وبلاگ‌نویسی ادامه یا نه، خیلی کلنجار میرفتم و فکر میکردم که چیکار کنم. میدونین، آخه وبلاگ‌نویسی دیگه بوی سابق رو نمیده، قبلا ما یه پست روزانه و کوتاه مینوشتیم کلی نظر میگرفتیم ولی بعد از این که میهن رو ازمون گرفتن، انگیزه‌ام برای ادامه دادنش روز به روز از دست میدادم. حتی آلو یه اشاره‌های خوبی (بخش شماره چهار رو میگم) از این موضوع کرده و من کاملا موافقم باهاش. ولی خب، اینبار تصمیم گرفتم که ادامه بدم و وبلاگ رو رها نکنم و الان در خدمت شمام.^^

    + در مورد فعالیتم بگم که یه فکری برای پست‌های جدیدم میکنم. سعی میکنم یه بخش دیگه‌ای برای این وبلاگ اضافه کنم و اگه واقعا عملی بشه، خیلی خوب میشه. به هر حال، ممنونم که اینجا هستین و منتظر پست‌های من هستین، همینشم برای ارزش داره.♡

    پ.ن: من و آلو جونوونگ با ریونگ(سریال تومارو) رو شیپ میکنیم. آره.😔😂

  • ۵
  • CM. [ ۶ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۶ خرداد ۰۱

    ordibehesht

    / ماه اردیبهشت؛ سال ۱۴۰۱
      بدون شک میتونم بگم که این ماه، سخت ترین ماهی بود که گذشت. مدام در عذاب و درد و اشک و غم بودم و هر روز و هر شب سوالاتی تو ذهنم می‌چرخدید که "من چطور تو این روز‌های سخت زنده هستم؟" و "من چجوری دووم اوردم؟" و... 
    غم تو این یه هفته یا دو هفته وجود منو کنترل میکرد و نزدیک بود منو ببلعه تا دیگه نتونم خوشحال باشم. هی اشک میریختم، روانم بهم میریخت و فکرهای منفی و وحشتناکی به ذهنم میومد. مثل جهنم میمونه، انگار که یکی داشت از من امتحان می‌گرفت که ببینم "جهنم" چه طعمی داره، چه حسی داره و چجوریه! وحشتناک بود، وحشتناک. اینطوری میگم وحشتناک که تا به حال این حال بد من طولانی نشده بود. معمولا وقتی حالم بد میشد، فقط در حد یه روز طول میکشید ولی من به اندازه یکی - دو هفته عذاب کشیدم، گریه کردم و داد زدم و حرفای ناگفته‌ام که خیلی مهم بود رو با درد گفتم و آروم شدم؛ نمیتونی تصور کنی که تو چه وضعی گیر افتاده بودم...
    میدونی، این غمی که داشتم، جزی از زندگی من شد، رو من تاثیر گذاشت و این تاثیر دیگه هیج وقت تو وجودم از بین نمیره ولی میخوام همین تاثیر بدم رو تبدیل کنم به یه گیاهی که با رنج رشد میکنه و ظاهر زیبایی داشته باشه، میخوام دردهام رو تبدیل کنم به آجرهای خونه‌ی خودم، میخوام با تمام غم‌ها و دردهایی که داشتم بخندم و زندگی کنم. 
    من برای چی زنده‌ام؟ من با وجود خودم، دوستام، خانوادم، آیدل‌ها و خواننده‌هایی که دوستشون دارم، آهنگ‌هایی که حرف‌های دلشونو میزنن، آسمون پاک و درخت‌هایی که نفس میکشن، زنده‌ام. من زنده‌ام چون "من خونه هستم."

  • ۹
  • CM. [ ۱ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۲۹ ارديبهشت ۰۱
    • اینجا جایی هست که از روزهام، فنگرلی کردن‌هام و حرف‌هایی که از قلب و ذهنم میگن، مینویسم. جایی به اسم سرزمین آسمون که وقتی به آسمون نگاه کنی، بیشتر لبخند میزنی. پس اگه داری به آسمون نگاه میکنی، به من فکر کن. :)♡
    ۱۳۹۶.۱.۴
    – Like a lie in a dry terrain, Like a flower blooming as a miracle, We endured the pitch-black darkness, With all of our might, It takes courage to step on today And stand up again, Let it go. This cold rain that wets my entire body, This feeling of freedom in my soul, I feel like I’ve been born again, It’s a fresh start for you and I.
    EXO - Runaway

    – I'll never cry because I know that it'll never change, I'll stay standing and endure it in an unknown place, There will be many times I'll almost fall, but, Alone, I reach out my hand, alone, I stand back up.
    Stray kids - scars

    – Tear it up 'cause we're dreaming of the future, Don't stop got that fire running through us, Everything that we know, Light the fuse, and let's blow, New world, new world. Fly up, history is in the making, Make bigger and better, the earth be shaking, Lifting, lifting it up, All we need is that love.
    SF9 - new world
    a