۱۵۰ مطلب با موضوع «من نوشته» ثبت شده است

Sunset

خورشید در حال غروب کردن بود، داشت با من خدافظی میکرد ولی من نمیخواستم ازش دور بشم. دوییدم، با پای برهنه دوییدم، زمان کمی داشتم، هر چقدر به سمتش میرفتم، بیشتر ازم دور میشد. دوییدم اما دیگه بعدش ایستادم. دیگه دیر شده بود؛ اون رفت و من تنهای تنها موندم. مجبورم تا فردا منتظرش بمونم، درست مثل هر روز.
#من_نوشته

•••

عاااه سلام! خوبید؟؟ خب بله... مدرسه ها شروع شده و من دوازدهم درس میخونم، یعنی در واقع سال آخریم ولی میدونین که کنکور نمیدم، کنکور یه چیز افتضاح و پر دردسر و اضافه ست میدونین؟ =) به هر حال، امیدوارم امسال خوب درس بخونین و به خودتون سخت نگیرین. 

این هفته اول مدرسه که تموم شد، چیز خاصی نداشت، درست مثل همیشه، معلم ها یا درس میدادن یا انتظارات خودشون برای کلاس میگفتن. طبق معمول مشق دارم که یکیشو کامل کردم ولی دو تاش مونده و میذارمش برای فردا :> ولی یه چیزی هست که واقعا رو مخ منه... اونم اینه که "بهمون کتاب ندادن!!!". مسخره نیست؟؟؟ درست مثل پارسال باید یه مدتی بدون کتاب، درس یاد بگیریم و بخونیم =)))) خدایا واقعا مسخره ست!! بیخیال ولی مجبورم منتظر بمونم...

 از بحث کسل آور مدرسه بگذریم. اول این که این عکس رو میبینید، یه دختر کراش طوره :"))) و میدونین مال چه سریالیه! بله سریال squid game که جدیدا معروف شده و همه دارن نگاش میکنن~~ سریال جذابیه و داستانشم متفاوت تر! اصلا انتظار چیزای رنگی رنگی و گوگولی نداشته باشید چون این سریال خیلی دارکه!! داستانش اینطوریه که یکی میره پیش آدم های فقیر که خیلی بدهی دارن و پول زیادی ندارن و سخت زندگی دارن، دعوتشون میکنه به یه جایی که اونجا بازی میکنن. بازیکن ها توی مکانی هستن که اونجا قراره شش تا بازی بچگونه کنن. اگه شش تا بازی رو ببرن، یه جایزه بسیار خوبی میگیرن! یه عالمه پول زیاد!! ولی میدونین انقدر بی رحمن که هر بازیکنی که میبازه رو میکشن =))) خب دیگه خیلی اسپویلش نکنم---

من فعلا تا دو قسمتش رو دیدم و واقعا فوق العاده ست!! 

پ.ن: هنوز دویل جاج رو تموم نکردم. به هر حال درکم کنین دیگه. هم گشادم هم مود دیدنشونو ندارم :(( هر وقت مودشو داشته باشم، سریال میبینم هه‌هه~

خلاصه همین~ امیدوارم روز قشنگی داشته باشین^^

  • ۸
  • CM. [ ۶ ]
    • Brilli .Shr
    • چهارشنبه ۷ مهر ۰۰

    Breaking the silence 7

    — ' قطره اشک ' چیزیه که جلوی دیدنت رو میگیره. اشک هات انقدر توی چشمات جمع میشن که نمیتونی زندگی رو واضح تر ببینی. قطره قطره اشک هات میریزن، اشک هایی که پر از غم و دلتنگیه. اشک هات به خاطر این که نتونستیم باهم زندگی رو از این رو به این رو کنیم. به خاطر این خار های گل رز قرمز توی قلب منه که تموم وجودتو گرفته. فکر میکردم وقتی زندگی رو مینویسیم، پایان خوشی داشته باشه اما تا قطره اشک هاتو روی کاغذ دیدم، دیدم هیچ پایان خوشی نداره ولی من اینو نمیخواستم، میخواستم؟ تقصیر خودمه، من بهت آسیب میزنم و تو اشک میریزی، انقدر اشک میریزی که فضا پر از آب میشه؛ " دریای اشک تو ". نمیخوام خدافظی کنم و تو رو توی دریا رهات کنم ولی آخر زندگی ما معلوم شده؛ ما مجبوریم خدافظی کنیم.

    #من_نوشته

    •••

    با این نصف شب نتونستم پست بذارم ولی گفتم الان بذارم بهترهXD این متن بالایی که خوندید مال دیروز بود یعنی دیروز نوشتمش و تمام احساسی که نسبت به آهنگ tear drop اس اف ناین داشتم رو به نثر تبدیلش کردم^^ پس باید بگم: این متن جز حس یه آهنگ حساب میشه~~

    و امروز ۱۷ سپتامبر بود و روز هدیه بعدی بکهیون^^ هدیه امروزش این بود که برای مونگریونگ تارت درست کنه. دلشم براش تنگ شده و میخواد با عشق این تارت رو خوب از آب در بیاره. مواد لازمش یه کمی‌عجیب بود، توش مرغ و کلم و سیب زمینی شیرین داشت؟ یه همچی چیزی بود. هر دفعه دکمه مخلوطکن رو میزنه یهو میترسهXD در اصل بگم، "سه بار" ترسید، ای تاینی کیوتㅠㅠ

    خلاصه انقدر کیوت بازی در آورده بود و میخندید که من آخر خودم فدا کردمㅠㅠ مثل همیشه، این ویدیو پر از حس خوبی داشت! آخر ویدیو هم رفت پیش مونگریونگ (همون پاپی خودش) این تارت رو بهش داد و کلی خوردش :"))))

    حالا با وجود این که بازم دلتنگ‌تر شدم ولی این ویدیو خیلی سرحالم کرد!!~~

    • سوال: تابستونتون رو چجوری گذروندید؟(به جز خوابXD)

  • ۵
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • جمعه ۲۶ شهریور ۰۰

    Alone

    تنهایی، کلمه ایه که خودشم تنهاست؛ تنهای تنها. تنهایی، میخواست با کسی که تنهاست، اون رو تو آغوشش جا بده و ببعله. چند روزی میشه که تنهایی، منو در آغوشش پنهانم کرده. آغوشش خیلی محکم بود، هیچ وقت منو رها نمیکرد. درست مثل زندونی که بدون میله ست ولی نمیشه فرار کرد. تنهایی مدام روی کول من بود و منو کنترل میکرد که سمت آدم ها نرم. من سعی کردم از اتاق خارج بشم و کنار خانوادم بشنیم و حرف بزنم، حتی میخواستم از خونه بیرون برم و به سمت دوستام و حتی، به سمت خورشیدی که در حال غروب بود بدوئم، اما تنهایی، نمیذاشتم این کارو کنم. این تنهایی مدام این کار رو با من کرد که‌ کم‌کم تنهایی منو تو خودش بلعید...
    تحمل تاریکی گودال عمیق رو نداشتم.‌ توی گودال، پر از صدای ناله و شیون و زاری بود، اونایی که تنها اند، توی این گودال گیر افتادن و دارن عذاب تنهایی رو میکشن. من نمیخواستم جز اون ها باشم. نمیخواستم خودمو تو اتاق حبس کنم و هیچ کاری نکنم. دیگه وقتش بود از شر تنهایی، مشکلات، و چیز های بدی که روی من‌ فشار میوردن، خلاص بشم و فرار کنم. سخت تلاش کردم تا از گودال خارج بشم. به دنبال روشنایی گشتم و دستمو بردم بالا تا بتونم خورشید رو بگیرم. با پای برهنه خودم، دویدم و فرار کردم.‌ حس آزادی، حس خوب و حس راحتی رو تو وجودم‌ حس‌ کردم، انگار یکی‌ بار سنگین‌ رو از رو دوشم برداشته. دویدم و دویدم و به سمت جلو رفتم و نفس کشیدم.
    فرار کردم، چون نمیخوام حس های بد، به سمت من بیان، میخوام به سراغ حس های خوب برم، حس خوب، حس راحتی، حس آزادی، حس آرامش و حس قوی بودن...

    #من_نوشته

  • ۱۰
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۶ شهریور ۰۰

    Doom at your service—

    یکی هست که اون با هر حرکت، هر قدمی که برمی‌داره و هر لبخندی که میزنه، باعث میشه یه سری چیز ها نابود بشه.‌ تو خواب آدم ها میاد و خواب رو تغییر میکنه، هر چیزی رو تحت کنترل قرار میگیره، مثل فرستادن ستاره های دنباله دار، خاموش و روشن کردن چراغ ها، شفا کردن زخم های کوچیک و بزرگ. اون ویرانگره، کسی که خدا طرف اونه و به زبون خودش، زندگی نمیکنه و فقط "وجود" داره.

    یه دختر تنها، به اسم "تاک دونگ کیونگ" به گلیوبلاستوما مبتلا شده و به عنوان ویراستار کار میکنه و تا ۱۰۰ روز دیگه زنده نیست و اون مدام به این فکر بود که تو ۱۰۰ روزی که زنده ست، چی کار کنه؟ اون پدر و مادرشو از بچگی از دست داد و تنها چیزی که براش باقی موند، برادر کوچیکش و خاله اش بود، خاله ای که مسئولیت نگهداری این دو فرزند رو به عهده گرفت. این دختر، در حالی که مست بود، چشمش به ستاره های دنباله دار افتاد و با وجود مست بودنش، آرزو کرد که دنیا نابود بشه. هر چند این آرزو، به گوش ویرانگر پیچید و خودشو آماده کرد تا صد روز کنار این دختر بمونه، حتی تو بین این روز ها، تو دام عشق افتادن.

    •••

    —اگه کسی ویرانگر رو ندیده، ممکنه ادامه این پست، براتون اسپویل بشه ولی اگه مشکلی با اسپویل ندارین، میتونین برین به ادامه مطالب^^ چون اونجا یه توضیحاتی از این سریال کردم.

  • ۶
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۳۱ مرداد ۰۰

    Happy EXO-L Day

    هفت سال گذشت و ما هنوز صبر میکنیم، هفت سال گذشت و ما هر لحظه قوی تر میشیم؛ بهترین تصمیم گیری، اینه که یه روز، تصمیم میگیری زندگیت رو با پیوستن خانواده بزرگ اکسو و اکسوال ها، تعییر بدی و کلی چیز ها یاد بگیری. این تصمیم گیری برای من، بهترین تصمیم گیری بود.
    با این که تو این دنیا، پر از حس بد و پر از خبر های بد هست و همه گرفتار مشکلاتن، اما این اکسوئه که تو هر شرایط سخت، مثل سربازی پسرا، کرونا و کار های زیاد پسر ها، حتی اگه خبری ازشون نداشته باشیم، وجود داشتنشون و حضورشون تو این دنیا، حالمونو بهتر میکنه؛ چه دلتنگ باشیم، چه ناراحت باشیم، چه خوشحال، این اکسوئه که مارو تنها نذاشته.
    کای گفته بود که مهم نیست که کی اکسوال شدیم؛ درسته، خیلی مهم نیست که تو تازه وارد این خانواده شدی یا جز قدیمی ها هستی، مهم اینا که قراره تا آخر عمر با اکسو بمونین. اعتماد، اتحاد و صبر، چیز هایی هستن که برای من معنی دارن. اکسو بهمون درس "صبر" رو داد. صبر کار هر کسی نیست و خیلی سخته، ولی ما از پسش بر اومدیم و صبر کردیم. صبر کردیم تا اوضاع سخت تموم شه، صبر کردیم تا سربازی ها تموم بشن، صبر کردیم تا بهمون هدیه بدن. صبرمون همچنان ادامه داره.
    دنیا لیاقت اکسو رو نداره اما ما، اکسوال هایی که از صمیم قلب، برای اکسو صبر میکنیم و بهم عشق میورزیم، لیاقتشو داریم، اعتمادشو داریم، بهشون عشق میورزیم و ازشون دفاع میکنیم، درست مثل تیکربل ها و فرشته ها...
    ما کنار هم، تبدیل به اقیانوس نقره ای میشیم، اقیانوسی که عمق بسیار زیادی داره و میدرخشه، ما با ارزشیم، ما اکسوالیم.
    —سحر شالی؛ ۲۰۲۱.۸.۵

    •••

    پ.ن: نانوگی دقیقا سر ساعت ۰۰:۰۰ به وقت کره سوپرایزمون کردㅠㅠ

    پ.ن۲: امروز صبح خبر اومده که شیومین کرونا گرفته :(( بقیه اعضا هم تست گرفتن و الان تو قرنطینن. براشون دعا کنینㅠㅠㅠㅠㅠ

    پ.ن۳: همین الان خبر رسید که کیونگسو گردن درد داره، رفته تراپی... به خدا شانس نداریم.

    پ.ن۴: چرا هیچکسی چالش "من __ نیستم اگه..." رو ننوشته؟ یعنی چالشم خوب نبود؟ دوست نداشتین؟ ایگنور؟ باشه... این پست چالشو بزودی بر میدارم :(

    فعلا

  • ۹
  • CM. [ ۸ ]
    • Brilli .Shr
    • پنجشنبه ۱۴ مرداد ۰۰

    I still exist

    ٬٬من زندگی نمیکنم، من فقط وجود دارم،، این جمله رو ویرانگر‌ گفت و بهش فکر‌‌‌ کردم. "وجود" کلمه ایه که خودش وجود دارد، با تمام سختی ها، هنوزم زنده ست و وجود داره. وجود دارم چون سخت روز هارو میگذرونم، وجود دارم چون بار ها قلبم شکسته و بهم چسبوندم تا کامل بشه، وجود دارم چون که دارم نفس میکشم...
    به خودم میگم که: عذر خواهی نکن، برای کاری که نکردی، برای این که تو اشتباه نکردی. هیچ وقت خودتو ضعیف نشون نده، اگه قلبت شکسته، اگه بهت دعوا کردن، اگه گریه کردی، اگه گریه نکردی ولی تو دریای تلخ غرق شدی و احساساتو بار ها از دست دادی، هیچ اشکالی نداره، اینا بخشی از زندگیه، شاید بگی که دوست نداری همش ناراحت بشی ولی حقیقت تلخه، غم و دلتنگی تو زندگی هممون هست و باید باهاش کنار بیایی. عیبی نداره، تو با ارزشی، تو میتونی یه تاثیر خوب و  کوچیکی رو این دنیایی که آدم ها بیرحمش کرد، بذاری. 
    چیزی که باعث میشه که قبول کنم که واقعا وجود دارم، اینه که هنوزم زیبایی وجود داره، وجود دوستام و خانوادم، باعث میشه که باور کنم که هنوز وجود دارم، وجود دارم به خاطر این که دارم تجربه میکنم و خیلی چیز ها هست که باید تجربش کرد! این که هر چیزی که دوست دارم وجود داره، باور میکنم که واقعا وجود دارم.
    روحم مثل یه الماس یا سنگ های قیمتیه، میدرخشه و با ارزشه، من خودمو با ارزش میدونم، حتی کسایی که دوستشون دارم، منو با ارزش میدونن و با حرف هاشون، قلب منو درخشان میکنن. سنگ های قیمتی یه جورایی شبیه آدم های خوب و صادق و با ارزشین که کمیاب اند.
    شاید بگن که من خیلی عجیبم و متفاوتم، بگن که من‌ نمیتونم با وجود مشکلات ریز و درشت، به هدفم برسم، شاید بگن که احمقم ولی اینا برام مهم نیست، این که وجود دارم و عجیب و متفاوتم، چیز بدی نیست ولی کسی نمیتونم مانع راه من بشه، حتی اگه کسی بیاد راه زندگیمو ببنده و بهم آسیب میزنه، خیلی تسلیم نمیشم و تا آخر جونم به جلو میرم، به سختی. این که ازم تصورات غلطی داشته باشن خوب نیست، یه جور قضاوته، قضاوت کردن کار هر کسی نیست ولی همه دارن به راحتی انجامش میدن؛ آره، همه چی برعکس شده، مهربون بودن سخته و قضاوت کردن، آسونه اما عیبی نداره، من اهمیتی نمیدم که چی میگن، همین که وجود دارم برام کافیه.
    من بیشتر از خودم راضیم، راضیم که خودمو دوست دارم، راضیم که به بچه ها انرژی میدم، این یه وظیفه نیست اما دوست دارم این کارو کنم، راضیم وقتی نتیجه کار هامو میبینم، خوشحال میشم و با ذوق، پستشون میکنم تا همه از کار هام لذت ببرن؛ حتی راضیم که وجود دارم.
    یه وقتا هست که حس میکنم‌ وجودم تکراریه، حس این که به من توجهی نمیکنن و وانمود میکنن که وجود ندارم! ولی بازم وجود دارم، با تمام مشکلات زندگیم و درد ها، وجود دارم.
    ویرانگر فقط وجود داره، منم وجود دارم ولی زندگی هم میکنم. زندگی که پر از غم و شادیه.

    •••

    چالش از اینجا شروع شده^^ همتون دعوتین به این چالش~~~

    فعلا~

  • ۷
  • CM. [ ۶ ]
    • Brilli .Shr
    • جمعه ۸ مرداد ۰۰

    The owner of this blog has died

    مرگ، یه کلمه ایه که خودش خاموشه، بی حرکت  بی روح و سکوته. مرگ برای من یه چیز ترسناکی بود، هنوزم تا آخر میترسیدم اما قبول کردم که مرگ برای هر کسی طبیعیه. مرگ وقتی میرسه که روح از زندون جسم خارج میشه و آزاد میشه.
    بعضیا دوست دارن با لبخند به سوی مرگ میرن، بعضیا با گریه و غم و بعضیای دیگه با احساسات دیگشون. من شاید، وقتی رفتم، با خنده به سوی مرگ میرم و آخرین جمله من این باشه که "من تجربه های زیادیی کردم اما فقط یه چیزی فهمیدم که زندگی همیشه سخته اما میشه اونو شیرینش کرد."
    و شماها... شماها هیچ وقت صدای خنده های منو فراموش نکنین، محبت هایی که کردم رو فراموش نکنین، صدای من و استعداد هایی که داشتمو فراموش نکنین. در واقع... "من" رو فراموش نکنین و به فکرم باشید، شاید بگین که دیگه نیستم ولی بازم بهم فکر کنین و به آسمون نگاه کنین، چون من با دیدن آسمون انرژی میگیرم. بهم فکر کنین و انرژی داشته باشید.

      من با خنده میرم‌.

    • یه سوال؛ اگه خدایی نکرده من مردم، اولین خاطره ایی که ازم داشتین و یادتونه چی بود؟ یا با دیدن چه چیزی یاد من میوفتین؟

    اینو از وبلاگ های مختلف دیدم اما اولش از مائو دیدم و شروع این چالش از اینجا بوده!

    دوست نداشتم اینو بنویسم چون این چالش... یه کمی دلمو میگیره :( ولی خب، دیگه نوشتم! و آها یادم رفت بگم. هر کسی این چالشو ننوشته، به این چالش دعوته^^

    فعلا.

  • ۵
  • CM. [ ۷ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۳ مرداد ۰۰

    CB - 6104

    CB - 6104

      من هیچی از عشق نمیدونستم، تاحالا عاشق هم نشده بودم و عشق حس نکرده بودم؛ تا این یه روزی با اکسو آشنا شدم و بعد از وجود عشق بین دو پسر با استعداد و مهربون و خوش قلب، با خبر شدم. اونا موقع آشناییشون، ده ثانیه بهم خیره شده بودن و چی شد؟ اونا یهو صمیمی شدن‌ و چشماشون درخشید! و این درخشش چشم هاشون که مثل ستاره ها میدرخشیدن، هیچ وقت از بین نمیرفت.‌ وقتی کنار همن، بهم نگاه میکنن، لبخند میزنن و میخندن، بدون هیچ حرفی، با چشم هاشون، بهم عشق میدن. اونا، چانبک بودن، بیون بکهیون، قلبشو برای پارک چانیول باز کرد تا برای همیشه تو قلب بکهیون زندگی کنه و چراغ دل بکهیون رو همیشه روشن نگه داره. هر دو تاشون بهترین حمایتگران برای خودشونن، هوای همدیگرو دارن، از هم مراقبت و محافظت میکنن، میخندن، نزدیک میشن و با چند لمس کوتاه، احساس عشق بهشون دست میاد. چانبک بهم عشق رو نشون داد، بهم نشون داد که چشم ها هیچ وقت و به هیچ عنوان، دروغ نمیگن، همیشه راستشو میگن! خوشحالم که باهاشون اشنا شدن و بهم فهموندن که عشق چجوریه. من میدونم که عشق بین چانیول و بکهیون، انتهایی وجود نداره و ادامه داره.

    #من_نوشته

  • ۷
  • CM. [ ۴ ]
    • Brilli .Shr
    • دوشنبه ۲۴ خرداد ۰۰

    My Neverland

    تو زیادی غیر واقعی هستی، من و تو، توی رویایی خیالی هستیم، نمیخوام از این رویا برم بیرون، نمیخوام چشم هامو باز کنم و بیدار شم؛
    قراره تو خواب بمونم، تو خواب عمیق عاشقانه من و تو؛
    امیدوارم کسی بیدارم نکنه، نورلند من.

    اینو من امروز کشیده بودم^^♡

  • ۹
  • CM. [ ۳ ]
    • Brilli .Shr
    • شنبه ۱۴ فروردين ۰۰

    The Beginning of the romance era

    —آغاز دوران عاشقانه برای دو نفر—

    + این عکس ها مربوط به این ویدیو هایلایت بامبی که دیشب اومده بود، هستن♡ 

    برین به ادامه مطالب~

  • ۷
  • CM. [ ۵ ]
    • Brilli .Shr
    • يكشنبه ۸ فروردين ۰۰
    • اینجا جایی هست که از روزهام، فنگرلی کردن‌هام و حرف‌هایی که از قلب و ذهنم میگن، مینویسم. جایی به اسم سرزمین آسمون که وقتی به آسمون نگاه کنی، بیشتر لبخند میزنی. پس اگه داری به آسمون نگاه میکنی، به من فکر کن. :)♡
    ۱۳۹۶.۱.۴
    Post Archive
    a